10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Raponzel انتشار: 3 سال پیش 87 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
از این بخش بدم میاد چون نمیدونم توش چی باید نوشت
💮از زبان میترا💮
خدایی کفش شیشه ای مزخرف ترین ایده ایه که میتونه باشه داشتم میرفتم که(یهو یه جنه منو قورت داد😐آخه چه انتظاری جز ..الله اکبر😑)آرمان دوباره منو بلند کرداخه من خیلی ازاین کارت خوشم میاد لعنتی دومتر قدم داره
من:آرمان میشه اینقدر منو بغل نکنی.
آرمان:نه نمیشه گزینه بعدی.
من:کمر درد میگیری.
آرمان:نگران نباش زیاد سنگین نیستی.
رفتیم توی خونه گذاشتم روی تخت منم همونجا دراز کشیدم
من:شبخیر.
گرفتم خوابیدم امروز خسته کننده ترین روز عمرم بودوالبته شاد ترین مثلا ولی تا نخوابم خستگیم در نره شادیشو حس نمیکنم
آرمان:با این لباس که نمیخوای بخوابی.
من:....
رفت سمت کمدش داشت لباسشو عوض میکرد
من:آهای.
آرمان:بله؟
من:....هیچی.
واقعا خجالت اوره هیچیم نمیتونم بهش بگم که سرمو برگردوندم نبینمش خودمو زدم به خواب اصلا به من چه منو که کار نداره جرمم که نکرده
ارمان:پاشو لباستو عوض کن بعد بخواب.
من:خستم.
آرمان:....خیلی خب پس خودم در میارم.
بعدم نشست و کفشامو درآورد
آرمان:کفشای سیندرلا رو کش رفتی.
من:نخیر.
آرمان:پس سیندرلایی.
من:چی؟!
آرمان:موهات که زرده کفششم که پاته.
من:موهای من زرد نیست.
آرمان:باور کن زرد و طلایی از یه خانوادن.
من:باشه.
بعدم تاجمو از روی سرم ور داشت مثل اینکه نیتش جدیه
من:دستت درد نکنه خودم بقیشو درمیارم.
آرمان:باشه.
بلند شدم ول کنم نیست نشست روی گوشه تخت
من:چیه.
آرمان:هیچی.
من:..باشه...روتو کن اونور بی حیا.
آرمان:باشه(بازم از اون لبخندای دختر کش لعنتیش زد).
بعدم سعی کردم بند لباسمو باز کنم ولی پشت بود هرکاریم کردم دستم بهش نمیرسید آخه این چه مسیبتی بود من که نمیتونم چاره ایم ندارم جز اینکه به ارمان بگم😑خدایا لاقن میزاشتی یه چندروز بگذره بعد منو محتاج این میکردی از اول زندگی اخه؟(نترس بلاخره اونم کارش به تو گیر میکنه)
من:آرمان.
آرمان:بله(بگو جانم بله چیه نفهم)
من:دستم به بند لباسم نمیرسه.
آرمان:خیلی خب.
بعدم بلند شد اومد بندو خیلی باحوصله باز کرد و از اتاق رفت بیرون لباسو در اوردم یه لباس راحتی تنم کردم آخیش صورتمم قشنگ پاک کردم رفتم توی تخت
آرمان:میدونی که این یه تخت مشترکه.
من:یعنی چی.
آرمان:یعنی برو اونور تر منم میخوام بخوابم.
من:باشه ببخشید.(به قول پلانگتون توی باب اسفنجی اووووآآآآرررره)
👑فردا صبح👑
خواب بودم ولی دیگه خوابم نمیومد فکر کنم به اندازه کافی خوابیدم چشامو باز کردم همدیگه رو بغل کردیم؟!بابا دیگه دارین شورشو درمیارین (کجاشو دیدی اولشه شیره ازتون میکشم)ولی خدایی خیلی خوب خوابیدم از طرفی نمیدونم چه جوری بلند شم که بیدار نشه ساعت چنده اصلا بزار بیدارش کنم خیلی میخوابه
من:آرمان میشه بلند شی.
اروم چشاشو باز کرد
آرمان:ساعت چنده.
من:نمیدونم بلند شو.
بلند شد ساعت 12ونیمه😐دوازده؟!دیشب چند خوابیدم مگه😑
👑چندساعت بعد👑
خاله زنگ زد برای ناهار دعوتمون کرد البته دعوت که چه عرض کنم عمر کرد ماهم رفتیم دیگه چاره دیگه ای نبود اصلا الانم ناهار خوردیم دارن حرف میزنن من نگاه میکنم فعلا:/من نخوام برم ماه عسل باید کیو ببینم (برات لوکیشن میفرستم😐)
الانم بحث سر اینکه کجا بریم
عجیبه واقعا من اصلا به این قسمتش فکر نکرده بودم خودمم باورم نمیشه
کیمیا:میترا مگه باتو نیستم.
من:چیه.
کیمیا:چرا حرف نمیزنی.
من:چی بگم.
کیمیا:چی زدی؟روبه راهی؟
من:آره نگران من نباش😒.
کیمیا:کجا میخواین برین انتخاب کردی؟
من:نخیر.
کیما:خب میتونین توی همین ایران مثل کیش و این جور جاها یا برین خارج مثل ترکیه یا هرجای دیگه.
من:من عمم ترک بود یاعموم؟
کیمیا:نترس انگلیسیت که خوبه.
من:ارمان تو نظر بده.
آرمان:پای منو وست نکشین خودتون انتخاب کنین.
من:حالا تو یه نظر بده تنهایی چی بگم.
آرمان:...خارج(میخواین برین خارج😏کلکا)
من:پس بریم خارج.
آرش:من براتون بلیط میگیرم...فقط برای کی؟
خاله:فردا دیگه.
آرش:باشه....برای فردا ساعت 10صبح داره با7صبح کدوم میخواین.
من:10صبح.
آرش:حله.
👑فردا صبح👑
ساعت 8صبحه دیشب وسایلارو تغریبا جمع کردم ولی الان دارم قشنگ برسی میکنم چیزی جا نذارم
من:آرمان.
آرمان:جانم(حالا شد دیگه نبینم بگی بله ها)
من:میگم اونجا چه جوری لباس میپوشن.
آرمان:...هرچی بپوشن قطعا روسریو نمیزارن.
من:یعنی چی.
آرمان:اینقدر استرس لباسو نداشته باش یه چی میپوشی دیگه.
من:آخه من باید بدونم چی بیارم.
آرمان:اینارو همه رو بزار کنار بار اضافه نکن.
بعدم هرچی مانتو و شال گذاشته بودم از چمدون ور داشت
من:پس من چی بپوشم.
آرمان:میریم اونجا برات میخرم.(بابا لارررججج جنتنمن😈)
👑چندی بعدتر👑
ساعت 9ونیمه من تاحالا سوار هواپیما نشدم ترس از ارتفاعم دارم نریم سقوط کنیم پرنده گیر نکنه تو موتور هواپیما به چوخ دره اعظم بریم سمت فرودگاه رفتیم خاله اینا هم اومده بودن برای بردقه(شبیه سریالای شبکه سه شد😑)
خاله:مراقب خودتون باشینا غذای درست حسابی بخورین.
آرمان:چشم.
کیمیا:عکس یادت نره میترا.
💮از زبان میترا💮
من:باشه.
آرش:خیلی خب دیرتون نشه بهتره برین.
بلندگو(همون زنه ای که توی فردوگاهاپشت بلندگو حرف میزنه نمیدونم اسمش چیه):مسافرین پرواز شماره324کمتر از 20دیقه دیگه حرکت خواهیم کرد(دیگه به بزرگیتون ببخشید تو این کار تخصص ندارم)
آرمان:مادیگه باید بریم خدافظ.
ازشون خداحافظی کردیمو سوار شدیم(یه توضیح کوچولو بدم صندلی جفتشون درجه یکه ازون سلف سرویساس نه معمولی😎)نشستیم استرس دارم اصلا چرا با هواپیما اومدیم(پس با نیسان میخواستین برین)
من:سقوط نکنیم صلوات(باخودش حرف میزنه)
آرمان:چی؟
من:هیچی.
آرمان:نترس سقوط نمیکنیم.
من:اولین باره سوار هواپیما میشم تو بودی استرس نداشتی تازه اگه فوبیای ارتفاعم داشته باشی.
آرمان:نترس من کنارتم.
من:فرقی نمیکنه اگه سقوط کنیم هردوتامون باهم جو میشیم.
آرمان:هنوز یادت رفته من کیما😉نترس ریلکس کن راحت باش.
من:سعیمو میکنم ولی نمیشه.
آرمان:اصلا به یه چیز دیگه فکر کن.
من:چی مثلا.
یکم مکث کرد بعد یه مجله از صندلی جلومون ورداشت وبارضایت نگاه میکرد
آرمان:بگیر بخون.
من:باشه.
ازش گرفتم بازش کردم درمورد حوادث بود
من:خبرهای داغ...هواپیمای**در**سقوط کرد و 20کشته و 30نفر زخمی را برجای گذاشت طبق تحقیقات گفته میشود که علت سقوط خرابی ونقص فنی در متور سمت چپ بوده است.
آرمان:..(یه گندی زده نمیدونه چه جوری درستش کنه)ببین این مجله رو ولش کن بدش من.
مجله رو گرفت گذاشت سرجاش
آرمان:آهنگ گوش کن.
من:آهنگ؟
آرمان:آره.
هندسفری و گذاشت گوشم آهنگم پلی کرد
آرمان:خب حالا به آهنگ گوش کن به چیز دیگه ایم فکر نکن.
من:باشه.
آهنگ قشنگی بود
《قسمتی از آهنگ》
خداتورو واسه قلبم نگه داره عزیزم
بدجور شدم اینبار گرفتارت عزیزم
حسابشو کرده این دل باخودش وابستته
منو دیوونه کرده از بس که هی خاستت
آره عشق اینه توکنارم یه آرامش محضی
دلم کنارته از هیچی نترسی
بایدم باتو بخواد بشه دیگه هرچی بشه هرچی
ضربان قلبم باتو میره بالا بگو بگو عشقم کجا بودی تاحالا شدی شاهزاده قلبم آخه مثل تو نداریم دیگه اصلا》
من:قشنگه بیا توم گوش کن.
آرمان:نمیخوام.
من:میخوای.
یکی از هندزفری هارو از گوشم در آوردم کردم تو گوشش
من:چه طوره.
آرمان:بدنیست.
سرمو گذاشتم روی شونش اونم سرشو گذاشت روی سر من(از همون صحنه های رمانتیک خودمون)
ترسم دیگه ریخته بود احساس امنیت بهم دست داد چشمامو بستم..
💮از زبان آرمان💮
👑چندی بعد👑
میترا روی شونم خوابش برده بود ولی نیشش تا بنا گوش باز بود البته نه اونقدرم ولی خوب داشت میخندید دیگه غلط نکنم داره یه خواب خوب میبینه باید بیدارش کنم رسیدیم یکمم حالا بزار پیاز داغ احساسات و زیاد کنم هرچه بادا باد(خود نویسنده از خرذوقی نمیدونه چیکار کنه)
من:خانومی جونم(جانم به به😂)
میترا:جانم.(چه لاوی میترکونن دونفری😐💔)
من:چشمای مبارکتو باز میکنی بریم؟
میترا:رسیدیم؟
من:آره.
بلند شد از هواپیما اومدیم بیرون چمدونامونم ور داشتیم یه تاکسی گرفتم آدرسو بهش دادم بعد چندیقه رسید یه هتل خیلی بزرگ و البته خیلی قشنگ و تر تمیز بود با(اون کسی که اتاق ازش رزرف میکنن هرچی فکر میکنم الان اسمشو یادم نمیاد)حرف زدم
خانومه:سلام خوش اومدید میتونم کمکتون کنم(داره به یه زبان دیگه حرف میزنه من ترجمشو مثلا مینویسم).
من:سلام ببخشید من قبلا اینجا یه اتاق رزرف کرده بودم.
خانوم:شما آقای؟
من:خسرویی..آرمان خسرویی.
خانوم:یه دیقه لطفا.....بله درسته شما طبقه 13اتاق شماره 98.
من:خیلی ممنون.(اها راستی اینم با زبون اونا حرف میزدا البته خودتون میدونید دیگه)
میترا:خوب حرف زدی باهاش نکنه یه رگت مال اینجاس.
من:نخیر من ایرانی اصلیم.
میترا:اهو.
من:اینجا یکم گرم نیست.
میترا:اره نسبت به ایران گرم تره.
کارتو زدمو وارد اتاق شدم البته اصلا شبیه اتاق نبود یه خونه کامل بود خیلیم بزرگ بود ولی یه دونه اتاق داشت اما خیلی شیک بود میترا چمدونشو دم در ول کرد رفت ولو شد روی کاناپه
میترا:آخیش مردم از خستگی.
من:(بازم لبخند دختر کش برای تنبلی میترا)
چمدونشو آوردم تو و گذاشتمش توی اتاق
من:چه تاریک شده اینجا.
رفتم پرده رو کلا کشیدم که نور زیادی کل خونه رو گرفت میترا سری اومد سمتم
میترا:وایی این که روبه دریاس چه قدر قشنگه.
من:پس چی تازه بالکنشم هستا.
درو باز کرد رفت توی بالکن به دریا نگاه کرد خدایی منظره ی بینظیری بود یه نسیم ملایمم میومد خیلی میچسبید
من:میدونی اصلا اینجارو فقط به خاطر این منظرش گرفتم تو لذت ببری.
میترا:دستت طلا خیلی خوشم اومد.
من:جایزمو نمیدی(مظلوم نگاه کردن و البته شیطانانه)
میترا:جایزه؟
من:آره دیگه من اینهمه برات زحمت کشیدم.
میترا:جایزه چی دوست داری😈.(وقتی دوتا منحرف بیوفتن به تور هم این میشه)
من:هرچی باشه راضیم.
اومد نزدیک سری یه(تسبیح منو بیارید خدایا توبه)💋یه کوتاه روی ل.بام کاشت صدای قلبمو به صورت واضح میتونستم بشنوم اینقدر که محکم میزد
💮از زبان آرمان💮
میترا:اینم جایزت.
من:مگه گیرت نیارم😈.(با یه لحن ترسناک و البته یکم منحرفانه اینجوریم که این گفت شما از الان کیمیا رو عمه حساب کنید😂)
میترا:شیطونی کنی دیگه از جایزه خبری نیست من گفته باشم.
لپشو کشیدم
من:سعی کن جایزه هات کار دستت ندن دختره ی شیطون.
از بالکن(همون ترانس خودمون)اومدم بیرون رفتم نشستم روی کاناپه به مامانم زنگ زدم
من:الو سلام مامان خوبی.
مامان:سلام پسرم ممنون تو خوبی رسیدین؟
من:آره یه چندیقه ای میشه رسیدیم.
مامان:اونجا گرمه.
من:آره یکم.
مامان:خیلی خب مواظب خودتون باشین.
من:چشم فعلا کار نداری.
مامان:نه خداحافظ.
من:خدافظ.
گوشیو قط کردم میترا اومد کنارم نشست(بدون فاصله)
من:جان؟
اومد نزدیکم با چشمای آبیش زل زده بود بهم
میترا:بریم دریا.
توی چشماش گم شده بودم اینگار یکم زیادی آبیه تا حالا همچین آبی خوش رنگی ندیده بودم(فاز نویسنده رو حال کردین؟یه بار خشک مینویسه یه بار پر احساسات و رمانتیک😂البته بگم بعد چندی بعد یه رمان رمانتیک خوندم الان ذهنم پره براتون دارم مینویسم)نمیدونم چه قدر گذشته بود همینجوری بهش زل زده بودم
میترا:آرمان...آرمان باتوم.
من:چشمات چرا اینقدر قشنگه.
میترا:من چشمای تورو بیشتر دوست دارم..بریم؟
من:..اول یکم استراحت نمیکنی.
میترا:دلم میخواد زودتر برم اونجا لطفا بیا بریم دیگه لطفا لطفا.
این یه بچه هفت ساله شده بود و خواهش میکرد(لبخند دختر کش زده الان)نمیتونستم جلوی لبخندمو بگیرم این دختر توی هر لحظه یه جور جذاب و شیرینه
من:باشه بریم.
میترا:دستت در نکنه.
سری بلند شد رفت سمت در و پرید بیرون منم پشت سرش آروم میرفتم خیلی ذوق داشت هیچ وقت از دیدن این دیوونه بازیاش خسته نمیشم(آمم فک کنم یکم دوز احساسات داشمون زده بالا ولی شما عادت کنین چون از این به بعد همین بساته)
رسیدیم لب ساحل کنار هم قدم میزدیم
میترا:آبش خیلی شفافه.
من:دریای آزاد آبش روشن تره.
میترا:شیرجه بزنم توش.
من:میتونی بزن.
میترا:این کارا از من گذشته واگر نه میرفتم توی دل دریا.
من:اصلا دل دریا!
میترا:آره بابا.
من:تو که شنا بلد نیستی.
میترا:خب اونو یه کاریش میکردم.
من:چیکارش میکردی.
میترا:بلاخره یه چیزایی برای شناور موندن روی آب هست دیگه.
من:(لبخند دختر کش..نسل دخترا رو منقرض کرد یه تنه😂شوخی کردم لبخند دختر کش جذاب تر از لبخندای معمولیه)
میترا:بریم ناهار.
من:بریم منم گشنمه.
میترا:امیدوارم غذاهاشون به مزاجم بخوره.
من:یه جای خوب میریم نزدیکم هست.
میترا:کجا میریم.
من:میبینی...جایزشم باید بدی(لعنت بر شیطون بی جنبه)
میترا:😂بهت ساخته.
من:بدجور ساخته😄.
میترا:از دست تو😂.
میترا:اینجارو خوب میشناسیا.
من:پس چی.
میترا:راستشو بگو با کی اومدی.
من:با آرش البته اداری بود.
میترا:آها.
من:نکنه فکر کردی با یکی دیگه اومدم.
میترا:اگه بخوام صادق باشم آره دقیقا.
من:به نظر تو من همچین آدمیم؟
میترا:فک کن یه پسر خیلی خوشتیپ و همه چی تموم قطعا کلی دخترای خوب و جینگیل مینگیل دورش جمع میشن خوب هرکی بلاخره ممکنه شیطون بره جلدش
من:خب تا موقعی که تو وارد زندگیم نشده بودی شیطون نمیتونست بهم نفوذ کنه.
میترا:یعنی من اومدم شیطون اومد تو جلدت؟
من:...راستش نه بازم.
میترا:چی به چی شد؟
من:میدونی تو باهمه دخترایی که تاحالا دیده بودم فرق داری.
میترا:چه فرقی.
من:بقیه با ظاهرشون دلبری میکردن ولی تو با درونت (منظورش از درون همون قلب و باطن بود)
میترا:(سرخ شدن)
من:رسیدیم ایناهاش.
میترا:ایرانی نوشته!
من:آره اینجا برای توریستای ایرانی درست شده غذای ایرانیم داره.
میترا:چه خوب.
رفتیم تو ،روی یه میز نشستیم
میترا:آبگوشتم داره!
من:ایرانیه دیگه.
گارسون:چی میل دارین*(هروقت*این ستاره رو گذاشتم یعنی خارجی حرف زدن)
میترا:من قیمه میخوام*.
من:منم همینطور*.
میترا:از کی تاحالا قیمه خور شدی؟
من:والا اینقدر تو قیمه قیمه میکنی میخوام ببینم چه لذتی توش داره.
میترا:بزار ببینم اصلا آشپزش مال هست یا نه هر قیمه ای قیمه نیست.(حالا سس ماس)
👑چندی بعد تر👑
من:خب!؟قیمش قیمه بود یانه.
میترا:قیمش قیمه بود چه قیمه ای خوشم آمد.
من:خوبه پس بریم.
بلند شدیم حساب کردم اومدیم بیرون
من:میترا بریم خونه؟من واقعا خیلی خسته شدم.
میترا:باشه بریم.
بعد کلی پیاده رویی فک کنم حدود نیم ساعت بعد بلاخره رسیدیم جای ماشین قشنگم خالی💔😐رفتم سمت آسانسور خراب بود داشتن تعمیر میکردن مجبور شدیم از پله ها بریم درو بار کردم میترا پشت سرم اومد تو مستقیم رفتم توی اتاق و روی تخت روبه سقف دراز کشیدم اینقدر خسته شده بودم که نفهمیدم کی خوابم برد اصلا فک کنم بیهوش شدم تا خواب..
👑چندی بعدترتر👑
💮از زبان میترا 💮
از وقتی آرمان رفته توی اتاق خوابیده توی تلویزیون الکی میگردم یه چند ساعت گذشته دیگه نزدیکای 8شب بود باید بیدارش کنم اینجوری شب نمیتونه بخوابه تازه حالا شاید یه بیرونم رفتیم مثلا اومدیم سفا سیتی
💮از زبان میترا💮
بریم یکمم لباس بخریم واسه من خودش گفت بریم برات لباس میخرم رفتم توی اتاق همونجوری که خوابیده بود اصلا تکون نخورده بود فک کنم واقعا خیلی خسته شده در این حد رفتم سمتش چندباری صداش کردم ولی اینگار مرده😐(یه دور از جونی دردی)یه لحظه واقعا بند دلم پاره شد دستمو گذاشتم جلوی بینیش نه خدارو شکر یه نفسایی میکشه پس زندس ولی بیدار بشو نیست چیکار کنم بیدار بشه؟یه فکر بیا به ذهنم تا بکنمش اجرا..یه فکر شومی اومد توی ذهنممممم با اینکه آخر خریت و کرم ریزیه اما میخوام انجامش بدم هدفم چیه خودمم نمیدونم پس به امید خدا میریم که داشته باشیم کرم ریزی میترا صفاییو رفتم روی تخت(تخت دونفره بود)بالا سرش وایسادم خیلی خب الان وقتشه یه پامم بردم اونورش نشستم روی شکمش البته نه خیلی محکم اروم نشستم دلم نمیومدانتظار میرفت سه متر از خواب بپره ولی نپرید این چرا بیدار نمیشه سرمو آروم بردم نزدیک گوشش یکم نازش کنم شاید بیدار شد
من:آرمان جونم بیدار نمیشی.
آرمان:....
مثل اینکه جواب گو نیست
من:عشقم؟!
آرمان:....
من:عه...آقامون؟
آرمان:....
من:ای بابا....جنتنمن میترا؟
آرمان:....
بلایی سرش نیومده باشه استرس شدید گرفتم
من:آرمان بلند شو بی مزه.
خوابیده بود همینجوری دیگه دست و پامو گم کردم نزدیک بود زهره ترک بشم
من:آرمان آرمان باتوم جواب منو بده زنده ای بلند شو ارمان جون من بلند شو.(نیم داد)
صورتشو با دستام گرفتم تکون میدادم بلند شو دیگه این خرس میخوابی
یهو دستامو محکم گرفت که دیگه تکونشون ندادم ولی خیلی ترسیدم آخه یه دفعه ای؟نمیگی سکته میکنم کج و لوج میشم میمونم رو دستت
آرمان:زندم.
فقط همین یه کلمه از دهنش اومد بیرون ولی هنوز چشاشو بسته بود صورتمو نزدیکش کردم
من:بلند شو دیگه 8شبه.
آروم چشای مشکیشو باز کرد(امروز همه رو چشم تمرکز دارن چرا)به هم دیگه زل زده بودیم نمیدونم چندیقه گذشته بود ولی کار داشت به جاهای باریک میکشید من ازخجالت وضعیتی که توش بودیم قرمز شده بودم کنترلم دست خودم نبود آرمان فهمید یه لبخند(لبخند دختر کش😐قفلی زدم روش)زد من کشته مرده ی لبخنداشم خیلی خوشگل میشه اینگار توی کل دنیا فقط اونکه میتونه اینقدر جذاب لبخند بزنه(بخاطر همین اسمش لبخند دختر کشه دیگه)
آرمان:از روم بلند میشی؟
سری به خودم اومدم و از روش بلند شدم و از تخت اومدم پایین کل بدنم گر گرفته بود آرمان بلند شد و روی تخت نشست
آرمان:چیکار داشتی.
من:..خیلی خوابیدی فکر کردم رفتی اون دنیا نگران شدم چرا اینقدر سنگین خوابی.
آرمان:من زیاد سنگین خواب نیستم این یه دفعه استسنا بود.
من:خداکنه دیگه استسنا پیش نیاد واگر نه باید امبولانس میومد جفتمونو میبرد.
آرمان:😂باشه بابا.
بلند شد رفت توی دستشویی صورتشو اب زد
من:میگم آرمانننننن.(بایه حالت لوس مانند برای رازی کردن)
آرمان:جانننننمممم.
من:اهو جانمت تو حلقم(اروم گفت فقط خودش بشنوه)
صدامو یکم صاف کردم ادامه دادم باهمون لحن
من:میگم حالشو داری بریم بیرون یکم دور بزنیم تازه هیچی نداریم شام درست کنم یکم مواد اولیه میخوایم.
آرمان:..باشه آماده شو بریم.
من:اینه ایول به خودم نیشدیری دیری دی.
داشتم یه قرکوتاه میدادم ارمان توی دستشویی بود میخوام امشب بریم بترکونیم نانای نای نای تو حال خودم نبودم غافل از دنیا قر میدادم قر تو کمرم فراوونه کنترلش خارج شده چه مرگمم شده خدامیدونه اخه منو از این جنگولک بازیا محال است
آرمان:آفرین!خوب قر میدی.(من بجای میترا آب شدم رفتم تو زمین بای)
همونجوری خشک شدم حوله دستش بود به چهار چوب در تکیه داده بود
من:(دوباره گیلمیز شد)
سعی کردم خودمو کنترل کنم میترا به خودت مسلت باشش
من:آره پس چی.
بعدم درست وایسادمو رفتم توی اتاق و لباسمو عوض کردم الان آرمان باخودش فکر میکنه این دختره چه قدر شیته پشیمون نشه خب میترای احمق یکم مثل آدم رفتار کن فکر میکنه ندید پدیدی از تیمارستان فرار کردی من جاش بودم توی این کشور غریب ولش میکردم میرفتم دیگه نبینمش از توی اتاق اومدم بیرون ارمان روی مبل نشسته بود باگوشیش ور میرفت اصانیم بود
ارمان:ای من..(حرف بدی میخواست بزنه)
میخواست یه چی بگه که البته گرفتم چیه ولی نگفت منو یه نگاه کرد بعد ساکت شد
میترا:چیه چرا اصبانی؟
من:هیچی نگران اونش نباش بریم؟
میترا:آره.
موهاش یکم ژولیده بود با این که نمیخواد بیاد؟میخواد!؟
من:موهاتو یکم مرتب کن محض رضای خدا شبیه موگلی پسر جنگلی شدی(یا بهتره بگم تارزان)
آرمان:موهام؟
بعدم یکم دست کشید توشو مثلا مرتبش کرد
آرمان:بفرما حل شد؟
من:...همه پسرا اینقدر شلختن یا شانس گند منه.(تاحالا به این نتیجه نرسیدم)
آرمان:😐💔.
من:بیا اینجا.
باخودم بردمش توی اتاق و شونه و گرفتم دستم
من:تیرچراغ برق خم شو ببینم.
کلشو آورد پایین موهاشو یکم شونه زدم مرتب شد حالا شد یه چیزی
من:الان شدی پسر خوب تیپتم خوبه.
آرمان:ندزدنم😎بی شوهر بمونی.
💮از زبان آرمان💮
میترا:اه اه اه چندشش😒.
من:باید از خداتم باشه شوهر به این جیگری داری همه آرزوشونه.
میترا:میفرستمت خونه ننتا.(زمونه عوض شده😂)
من:ننه؟!...پوففف بیا بریم.
یه تاکسی گرفتیم رفتم وست شهر خب خب خب قدم زنان میرفتیم از مغازه های رنگی رنگی رد میشدیم که چشمم به یه فروشگاه خیلی بزرگ لباس افتاد بریم به قولم عمل کنم بیایم
من:بریم این تو.
میترا:اوکی!(بچه ها میترا هم اینگلیسیش حرف نداره ها بگم بهتون)
فروشگاه بزرگی بود ولی خیلی شلوغم نبود اصلا چه بهتر اسایشمون بیشتره
میترا:چه قدر تنوع😮.
من:خب من انتخاب میکنم هرچیم دادم باید بپوشی.
میترا:..باشه بابا.
یکم گشتم بعضی از لباساشون خیلی باز بود خوشم نیومد بعضیام یه حالت سنگین داشت نمیشد توی تابستون پوشید یکم گشتم یه لباس سفید پیداکردم شفاف بود ولی بدن نما نبود دستش پف داشت که مچش حلقه ای بود باشلوار سفیدش که به نظر قشنگ میومد ولی نمیدونم باید پرو کنه ورداشتمو دادم دستش و دوباره راه افتادم دونه دونه لباسارو بادقت رد میکردم (چه شوهر خوبی😐💔)یه کت شلوارم دیدم اما ازونا که زنا میپوشن
من:کت شلوار میپوشی؟😈
میترا:...جهنم و زرر بده اینم پرو کنم.
دوباره شروع کردم گشت زدن یه لباس دیگه دیدم سرهمی لی بود زیرشم باید یه لباس میپدشید که خودش مخصوص داشت اینم فکر کنم جالب بشه ورداشتم دادم دستش دوباره راه افتادم یکم دیگه گشتم یه لباس دیگه بود یه پیراهن مشکی که استینش تا بازو بود و یه سوشرت که مشکی بود ولی فک کنم توریه فقط واسه دکری با شلوار مشکیش و یه کلاه مشکی براق ورداشتم دادم بهش
من:یه تیپ اسپرتم بزن ببینم چی میشی.
یه لباس دیگه دیدم تا مچ پا میومد استینشم تا آرنج بود شبیه این پیرهن دامنیا دیگه فک کنم اینم جالب بشه ورداشتم دادم بهش فک کنم همینا فعلا بس باشه یکم دیگه گشتم داشتیم دونه دونه نگاه میکردیم که متوجه یه چیزی شدم ولی سعی کردم به روی خودم نیارم یه زنه شوهرشو چسبیده بود داشت باهاش جر و بحث میکرد البته اصل متلب اینکه که به ما اشاره میکرد!به شوهرش میگفت یکم یاد بگیر نگاه زنه رو شوهرش داره واسش لباس انتخاب میکنه! الان بخندم؟چه آدمایی پیدا میشنا(بچه ها این گوشاش فوق تیزه گفتم یادتون بیاد)
من:خب برو پرو کن دونه دونه بیا ببینمت.
میترا:چشم.
سری رفت توی اتاق پرو منتظر بودم بیاد بیرون بعد چندیقه با لباس ست سفید اومد همون اولیه نه خیلی بهش میاد
من:از این خوشت میاد؟
یکم خودشو توی آینه دید
میترا:آره خیلی قشنگه.
من:پس اینو ور میداریم بعدی.
دوباره رفت تو و بعد چندیقه اومد کت و شلوارو پوشیده بود
من:خوشگله ولی نه بعدی.
بعدی لباس سرهمه رو پوشیده بود این خیلی بهش میاد
من:اینو ور میداریم بعدی.
بعدی رو پوشید رنگ زردم بهش میاد اصلا هیچی نیست که بهش نیاد
من:اینم وردار خیلی خوب شدی.
میترا:خوب بودم😌.
من:اونکه صد در صد.
بعدی لباس اسپرته بود باحال شده بود ولی از طرفی شرم بهش میاد
من:میخوای؟
میترا:نمیدونم نظر تو چیه؟
من:به نظر من که بهت میاد وردار.
میترا:باشه.
خواست دوباره بره تو
من:کجا؟
میترا:عوض کنم دیگه.
من:همین خوبه درش نیار.
میترا:هنوز نخریدیم که.
من:آلان میرم حسابشون میکنم تو در نیار.
بعدم رفتم سمت فروشنده و کارت کشیدم اومدم پیش میترا
من:بریم دیگه؟
میترا:یه دیقه بیا اینجا.
رفتم پیشش یه لباس گرفت جلوم
من:من لباس دارم.
میترا:تو اینهمه واسه من بریدی دوختی من چیزی نگفتم توم یه دیقه دندون روجیگر بزار دیگه.
یه هوی مشکی داد دستم با شلوار مشکی(کلا یه تیپ خفن پسرونه لش که خیلی شیک بود این مثل آدم توضیح نمیده)
من:اصلا فکرشم نکن که من اینو تن کنم.
میترا:بخاطر من.
من:..اصرار نکن.
میترا:جایزه میدما.
من:اصلا فایده نداره اصرار نکن.
میترا:جایزه هرچی بخوای بهت میدم.
من:....وسوسه میکنی.
میترا:بپوش دیگه.
من:هرچی؟
میترا:هرچی.
لباسو از دستش گرفتم رفتم توی اتاق پرو و عوضش کردم ولی خودمونیم این تیپم بهم میادا😎یه عینک آفتابی کم داره اومدم بیرون تا یه رخ نمایی کنم
میترا:خیلی بهت میاد همینو بپوش ست کنیم.
من:...باشه.
لباسم حساب کردیم و اومدیم بیرون از اونجا ساعت تغریبا 10بود واسه شامم دیره
میترا:کجا میریم.
من:رستوران.
👑چندی بعدتر👑
شامو خوردیم سیر شده بودیم داشتیم قدم میزدیم دستام توی جیبم بود میترا هم بازومو گرفته بود باهم قدم میزدیم(کلا از اون تیپا که پسره دستش توی جیبشه دختره بازوشو گرفته دیگه یه جور قشنگ😈)
میترا:آرمان.
آرمان:جانم.
میترا:اونجا رو نگاه.
یه قسمت از چرخ و فلک معلوم بود
میترا:فکر کنم شهر بازی چیزیه.
من:میخوای بریم.
میترا:بریم که خیلی کیف میده.
راه افتادیم سمت شهربازی بله چه شهربازی بزرگیم هست به به
من:تنوعش چه قدر زیاده.
میترا:بدجور خرسه چشممو گرفته معلومه از اون نرماس دلم میخوادش.(مظلوم)
سرمو چرخوندم جایی که میترا میگفت یه جایی بود باید باتوپ تنیس لیوانارو مینداختی چه بازی مسخره ای😐
من:بریم ببینم چیه.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالییییی حرف نداشتتتت 😍😍😍😍😘
ممننووونننن
برم زود پارت بعد رو بخونمممم
برو که از رستش ندی