10 اسلاید امتیازی توسط: منتقل شده انتشار: 2 سال پیش 10 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ببخشید دیر شد😔عوضش الان چند پارت پشت سر هم میسازم🙂
سارینا گفت«خانم اسما چین» «اسمای خودتون» «آها» «خب آماده این» سارینا و کتین هم زمان«بله» «خب وایسین» سارینا و کتین وایسادن خانم کانارا گفت«خب اولش من کمکتون میکنم بعدا خودتون انجام میدین» «بله» «خب شروع کنید» (سارینا♡ تکین¤ راوی~) و صدای رعد برق و بارون از بالا سرشون اومد، سارینا و تکین از میله ها میگرفتن و میرفتن جلو، یه جا خانم کانارا گفت«خب اینجا بیاین پایین...» سارینا و تکین اومدن پایین ♡شبه، هوا تاریک و بارونی! ¤گل وحشت، درست روبه رومونه! ~یه رعد و برق زد سارینا و تکین به بالا نگاه کردن بعد رفتن جلو، گل وحشت رو لمس کردن ♡گل بیچاره! آخرای عمرته بدبخت! ¤با گل جادو نابودت میکنیم! دوباره رعد و برق زد و بارون شدید تر شد! ♡کاریت میکنیم که تبدیل به سنگ بشی ¤نه! نابود بشی! طوری که حتی اثری از جایی که در اومدی هم نباشه! ♡¤آره😠
یهو اون نیرویی که موقع نمایش سارینا و سوزان از سارینا خارج از هردوشون خارج شد😬ولی شدید تر⚡سارینا و تکین افتادن زمین یکم بعد بلند شدن سوزان گفت«اون نیرو؟😲» سارینا گفت«اون نیرو!» تکین گفت«کدوم نیرو» سارینا بلند شد و گفت«یه روز منو سوزان داشتیم نمایش میدادیم که همین نیرو ولی خیلی خفیف تر از من خارج شد» و سوزان در حینش بلند شد تکین گفت«ها😲» خانم کانارا گفت«سوزان کدومتونه» سوزان گفت«منم خانم» «شما با هم دوستین» سارینا و سوزان هم زمان گفتن«بله» بعد ایلیا گفت«ممکنه جادوها دارن برمیگردن😐» تکین گفت«با کدوم گل😑» «نمیدونم😐» خانم کانارا گفت«بهتره الان بفهمیم قضیه این نیرو چیه» سوزان با لحنی خجالتی گفت«نکنه نجات دهنده ها سارینا و تکینن! شبیهشونم هستن!» سارینا و تکین هم زمان گفتن«چی😲»
سارینا گفت«منو اون؟!» و به تکین اشاره کرد خانم کانارا گفت«عزیزم اون اسم داره!» «منو تکین؟!» سوزان شونه هاشو بالا انداخت برامون لحن خجالتی گفت«هیچیز غیر ممکن نیست!» یکم بعد گفت«تو موقع نمایش من و تو یه انرژی ازت خارج شد خب؟ این انرژی چی میتونه باشه جز جادو؟ این نشون دهنده اینه که تو یه ربطی به این قضیه داری! و اینکه الان تو نمایش شما این نیرو از هردوتون خارج شد، نشون دهنده اینه که شما هردو یه ربطی به این قضیه دارین! دلیل شدت زیادشم اینه که شما الان با همین و کاملین اونموقع تو ناقص بودی!» همه تعجب کردن! یه طرف تعجبشون توضیحات سوزان بود یه طرفشم به خاطر این که انتظار نداشتن سوزان همچین توضیح بده! سوزان دوباره گفت«و اینکه شما شبیه نجات دهنده ها هم هستین!» سارینا با صدای خفه ای گفت«یعنی نجات دهنده ها ماییم؟!» روبه سوزان کرد و گفت«ولی من که قصد همچین کاری رو ندارم!» سوزان گفت«شاید بعدا قصد کنی!» تکین گفت«اونوقت *منم* که تصمیم میگیرم دنبالش برم؟!» ((*=بلد»)) سوزان شونه هاشو بالا انداخت و سرشو کج کرد
زنگ خورد خانم کانارا گفت«اه همه وقتمون به این گذشت اصلا نتونستیم تمرین کنیم! خب بچه ها هفته بعد همه همین ساعت تو همین سالن باشین» همه گفتن«چشم» بعد همه رفتن سارینا در حالی که داشت با دوستاش میرفت گفت«سوزان تو اون حرفارو از کجا آوردی» «آخه جز این باشه» سارینا با تردید گفت«آخه من و تکین زیاد با هم جور نیستیم آخه» امیلی گفت«نه! اتفاقا شایدم به هم بیاین😉» «آخه چی مون به هم میاد» «شاید هنوز ندیدین» سوزان گفت«راس میگه ها» همون لحظه سارینا و تکین خوردن به هم و دوباره اون انرژی خارج شد البته خیلی خفیف سارینا و تکین همزمان گفتن«ببخشید» بعد از هم دور شدن و رفتن. امیلی گفت«اینم یه نشونه😉» سارینا گفت«برو بابا😅» همه خندیدن😂
زنگ خورد همه بچه ها رفتن سمت کلاساشون سارینا که وارد کلاس شد تکین رو دید که زل زده به تخته و مظولامانه پلک میزم🥺خندش گرفت😂ایلیا خنده سارینا رو دید به تکین سیخونک زد و گفت«عین آدم بشین دیگه» تکین بازوشو مالید و گفت«وا مگه چجوری نشستم😑» ایلیا اداشو با اغراق در آورد و تکین خندید ایلیا هم پشت سرش خندید😂سارینا هم از اینور داشت میخندید سوزان گفت«چته😐» سارینا به تکین اشاره کرد و اداشو در آورد بقیه هم خندیدن😂یکم بعد معلم اومد تو همه بلند شدن معلم گفت«بفرمایید» همه نشستن معلم گفت«خب همه کتابای ریاضیتونو در بیارین» همه کتاباشونو در آوردن معلم گفت«کادان بیا پای تخته» تکین بلند شد رفت پای تخته به اندازه دفعات قبل استرس نداشت معلم مازیکو داد دستش و گفت«بنویس. 2 و پنج نهم ضرب در سه هفتم (کسر) تکین بلافاصله عدد مخلوط 2 و پنج نهم رو به کسر تبدیل کرد👈18=9×2 — 23=5+18------->2 و پنج نهم=بیست و سه نهم. حالا بیست و سه نهم ضرب در سه هفتم👈69=3×23 صورت. 63=9×7 مخرج------>بیست و سه نهم ضرب در سه هفتم=شصت و نه شصت و سوم. معلم گفت«بله کاملا صحیح» تکین گفت«خانم حالا اینو میتونیم ساده کنیم» «خب ساده کن» تکین ساده کرد👈69 و 63 هر دو به 3 بخش پذیرن 23=3÷69 — 21=3÷63------>شصت و نه شصت و سوم= بیست و سه بیست و یکم. معلم به تکین اشاره کرد و با تعجب گفت«یه دست براش بزنید» و خودشم دست زد تکین خوشحال شد😃
یه سریم بزنیم به ساشا اینا😐👈زنگ علوم بود یااااا ابالفظل! هنری سرشو برده بئد بالا میگفت«خدایا امتحان نگیره خدایا امتحان نگیره خدایا امتحان نگیره😫» ساشا گفت«چه خبره تازه امتحانات میان ترم تموم شده» هنری با تعنه گفت» «از کُبانا (معلم علومشون) بعید نیست» ساشا به تخته خیره شد. راست میگفت کُبانا خیلی سخت گیره😬ساشا گفت«خانم» «بله» «امروز امتحان میگیرین» «نه از هفته بعد میگیرم فعلا امتحانای میان ترم تازه تموم شده» همه شروع کردم جیغ و داد هورا راه انداختن معلم داد زد«چه خبرتونه! از هفته بعد بر میگردیم به روال قبلی چرا اینطوری میکنین» ساشا با خنده گفت«بله» معلم گفت«کتاباتونو در بیارین» همه کتابای علومشونو در آوردن معلم گفت«صفحه 137 فصل 10» همه آوردن معلم گفت«خب من اول یه خلاصه ای از این درس بگم همه یادداشت کنید» همه دفتراشونو در آوردنمعلم گفت«خب این درستون مربئط به بدن انسانه» یهو هنری گفت«یاخدا» یهو به خودش اومد و زد تو دهنش معلم برگشت و گفت«کی بود گفت یاخدا» ساشا ریز ریز خندید معلم گفت«تو بودی انکور» ساشا با خنده گفت«نه خانم هنری بود» هنری زد به پهلو ساشا ساشا با خنده گفت«آخ😂» معلم گفت«کُدای؟!» «ببخشید خانم» ساشا با خنده گفت«خانم هنری همیشه با علوم مشکل داشته مخصوصا قسمت زیست😂» «چرا» «یاد نمیگیره😂» «گوش کنی یاد میگیری» هنری رو به ساشا گفت«دارم برات صبر کن😠» معلم گفت«مگه اون به تو گفت بگی یا خدا که داشته باشی براش» ساشا گفت«نه چون بهتون گفتم😂» «خوب کاری کرد گفت» هری با گله و خنده گفت«خانوم😫😂» «مرض» ساشا همچنان داشت میخندید معلم گفت«بسه انکور نخند» ساشا یهو جدی شد«چشم خانم» معلم گفت«خب بنویسید» معلم گفت و بچه ها نوشتن
یه سری بزنیم به جلسه مدیران و اولیا مربیان برای دسته سرود...
سونیا داشت با یکی از اولیا بحث میکرد«کاترین خانم ما نمیگیم این بچه هارو حذف کنیم که ما فقط میگیم تقویتشون کنیم» «مگه این بچه ها چه مشکلی دارن که بخوایم تقویتشون کنیم؟ اصلا به نظر من این گروه حرف نداره» «داره کاترین خانم داره! ما میتونیم از این بهترش کنیم من نمیفهمم آخه کجای این بده که شما مخالفت میکنین» «من نمیفهمم مشکل این بچه ها چیه» «خشک میخونن! با آهنگ ریتم نمیگیرن!» «دیگه همه قرار نیست سارینا باشن که» «مگه فقط سارینا بی نقضه» کاترین دیگه هیچی نگفت! سونیا گفت«خب الان چی میگین» «مسئول سرود گفت«به نظر منم که حق با سونیا خانه! بعضیا واقعا بد میخونن اگه اینطوری پیش بریم امسال مدرسه شکست میخوره اونم بعد از اینهمه پیروزی!» کاترین گفت«اگه همه اینطور فک میکنین...من دیگه حرفی ندارم» «پس اوکی شد» کاترین سرشو به نشانه باشه کج کرد سونیا گفت«پس حله» همه با هم گفتن«حله»
زنگ خورد بچه ها رفتن بیرون. یهو یکی داد زد«سارینا خانم» ساشا تعجب کرد«سارینا *خانم*» (** یعنی بلد(تاکید)) برگشت دید تکینه. تکین که بهشون رسید گفت«سارینا خانم» «بله» «چیزه من...یه خواهشی داشتم» سارینا سرشو تکون داد«چی» تکین خندید«راستش من وقتی اون سوالا رو حل کردم به خودم امیدوار شدم😅» «خب» «میخوام بیشتر از این پیشرفت کنم» «خبمن چیکار کنم» «میشه لطفا...با من درس کار کنین» سارینا تعجب کرد«درس کار کنم» «بله» «اممم نمیدونم» «آره آؤه شما میتونی😃» «آم خب (با خنده) باشه» «واقعا😃» «آره» «اِ خب میدونم خیلی یهویی شد😁» «هوم خیلی😐» «دیگه چیکار کنم دیگه ترسیدم فرست دیگه ای گیرم نیاد» «جرا نیاد» «نمیدونم» «خیل خب با هم کار میکنیم» «واقعا😃» «وا😐» تکین یه لحظه چشاشد برد اونور بعد گفت» «میشه ایلیام بیاد😃» «اگه جدی بگیره چرا که نه» «آره جدی میگیره یعنی باید بگیره» «خب باشه پس» تکین دستای سارینا رو تو دستاش گرفت گفت«نمیدونین چقد خوشحالم (یهو بغلش کرد😐) خیلی ممنونم😆» سارینا: ها😦 بقیه: 😐 تکین سارینا رو ول کرد بعد از اینکه قیافشو دید:😁 سارینا به زور لبخند کج زد بعدتکین گفت«ممنون که ردم نکردین» سارینا لبخند زد تکین خواست بره که گفت«فقط خواهشا فحش ندین» «وا چرا باید فحش بدیم» «که یهو اومدم گفتم با هم درس کار کنیم» «آها باشه» سوزان گفت«داده هم داده دیگه😅» و همه خندیدن تکین گفت«ممنون فعلا» «فعلا» و رفتن سارینا گفت«پسره دیوونه😐» و همه خندیدن
زنگ خورد همه رفتن کلاساشون ساشا داشت در حال راه رفتن به هنری درس یاد میداد😂یهو خوردن به سارینا اینا😐سارینا گفت«چته تو هم مثل من راه میری درس میدی» همه غش کردن از خنده🤣ساشا گفت«تو به کی درس بدی دوستای تو همه درسشون عالیه دوستای من که دیگه نگم برات» یهو جک گفت«قرار نیست که همه مثل تو باشن که» «قرار نیست همه مثل من باشن ولی قرار نیست همه هم مثل هنری باشن» و با سر به هنری اشاره کرد قیافه هنری😐همه هم غش کردن از خنده🤣یکم بعد خود هنری هم خندید😂بعد همه رفتن سر کلاساشون سارینا و تکین همدیگه رو رو دیدن تکین لبخند زد سارینا هم یه لحظه لبخند زد ایلیا خندید تکین یهو گفت«مرض😐» کل کلاس😐 تکین😐 ایلیا😐😶سارینا گفت«الان لبخند زدن ما به هم نشانه عاشق مشوق بودن نیست آقا ایلیا» قیافه ایلیا😐سوزان هم از اینور داشت میخندید سارینا گفت«تو چته😐» «خیلی بامزه ای سارینا😂» «چطور😂» «خیلی باحال گفتی😂» «چیو» «لبخند زدن ما به هم نشانه عاشق معشوق بودن نیست آقا ایلیا🤣» بعد همه خندیدن
خب دوستان این پارت هم تموم شد راستی اون هله که تو یکی از گزینه های اسلاید 8 گفتم یعنی حالا😂مثلا میگه کجاشو دیدی. خب اینم یه عکس خوشگل تقدیم به شما🙃
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
باحال بود😂💛
ممنون😂💛
منو 600 تا کنید یعنی انفالوم کنید دلیل دارم حالا شمام کنین😐💔لطفااااااااااااا🥺💕
میخوای بری
یا فالوورات الکین
نع فالوورام الکی نیست😐
اره 😕
میخوای بری