پارت یک
سلام من آنی هستم
امروز از خواب پاشدم دوباره اون بوی گند ماه مدرسه به مشامم خورد بعد مامانم گفت بویی که تو فکر میکنی نیست صبحانت سوخت😐😑
با امید گند خودم پاشدم لباس بپوشم یهو دیدم دازای توی کمدم دار زدههههههه🤯 بعد با اون نگاه که همه اوتاکو ها میدونن داشت نگاهم می کرد
بعد یهو از خواب پاشدم زکر خدای شکرت بر لبم آمد
بعد رفتم پاین صبحانم رو خوردم
بعد اومدم بالا لباسم رو عوض کنم..........
یا عباس بو عضااااااا🤯(درست نوشتم🤦🏻♀️😐✌🏻؟🤔)
دازای دقیقا همون طور توی خوابم توی کمدم بود ولی دار نزده بود🌞🤯🤔
بعد گفت: سلام زیبا من را تا مدرسه همراهی میکنی🕊؟
من از استسرس پنجره رو بازکردم دازای رو از پاش گرفتم انداختم بیرون گفتم برو ب.م.ی.ر
بعد سریع لباسم رو عوض کردم رفتم پاین ناهرم رو بگیرم مامانم گفت ناهارت سوخت این پول رو بگیر برو نهار بخر🤯🤦🏻♀️😑🌞
رفتم بیرون دیدم دازای روی درخت هست ولی هیچ کس وقتی رد میشه دازای رو نمیبینه فهمیدم فقط من میبینمش🤯
از روی درخت برش داشتم و یادم اومد کیفم رو بر نداشتم
دیدم یه چیزی از پنجرا اتاقم رو سرم خورد مامانم گفت: عصبانی هستی؟
من گفتم:نه چطور🤔😕
مامانم گفت دستت رو مشت کردی بعد دیدم اون دستی که دازی رو گرفتم مشت شدست ولش کردم گفتم: داشتم مچم رو آماده درس میکردم🌞
مامانم: هرجور راهتی جانه(خداحافظ)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
سلام آجی♪~(´ε` )
سلام