10 اسلاید امتیازی توسط: منتقل شده انتشار: 2 سال پیش 11 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
زنگ خورد همه رفتن بیرون سارینا و دوستاش داشتن با هم میگشتن یهو تکین از پشت گفت«سارینا خانم» سارینا برگشت تکین و ایلیا دوان دوان اومدن سمتشون تکین گفت«سارینا خانم» «بله» «میشه امروز با هم ریاضی کار کنیم» «البته چرا که نه» «خیلی ممنون😀» «خب ساعت چند کجا» «هر ساعتی که شما بگین» «من کلا وقتم آزاده» «اممم خب 5 خوبه؟» سارینا سرشو کج کرد«خوبه» ایلیا گفت«5 عصر؟» تکین با حالت طلبکارانه گفت«نه 5 صبح» سارینا خندید تکین گفت«سبح کله صحر هنوز خورشید طلوع نکرده هنوز خروسا هم بیدار نشدن ما پاشیم درست بخونیم» همه غش کردن از خنده سارینا با خنده گفت«خب کجا» تکین سرشو کج کرد«هرجا شما بگین» «خونه شما کجاست» «ما کوبانا» «عه پس نزدیکیم خب...» تکین پرید وسط حرفش«عه شما کجایین😃» سارینا یه لحظه با قیافه😐نگاش کرد بعد گفت«ما کُتادو» «عه چه خوب» «خب بریم کنار آبشار کُرِبا» «خیلیم عالی پس ما ساعت 5 بیایم کنار آبشار کربا» سوزان یهو نمک پروند«اگه تاخیر ندارین» و همه خندیدن
زنگ کلاس خورد الان همه تو کلاسشونن...
سارینا به عنوان نماینده داشت برگه های حضور غیاب رو پر میکرد، ایلیا رفته بود رو میز دو نفر که کنار هم میشستن و هر دو غایب بودن و تکین و ایلیا هر کدوم رو یع نیمکت نشسته بودن و ایلیا نیمکت مدرسه رو با مبل راحتی خونه اشتباه گرفته بود و پاهاشو دراز کرده بود و پا شو انداخته بود رو اونیکی پاش و لم داده بود رو نیمکت😐تکین یهو برگشت گفت «سارینا خانم» سارینا برگشت سمت تکین و گفت «بله» «شما الان نماینده ای کلاسی به عبارتی بزرگ این کلاس محسوب میشی آیا (دستشو محکم پرت کرد و نشونه گرفت سمت ایلیا) این مدل نشستن صحیح است؟» و ایلیا در حینش خودشو جمع و جور کرد بعد همه خندیدن😂سارینا گفت «اصلا شما دو تا مگه کنار هم نمیشینید» تکین گفت«بله ولی چون دونا و الیا هردو غایبن ایلیا رفته نشسته جای اونا» سارینا به ایلیا گفت «میدونی که خانم کُدیا (معلمشون) بلندت میکنه و میشونتت سر جای خودت» ایلیا گفت«بله😒» «پس پا شو برو بشین سر جات» «چشم😒» و بلند شد رفت کنار تکین نشست. یکم بعد آروم گفت«این چه حرکتی بود» تکین گفت«این چه مدلشه» «چی» «اینجا مدرسست خونه خاله نیست اونطوری لم دادی» یکم بعد ایلیا گفت«از وقتی سارینا وارد زندگیت شده کلا رفتارت عوض شده» «سارینا که تو زندگی من نیست» «هست دیگه» تکین دستشو تو هوا تکون داد«برو بابا» یهو معلم اومد تو کلاس همه بلند شدن معلم گفت«بفرمایید» همه نشستن سارینا رفت برگه حضور غیابو داد به معلم، معلم برگه رو گرفت و گفت«ممنون عزیزم» سارینا رفت نشست سر جاش
ساشا اینا👈
ساشا داشت با جک درمورد سرود حرف میزد جک گفت«راستی امتحاناتو چیکار کردی» ساشا با قیافه😐نگاش کرد جک یهو زد زیر خنده😂ساشا با خنده گفت«یهو از کجا پرید کجا» یهو از اونرو یه دیوونه به ساشا گفت«تو چه جور نماینده ای هستی که به ما میگی خفه بعد خودت از همه بیشتر حرف میزنی» (خب عرضم به حضورتون که سارینا و ساشا کلا تو مد شاگرد اول و نمایندن همیشه همه جا شاگرد اول و نماینده میشن😐😂بچه هام مؤدبن😂) ساشا گفت«اولا عفت کلام داشته باش خفه چیه» پسره دستشو تو هوا به نشانه《برو بابا》پرت کرد ساشا بلند جوری که پسره پرید هوا گفت«دوما (آروم ادامه داد) من نمیگم حرف نزنید میگم داد و بیداد نکنید» دختری که کنار اون پسره نشسته بود یکم خم شد و خیلی مؤدب گفت«ما که داد و بیداد نمیکنیم» «شما رو نمیگم بقیه رو میگم اگه آروم حرف بزنین اشکال نداره» یکم بعد گفت«سوما ما داریم در مورد مسائل مدرسه حرف میزنیم نه پارتی و این جور چیزا» پسره دهنش بسته شد. همون لحظه معلم زبان اومد تو کلاس همه بلند شدن بعلم به انگلیسی گفت«سلام ببخشید دیر کردم» بعد گفت«بفرمایید» همه نشستن معلم گفت«خب قرار بود ویس هایی که بهتون داده بودم جوابشون رو بنویسین» همه (به جز چند تا از اون نخاله ها) گفتن«بله» «خب انکور پا شو برگه ها رو جمع کن بیار اینجا» ساشا بلند شد برگه ها رو جمع کرد اولین کسی که انجام نداده بود همون پسر دیوونه هه بود گفت«من نیاوردم» ساشا چشاشو بست و سری به تاسف تکون داد به دختره گفت«تو آوردی» «بله» و برگشو داد پسره طلبکارانه نگاش کرد دختره گفت«چیه😐» معلم گفت«کار انجام دادن نگاه طلبکارانه نداره آقای کُدای! کار انجام ندادن نگاه طلبکارانه داره» پسره که ظارهرا فامیلیش کدای بود خودشو جمع و جور کرد و دیگه هیچ حرکتی نکرد
زنگ آخر...
زنگ خورد همه رفتن سمت خونه هاشون. ساشا داشت با دوستاش میرفت یهو یه صدا از پشت گفت«داداش» ساشا برگشت و با تعجب گفت«داداش؟!» یهو دید سارینا داره دوان دوان میاد سمتش یهو پرید بغلش همه تعجب کردن😮ساشا سارینا رو از بغلش جدا کرد گفت«چی شد» سارینا گفت«امروز 20 دوگا روز برادره» یه تابلوی نقاشی کوچولو با نقاشی بال های نجات (عکس بالا👆البته آدمه رو حذف کنید😅) داد بهش داد«روزت مبارک داداشی» قیافه ساشا😮 قیافه بقیه😮 قیافه سارینا😀 ساشا تابلو رو گرفت و گفت«مرسی😮» هنری گفت«ملت حسرت یه خواهر اینجوری رو میکشن اون وقت تو داری و قدرشو نمیدونی» ساشا گفت«کی گفته قدرشو نمیدونم» «نمیدونی دیگه» سارینا«خوبم میدونه این تویی که قدر دوست به این خوبیو نمیدونی» «اونوقت ساشا چی داره که من قدرشو نمیدونم» «همین که بهت درس یاد میده خودش بهترین دوستیه و همین که تو اهمیت نمیدی خودش بد ترین قدر ندانیه» (و انگشتشو به اشاره تکون داد) و همه خندیدن😂بعد خدافظی کردن و رفتن
رسیدن خونه ساشا کلید انداخت رفتن تو سونیا و شاهین داشتن طبق معمول بحث میکردن😒😂سارینا و ساشا هم زمان گفتن«سلام» سونیا و شاهین گفتن«سلام» ساشا گفت«شما چقد حرف دارین با هم که هیچوقت تموم نمیشه» سارینا گفت«راستشو بخوای حرف دلمو زدی» و همه خندیدن😂
چند دقیقه بعد...
سارینا و ساشا داشتن مجسمه درست میکردن (برا مدرسه) ساشا چوبا رو میتراشید سارینا هم رنگ آمیزیشون میکرد. سونیا اومد گفت«چند تا میخواین درست کنین» ساشا چوبای رو زمینو نشون داد«با همه اینا» «اینهمه چوبو از کجا آوردین» «خود مدرسه داده» ((بعد به ما میگن نداری دیگه مشکل خودته:/-_-)) شاهین از اونور اومد گفت«چقد جامعه پر امکانات شده به بچه ها تو مدرسه چوب میدن میگن مجسمه درست کن! بعد ما بچه بودیم همسن شما بودیم یه بطری پلاستیکی یا یه پاکت شیر میدادن میگفتن با اینا کاردستی درست کن» همه خندیدن😂سونیا گفت«حالا باباتون اینجوری میگه فک نکنین اونموقع ها اصلا هیچی نبودا چرا اونموقع هام امکانات فراهم بود ولی *قطعا* نه به انداره الان» و شاهین در حینش تایید میکرد و میگفت بله بله
ساعت 4:45...
سارینا اومد به سونیا گفت«مامان؟ من میخوام برم با دوستام درس بخونیم میشه؟» سونیا گفت«با کی» سارینا شونه بالا انداخت«با دوستا» «با دوستا» سونیا سر کج کرد«باشه برو» سارینا لبخند زد«مرسی😀» و رفت آماده شه.
آبشار کربا...
سارینا رأس ساعت 5 رسید تکین و ایلیا هم همون لحظه اومدن و سلام کردن سارینا گفت«بََََه چه آن تایم» و خندیدن سارینا گفت«خب کجا رو میخواین کار کنیم» نشستن کتاباشونو در آوردن تکین گفت«این محیط و حجم رو میشه توضیح بدین» «این که خیلی آسونه» «خب توضیح بدین دیگه😁» «ببین مساحت قاعده رو ضربدر ارتفاع کنیم میشه حجم» ایلیا گفت«*مساحت* قاعده» «همون طول ضربدر عرض» ایلیا ابرو بالا انداخت سارینا کتابو برداشت طول و عرضشو نشون داد گفت«ببین این طول قاعدست این عرضشه طول ضربدر عرض چی میشه» تکین و ایلیا با گفتن«مساحت» «خب. تو شکل حجم، به اون سطحی که رو زمینه (کتابو گذاشت رو زمین) میگن قاعده. البته تو شکلای سطحی هم میگنا ولی تو اونا به اون *ضلعی* که رو زمینه میگن قاعده. الان ما این قاعده رو ضربدر ارتفاع کنیم نگا به این خطی که بر قاعده عموده میگن ارتفاع؛ اگه مساحت قاعده رو ضرب در ارتفاع کنیم حجم به دست میاد»《حجم به دست میاد》رو در حالی که دستشو به نشانه به همین راحتی تو هوا تکون داد گفت. تکین گفت«آها خب محیط چی» «حجم محیط نداره یعنی داره ها ولی امسال نمیخونیم» تکین و ایلیا با هم گفتن «آها»
سارینا کل مباحث کتابو تو 3 ساعت خلاصه کرد. وقتی درس تموم شد تکین گفت«سارینا خانم چقد شما خوب درس میدین معلم به خوبی شما درس نمیده» سارینا سرشو انداخت بالا«نخیر! شما از من سوال کردین ولی از معلم نمیکنین (به ایلیا اشاره کرد) شما که اصلا گوش نمیدی!... (به تکین اشاره کرد) شمام گوش میدی یاد نمیگیری ولی به روی خودت نمیاری» تکین و ایلیا سرشونو کج کردن. خب سارینا راست میگه. بگذریم. تکین گفت«خب دفعه بعدی کی باشه چی باشه» سارینا گفت«پس فردا خوبه» تکین به ایلیا نگاه کرد«عالیه» و ایلیا تایید کرد تکین گفت«خب چی کار کنیم» «دیگه اینو شما باید بگین» «علوم کار کنیم» سارینا و ایلیا هم موافقت کردن. بعد خدافظی کردن و رفتن.
ساعت 8:10...
سارینا رسید خونه کلید انداخت درو باز کرد رفت تو سلام کرد سونیا گفت«تا الان چیکار میکردین» «درس میخوندیم» «3 ساعت درس میخوندین» «اوووووو حالا انگار چیه! یه بار 5 ساعت داشتیم درس میخوندیم» سونیا خندید«آره یادمه» ساشا گفت«شما چرا برعکسین» سارینا گفت«یعنی چی» «ملت قبل امتحان درس میخونن شما بعد امتحان تازه دارین درس میخونین» همه خندیدن سارینا گفت«خب امتحانای میان ترم تموم شده پایان ترم هنوز مونده خو» «اوووو حالا تا پایان ترم» «اتفاقا از الان خوبه» ساشا شونه بالا انداخت سارینا گفت«راستی مامان قرار شد هفته بعد هم بریم علوم کار کنیم» «باشه برین کار کنین» سارینا خنید و گفت«مرسی😀» و رفت لباساشو عوض کنه
تکین نشسته بود تو اتاقش داشت درس میخوند خواهرش یهو درو باز کرد اومد تو تکین 3 متر پرید هوا😐😂یهو داد زد«چته روان پریش😠» خواهرش با صدای نازکی گفت«با کی داشتی حرف میزدی که اینجوری ترسیدی😉» تکین کتاب ریاضی رو نشونش داد و با لحن طلبکارانه گفت«دارم درس میخونم!» «اوووووو! (اومد داخل اتاق) داری درس میخونی؟ از کی تاحالا اینقد درس خون شدی» «از وقتی تو اینقد فضول شدی» «تو مشکلت با من چیه» «تو مشکلت با من چیه؟! 24 ساعته همش (با ادا و صدای نازک) فلانی کیه؟ بهمانی کیه؟ چیکار میکنی؟ با کی حرف میزنی؟ (همون لحن خشن خودش) آقا به تو چه اصلا من چیکار میکنم» «خیل خب بابا! چرا عصبانی میشی» «چون حرص آدمو در میاری» «باشه اصلا به من چه» پا شد رفت تکین سرشو کرد تو کتاب یهو دوباره اومد گفت«درضمن! روز برادر مبارک!» لپشو بوس کرد و رفت. تکین با خنده نوچی کرد و سرشو به چپ راست تکون داد و رفت تو کتاب
ساشا داشت مجسه هایی که با سارینا درست کرده بودنو یکی یکی بر میداشت نگاه میکرد یهو سونیا داد زد«سارینا» سارینا هم که نمیشنوه سونیا بلند تر داد زد«سارینا» شاهین گفت«الان جادو ها 12 ساله از بین رفته اونام که تو بی جادویی به دنیا اومدن تو انتظار داری (دستشو برد بالا و با صدای بلند ادامه داد) از اون بالا صداتو بشنوه» سونیا برگشت به ساشا گفت«ساشا پسرم برو خواهرتو صدا کن» ساشا مجسمه رو گذاشت زمین و گفت چشم و رفت سارینا رو صدا کنه شاهین گفت«چقد این بچه ها مؤدبن آخه» سونیا یهو زد زیر خنده شاهین گفت«چته😐» سونیا گفت«خیلی با مزه ای شاهین😂» قیافه شاهین😐 قیافه سونیا😂. ساشا رفت در اتاق سارینا رو زد سارینا گفت«بله» ساشا درو باز کرد و گفت«سارینا مامان کارت داره» سارینا اومد پایین گفت«مامان با من کار داشتین» «بیا برو این لباسا پهن کن» «چشم» و رفت
خب دوستان این پارت هم تموم شد اینم عکس شاهینه تصویر تست هم عکس تکینه
تا پارت بعد بای💖💞
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
تا پارت بعد نبینیم اروم نمیگیگیریم
وااااااااای این😂😂😂😂😂😂😂😂
سلام آجییی چطوریی
سلام آجی💖💞
خوبم ممنون تو چطوری💖💞
سلام آجی میسی
💖💞