خب خب گفتم اسم داستانو نذارم شاید منتشر شد
از زبون ا.ت..... ظاهراً دوتا از مأمورام خواهر و برادر از آب در اومدن سو مین پرید توی بغل جونگ کوک که یه دفعه صدای انفجار یه چیزی اومد دویدم دم پنجره که ببینم چه خبره دیدم چنتا مرد با لباس های مشکی در ورودیه سازمانو شکونده بودن و وارد سازمان شدن خیلی ترسیدم تاحالا حملهی اینطوری بهم نشده بود من باید از باند مافیاییم محافظت میکردم برای همین در کشوی میزو باز کردم و داد زدم: سو میننننن جای اسلحه هارو به پسرا نشون بده یه هر چنتا اسلحه میخواید بر دارید و بیاید دنبالم *با عجله رفتم بیرون
داد زدم ا.ت:هوی شما مردای گنده به چه جرعتی همینجوری سرتونو انداختین پایین و مث گ.ا.و اومدین تو 😡
رئیس اون مردا:برو بچه برو بگو بزرگترت بیاد جوجه
ا.ت:نمیرم تا ببینم چه غ.ل.ط.ی میخوای بکنی شتر مرغ نا بالغ😡
رئیس اونا: بهش شلیک کنید تا.... *یه تیر زدم تو دستش که ساکت شه
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (6)