این یکی پارت ۶ ؛-؛ امیدوارم دوستش داشته باشی 🗿🍄
Leonardo:
به آرامی چشمام رو باز کردم. تک تک سلول های بدنم درد میکرد. نمیدونستم کجام و اصلا من کیه ام. انگار تمام خاطراتم برای یه لحظه از بین رفت و دوباره اومد.تمام لحظات دیشب جلو چشمام رد شد. درد کتفم هر لحظه بیشتر میشد و حالم رو بیشتر بهم میزد.به آرامی بلند شدم؛اما به خاطر دردی که به زخمم وارد شد، باعث شد که دوباره بیفتم. زیر لب اعتراض میکردم که با باز شدن در، دست از حرف زدن برداشتم.
آپریل با همون لبخند همیشگیش، وارد اتاق شد. نمیدونم چه خبره، ولی مطمئنم که یه کاری کرده.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عرررررر من واسم یه اتفاقی افتاده بود کلا بیمارستان و اینا... الان دیدم آپ کردی خر ذوققققق
عههههه چیشد مگه:(
خنده های آنیا`
چیز مهمی نبود خداروشکر فقط دستم شکست🙂😂
یاااااا
دست شکستن چیز عادی نیست؛-؛
واسه من عادیه:
وااااا
پس کی آماده میشه ؟😭
نمیدونم:)
🥲🥲🥲🥲🥲
وااای ممنونم 😍😍حالا قسمت بعدی 😄
آماده نی