6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Hani.Army انتشار: 3 سال پیش 14 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
با سلام و درود فراوان 💖👋 ( واقعا نمیدونم قسمت معرفی باید چی بنویسم 🙂)
اینم از پارت دوم داستانم 😊 امیدوارم ازش لذت ببرید 💋
یکی دو ساعت از غروب گذشته بود و من و علی ( برادر بزرگتر ) عین ربات روی مبل نشسته بودیم ، حتی جرعت نفس کشیدن هم نداشتیم که مبادا مامان دوباره یاد اون موضوع بیوفته و شروع کند به سرزنش کردن تمامی موجودات و کائنات و هر چیزی به غیر از موضوع اصلی . 😑 ( عاشق این عکس جیمینم 😍)
علی که بی خبر تر از من هم بود خیلی آرام تر از همیشه روی مبل بغلی من نشسته بود خیره به گل های قالی که انگار آنها را شمارش میکرد ..هنوز چشم هایم را از علی برنداشته بودم که سکوت سهمگین جمع با حرف مامان شکست . هر دو با تعجب به چیزی که شنیده بودیم به هم خیره بودیم و نمی دانستیم که در این شرایط نشان دادن چه واکنشی مناسب تر است یا شاید هم منتظر عکس العملی از همدیگر بودیم که یک آن با داد مامان به خودمان آمدیم که گفت :( - زود باشین دیگه ، مگه نگفتم برین وسایل هایتان را جمع کنید مگه نمیدونید فردا میخواییم بریم مسافرت ؟!! )
هر دو از ترسمان سریع بلند شدیم و با قدم های بزرگ به سمت اتاق هایمان رفتیم ... هنوز وارد اتاقم نشده بودم که متوجه چیزی شدم : صدایی شبیه « پیس پیس » با تعجب سرم را برگرداندم و دیدم که علی با دست به سمت من اشاره میکند که دنبالش بروم ... پشت سرش رفتم و وقتی وارد اتاقش شدیم او زودتر از من رفت و روی تختش نشست و منم روی صندلی پشت میزش لم دادم و بدون معطلی گفتم :( - چیه ؟ چیکار داری ؟!! ) با کلافگی نفسی بیرون داد و گفت :( - اولاً که یه جوری حرف نزن انگار ازم طلبکاری ، بعدشم چون تو بیشتر از من میدانی وظیفه ات است که تمام و کمال به من هم توضیح بدهی .. ) اخم هایم در هم بود و خیره به علی به حرف هایش گوش میدادم که بعد از ۲ یا ۳ ثانیه مکث خیلی واضح و رسا ادامه حرفش را گفت :( - بدون هیچ کم کسری . ) و آخرین جمله اش را با تاکید خاصی گفت و همین باعث شد بیشتر عصبانی شوم و با همان چهره در هم رفته گفتم :( - من که صد دفعه برایت توضیح داده ام ..... ) ( اتاق علی ..☝️)
همه ماجرا را دوباره از نو برایش گفتم بدون اینکه حتی سر سوزنی کم و کسری داشته باشد . در حین گفتن ماجرا سرم پایین بود و به علی توجهی نداشتم بعد از تمام شدن حرف هایم نفس عمیقی کشیدم و سرم را بلند کردم و سعی میکردم طوری رفتار کنم که عصبانیتم معلوم نباشد ولی ... با رفتار عجیب و غریب علی واقعاً نمیشد بد برخورد نکرد 😐 پس از چند دقیقه سکوت بینمان شکست و علی شروع به صحبت کردن کرد :( - آهااا ! پس که اینطور ‼️ یعنی بابا بدون چون و چرا دعوتشان را قبول کرده ؟! ) صد بار این سوال را پرسیده بود و با دوباره پرسیدنش خونم را به جوش می آورد 😠 آه بلندی کشیدم و با خشم از اتاق بیرون می رفتم که متوجه شدم علی گفت :( - چش بود ؟!! ).
خب خب خب ..😀 امیدوارم تا اینجا راضی بوده باشین . البته ناگفته نماند که هر داستانی چند تا پارت اولش ممکنه کسل کننده باشه ولی مطمئن باشید که تا پایان داستانم همینقدر ساده نخواهد بود 😌 آها .. راستی .. بزن نتیجه تا بقیه داستانمم بخونی 😊این پارت هنوز تموم نشده 😘
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)