سلام امیدوارم از داستان خوشتون بیاد هر گونه انتقادی هست بگید ازش برای بهتر شدن داستان استفاده میکنم. تقدیم به مهم ترین آدم زندگیم SF.
رامین :جناب سرگرد با من کار داشتید؟ سرگرد: بیا داخل پسرم. ببین رامین جان راستش یه گروهی هستش ما هیچوقت نتونستیم بگیریمش، حتی بهترین مامور هامون شکست خوردن داخل پیدا کردنش. رامین: میدونم راجب کدوم گروه حرف میزنید. همون گروه مافیایی رو میگید که این اواخر سرو صدا زیادی کردن سرگرد: دقیقا همون گروه رو میگم پسرم. رامین: خب از من چه کاری بر میاد قربان من برای خدمت گذاری حاضرم. سرگرد: ممنون پسرم. ازت میخوام به عنوان یه نفوذی وارد گروهشون بشی بهت یه هویت جعلی میدیم که بری داخل گروهشون. بعد از یه مدت هم توی یه عملیات میگیرمشون. رامین: خب سرگرد من چجوری برم داخل گروه وقتی جای اونها رو نمیدونیم. سرگرد: طبق خبرایی که دارم اینها میان داخل پارک ها و دخترها و پسرهای جوون رو که مشکل دارن با وعده پول میگیرن و عضو گروهشون میکنند. رامین: فهمیدم جناب سرگرد. چشم من اماده ام. سرگرد: ممنون پسرم، مهدی بهت کمک میکنه که وسایل مورد نیاز رو جمع کنی . بعد میبرنت داخل پارک. رامین: چشم قربان. پس من برم. فقط از خانوادم محافظت کنید. سرگرد: برو پسرم خیالت راحت.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
خوبه ولی اگه یه قدمه خوب میزاشتی بعد وارد داستان میشدی خیلی بهتر میشد
منظورتون از قدم خوب چیه
ببخشید منظورم مقدمه بود که بیشتر آشنا شویم با داستان
اها. توی داستان میفهمید موضوع چیه
خیلی برام آشنایی ولی یادم نمیاد😂
تو هم همینطور سبک داستان و عکس داستانی شبیه یکیه که میشناختیم اسمش علیرضا بود
اها. ولی منAS هستم.