وقتی بچه بود مادرش رو از دست داده بود د با پدرش زندگی میکرد. پدرش مع.تاد بود و اصلا پیش پرنیا زندگی نمی کرد و بعضی وقتا می رفت بیرون و چند روز بعد به خونه بر میگشت. پرنیا هم تو این مدت نقاشی های مادرش رو میکشید. نقاشی یه فرشته زن که توی یه دشت قشنگه. تنها چیزی که از مادرش براش مونده بود یه تابلو عکس بود. خودشو مادرش. کلاس سوم بود که یه دختر کوچولو بود که فقط مادرش رو میخواست نه کس دیگه ای رو.چهارم که رفتیم اصلا ازش با خبر نبودم تا اینکه تو کلاس پنجم دوباره باهم همکلاسی شدیم. اخلاقش کاملا متفاوت شده بود. اون دختر که اعتماد به نفس بالایی داشت نبود. خیلی نگران حالش بودیم. یه روز که اومد مدرسه دیدیم کع عصبی هست. حتی سر عصبانیت یکی از بچه های کلاس رو کتک زد. موضوع رو کع پیگیر شدیم فهمیدیم خالش که بیشتر وقتا با اون میموند فوت کرده و پدرش هم تنها تابلوی عکس اون و مادرش رو شکسته.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
وای:))))))