20 اسلاید صحیح/غلط توسط: Bella انتشار: 3 سال پیش 89 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هری ما آنقدر خودخواه نبودیم ما همیشه به فکر دیگران هستیم برای همین است که با جادوی سیاه میجنگیم گریفندور ها جان میدهند برای دیگران...اما آن زمان دیگر فرق میکرد...
هرماینی و هری خشکشان زده بود...هیچ کس کسر نمره را نمی پسندید! اما هنگامی هرماینی و هری این را به جان میخریدند وه میتوانستند چیزهای جدیدی کشف کنند...خانم فیونا داد زد:" ولدمورت !
هاله های سبز رنگ از زمین منتشر شد و ناگهان لرد ولردمورت از زمین بیرون آمد و جلوی هری و هرماینی ظاهر شد...و با صدای گرفته ایی گفت:" بله خانم فیونا..."
" این دو کارآموز نادون رو از جلوی چشمام دور کن! " سپس به دو دستیار دیگرش اشاره کرد...هری به لرد ولردمورت نگاه کرد :" باورم نمیشه شما..." لرد ولردمورت پاسخ داد:" قوانین عوض میشن آقای پاتر ..وظایف هم همین طور .." هرماینی هم همراه هری خشکش زده بود.." انتظار شو نداشتم...." لرد ولردمورت به دستیاران اشاره کرد
دستیاران هری و هرماینی را از سالن بیرون بردند و پشت سرش لرد ورلدمورت هم می آمد...هری به هرمیون گفت:" اگه تو ماجراجویی نمیکردی این اتفاقا نمی افتاد و باز هم باید از بچه های گرفیندور ها خجالت زده باشیم..." هرماینی هم برای اینکه خودش و هری را دلداری بدهد و هم توجیهی برای کسری نمره بدهد پاسخ داد:" اوه هری ..به این فکر کن که ما کشف بزرگی انجام دادیم ...اون سالن...
هری:" آه باز هم همون حرف های همیشگی ...! هری و هرمیون فکر میکردند امشب به رختخواب گرم و نرمشان خواهند رفت ...به راهرو های تیره و تاریکی هدایت میشدند ...دستیاران دست های آنها را نگرفته بودند اما صمیمانه هم رفتار نمیکردند ...گاهی به کمرشان ضربه میزدند و آنهارا به راهی که میخواستند هدایت میکردند
آنها را به یک اتاق نسبتا تاریک با شمعدانی دیواری بردند...هرماینی و هری وارد آنجا شدند...هرماینی گفت:" اینجا دیگه کجاست..." ناگهان صدای جابه جایی آجرها آمد
هری و هرمیون سرشان را برگرداندند دیدند اجر ها جا به جا شده و خبری از دستیاران و لرد ورلدمورت نیست ...و دیوار چرخیده است و رو به رویشان به جای درب خروجی دیوار آجری است...هرماینی به سمت دیوار هجوم برد
" نه صبر کنید شما نمیتونید مارو اینجا زندونی کنید...نمیتونید ما فقط شاگرد هستیم ..مجرم نیستیم! " چندین بار به دیوار با دستانش ضربه زد ....اما نتیجه ایی جز زخمی شدن دستانش نداشت... هرماینی دور این اتاق چهار دیواری چرخید ...
هری گفت:" واقعا بهتر از این نمیشه! این زن فکر میکنه کیه؟ فکر نمیکردم فقط میگه شما تنبیه هستید باید تنبیه اش این بوده باشه... هرماینی :" باید سعی کنیم از اینجا بریم بیرون ...! هری گفت:" اون خودش خواسته ما زندونی بشیم ...حالا راحت بزاره ما فرار کنیم...؟ هرماینی نگاهی به هری کرد و سپس به آجر ها نگاه انداخت:" از کجا معلوم هری؟ شاید با دستکار این آجر ها بشه بیرون اومد..."سپس شروع به دست زدن اجر ها کرد و همشان را میچرخاند و حتی آنهایی که قدش نمیرسید
هری نگاهی تمسخر آمیزی کرد و سرش را تکان داد گفت:" هرماینی فایده ایی نداره ..." اما هرماینی دقایقی به اینکار ادامه داد...هری به دیوار در حالت نشسته تکیه داده بود و به هرماینی نگاه میکرد...هرماینی از تلاش دست برداشت و به جای دست زدن به آجر ها خودش را محکم بقل کرد
هری گفت:" خب حداقل دیگه قرار نیست که از ما نمره کم بشه..." هرماینی پاسخ داد:" قرار هم نبود یک شاگرد زندانی بشه ..." بعد سرش را بلند کرد و انگار که به چیزی مشکوک شده باشد گفت:" هری؟ اون زن چجوری فهمید که توی اون سالن هستیم؟ چجوری لحضاتی بعد از ورود ما به اون سالن ظاهر شد؟ هری گفت:" ایده ایی ندارم..." معلوم بود خسته است و حوصله ی پاسخ و پرسش ندارد ...هرماینی دوباره گفت:" این زن خیلی مشکوکه.." هری گفت:" اصلا چرا مارو زندونی گرفته؟ مگه این سالن چی داره؟هرماینی:" دقیقا آفرین...مگه هاگوارتز که جای آموزشه باید شاگردی زندانی بشه؟ هر چی هست پاسخ توی اون سالنه
هری خواب از سرش پرید به هرماینی نگاه کرد و گفت:" نگو که میخوای دوباره بری..." هرماینی:" هری این تنها راهه...من باید بدونم اون جا چه خبره..." هری پاسخ داد:" باشه اما الان نه هرماینی...باشه؟ قول بده بزار از این ماجرا بگذره ...فصل جمع بندی امتیاز ها داره میرسه من نمیخوام اعضا ناامید بشن فهمیدی؟ هرماینی :" هری من هم نمیخوام از گروه مون نمره کم بشه...حاضرم مجازات های سخت ببینم اما ...اما گروه ناامید نشه....قول میدم..." به همدیگر لبخند زدند ...از گرسنگی و سرما پیش از حد جانشان به لب رسیده بود... شب طاقت فرسایی بود بعد از یک شب تحمل سرما فردا صبح زود صدایی از دیوار ها آمد
اجر ها کنار رفتند و راهرو ی خروجی پیدا شد هری و هرماینی بدون معطلی بیرون رفتند از راهروی تاریک بیرون آمدند ...در راهرویی قرار گرفتند که احتمالا دیشب بودند..نمیدانستند درب سالن اسرارآمیز کجاست چرا که دیشب تاریک بود ...به تالار هاگوارتز رسیدند دیدند امتیاز هایشان هم کم شده است..." امیدوارم بعد از یک شب سرد درس عبرت گرفته باشید خانم گنجر و آقای پاتر"
هری و هرمیون باهم همزمان پشت سرشان را نگاه کردند...جادوگر لبخند پیروزمندانه ایی بر لب داشت...هری گفت:" ولی این انصاف نیست خانم فیونا..." هرماینی هم با او همزبان شد:" خانم فیونا ما رو یک شب زندانی کردین کافی نبود؟ ما به اندازه ی کافی تنبیه شدیم خانم فیونا سرش را بالا گرفت و شکوهمندانه گفت:"
" خانم گنجر...این تنبیه بسیار کافی بود..." بعد نزدیک آمد و گفت:"باز هوس سرپیچی از قوانین خواهی کرد..." هرماینی تغییر موضع داد گفت:" بله خانم فیونا...خوب فهمیدم از شما معذرت میخوام که از قوانین سر پیچی کردم..." خانم فیونا به سمت هری نزدیک شد گفت:" و شما چی آقای پاتر ؟
هری اصلا دوست نداشت از خانم فیونا اطاعت کند هر چند هرملینی به ظاهر از خانم فیونا اطاعا میکرد
هری با سرکشی و عصبانیت به صورت خانم فیونا نگاه کرد...گذری هم به صورت هرماینی داشت...میخواست پاسخ سختی به خانم فیونا بدهد...دندانهایش را به همدیگر میفشرد...هری به هرمیون بار آخر نگاه کرد...
هرمیون نگاهی کرد با نگاهش میگفت:" هری معذرت خواهی کن زود باش ...چاره ایی نیست..." هری مجبور شد که با خانم فیونا در نیوفتد برای همین زیرلب گفت:" معذرت میخوام خانم فیونا..." خانم فیونا سرش را بالا گرفت و گفت:" آفرین خوب شد...بعد از صبحانه وسایلتان را جمع کنید برای یک هفته از هاگوارتز اخراج هستید ..." خانم فیونا رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد و پیراهن سیاهش روی زمین کشیده میشد هرماینی داد زد :" چی؟ ما مگه تنبیه مون رو تحمل نکردیم؟ هری هم به سمت خانم فیونا برگشت:" خانم کاساندرا فیونا ! این انصاف نیست...عدالت نیست..." رون به سمت هری و هرماینی آمد:" بچه ها چیشده...چرا دیشب غیبتون زده بود؟ هری جواب داد:" غیبمون زده بود اما چند دقیقه بعد توی رختخواب بودیم اگر خانم فیونا مارو پیدا نمیکرد"
همه ی بچه های هاگوارتز مثل مور و ملخ به سالن غذاخوری ریختند...جام های زرین در هوا پرواز میکردند و گاه سمت بچه ها میرفتند و گاه از بچه ها فرار میکردند و بچه دنبالشان میدویدند ...ارواح سرگردان به بچه ها صبح بخیر میگفتند...پیاله ها خود به خود از شیر پرمیشدند نان ها به صورت خود به خودی با همان روشی که فقط در هاگوارتز اتفاق میوفتدد میان بچه ها تقسیم میشدند ...رون و هری و هرماینی طبق معمول کنار همدیگر نشسته بودند و رون با اشتهای تعریف نشده ایی صبحانه را میخورد و هرماینی و هری سکوت کرده بودند و چیزی نمیخوردند...پیاله ی شیر رون تمام شد و دستور داد که دوباره برایش شیر بریزند...دوباره پیاله ی شیر خود به خود با همان روش که که مخصوص هاگوارتز است ، پر شد وقتی شیرش را دوباره سرکشید گفت:" بچه ها نگفتید چه خبر شده...؟ هرماینی که داشت با کارد پنیر را این ور و آن ور میکرد گفت:" ما دیشب غیب مون نزده بود ...دیشب به خاطر نقض قوانین مسخره ی هاگوارتز مارو زندانی کردن...و حالا هم باید یک هفته این جارو ترک کنیم.." هری ناراحت در فکر فرو رفته بود روح سرگردان از کنارش رد شد و زیر گوشش گفت:" شیرت را بخور پسر جوان..برای رشدت خوبه! " هری را از فکر بیرون میآورد ...رون ناگهان چیزی در گلویش پرید و سرفه ی بدی کرد...هرماینی چشم غره ایی رفت
" آه ...مجبوری که انقدر دهنت رو پر کنی رون؟ " و دوباره در فکر فرو رفت...رون که سرفه هایش قطع شد پاسخ داد:" اممم چه بد ...دیگه شب ها نمیتونید برید دنبال ماجراجویی ..." هرماینی گفت:" رون ما نرفته بودیم دنبال ماجرا جویی ...ما رفته بودیم..." هری وسط حرف هرمیون پرید و گفت:" کافیه هرماینی..." هرماینی ادامه داد :" رون ما رفته بودیم حموم ارشد ها توی حوض عکس یه زن دیدیم که از اهالی هاگوارتز نبود." رون گفت:" اخه شما نمیدونید که نباید به حموم ارشد ها پا گذاشت؟ هرماینی گفت:" در واقع ما داشتیم برمیگشتیم وارد سالن ناشناخته..." هری داد:" هرماینی بسه ! " رون گفت:"سالن ناشناخته؟ هرماینی:" آره که یکدفعه خانم فیونا پیداش شد..عجیب نیست؟ هری نمیخواست رون چیزی بداند اما دیگر میدانست...رون گفت:" نه عجیب نیست...حتما یه جای ساخته ی ذهن بوده..." هری گفت:" چی میگی رون میخوای بگی اونجارو خانم فیونا با اون چوپ دستی اش درست کرده؟ رون:" دقیقا " سپس سر نارنجی رنگش را خاراند...هرماینی گفت:" پس برای همینه که نمیخواست بریم اونجا و اسمش رو گذاشت نقض قوانین بدجوری تنبیه مون کرد بدجوری..." رون گفت :" خب برای شما که بدنشد میتونید یک هفته استراحت کنید..." در همین حین هری به صورت رون خیره ماند...ساعت ده صبح اعلام میداشت ...همه ی کارآموز های جادوگری سر کلاس بودند به جز هرماینی و هری..در حیاط هاگوارتز با چمدان هایشان منتظر توصیه های خانم فیونا بودند و میخواستند به خانه برگردند...
20 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
خیلی عالی تعریف کردی.
یک: یه ریگی به کفش این خانم مدیره هست. با ولدمورت هم که در ارتباطه حتما نقشه هایی داره. برایه مین ورود هری و هرماینی خیلی عصبانیش کرده.
دو: شاید رون برای بقیه هم تعریف می کرد یا باعث می سد رون هم کنجکاو بشه و بره ببینه و تو دردسر بیفته
سه: یک چیز مهم. یا جایی که فیونا داره نقشه هاشو برای یه کار پلیدانه می کشه. نمی دانم
ممنونم خانم مارپل ...! بله یه کاسه ایی زیر نیم کاسه اش هست! دختر پوآرو نیستی!؟؟مرسی که وقت گذاشتی ♥
راستی سارا توی تست روایت کتابخوان کامنت اگه گذاشتی بدون پخش نشده ....نمیدونم کی گزارش میده هشت پیام اومده نمیتونم بخونم چقدر فرهیخته اس تستچی واقعا ...
😍😂
ج چ1 : شاید خانم فیونا دنبال چیز خاصی در اونجا بوده.
ج چ2 : چون رون سر به هواس و ممکنه قضیه رو لو بده.
ج چ3 : احتمالا یه هورکراکس...........
ممنون وقت گذاشتی نه هورکرکس نیست
خیلییییییییی قلم زیبایی داری و داستانت فوق العاده هست....حتما ادامش بده.....این داستان جزو معدود داستانای زیبای تستچی هست.....منم یک داستان مینویسم....فعلا 5 تا پارتش رو نوشتم ممنون میشم بخونی و اگر ایرادی داشت بهم بگی💚
متشکرم نظر لطفته...من به خاطر کامنت و لایک نمیویسم اما این داستان رو چون از روی سرگرمی نوشتم برای همین ادامه دادنش بستگی به طرفدار های هری پاتر داره! وگرنه قسمت هاشو کم تر میکنم ...اما الان سرم شلوغه نمیتونم ادامه بدم فعلا ...باشه حتما میخونم هفته به هفته به تستچی سر میزنم پس هفته ی بعدی میخونم ....قسمت اول داستانو خواستی بخون