با پارت جدید داستان پاترهدیمون با نام مبهم نمردند تا آرزوی مرگ کنند در خدمتتون هستیم
ناگهان تحمل دنیز شکست،بغضی که قورت داده بود راهش را باز کرد و اشک صورت دنیز را پوشاند. از روی صندل سر خرد،و روی زمین نشست《نه!نمیتونین درک کنین!کسی شما رو شبح چشم دورنگی خطاب نمیکنه که بخواین درک کنین!شما هیچ وقت مثل من نبودین! شاید الان فقط اینو میخوام که.....》پروفسور فیلیت ویک،و دنیز همزمان زمزمه کردند《عادی باشم!》 و فیلیت ویک ادامه داد《درسته شبح چشم دورنگی خطاب نمیشم،ولی منم هم سن تو بودم،به منم لقب دادن! من،شبح چشم دورنگی نبودم ولی،"نیمه جن کوتوله" که بودم. وقتی همسن تو بودم،تصمیم گرفتم ورد هایی پیدا کنم و یا بگیرم که،منو عادی کنن!و حتی پیدا هم کردم!》 فیلیت ویک چوب دستی کشید و آن را به سمت خوده گرفته، ورد طولانیای خواند،و چوب دستیاش را تکان داد. وقتی ورد تمام شد،نوک درخشان چوب دستی را به بدنش زد،و ناگهان قد کشید. تک تک استخوان های غیرعادی، گردن کوتاه و بدن ریزش، صاف و یکدست، و مانند بدن پروفسور اسنیپ شدند. دنیز با حیرت به او نگاه کرد. کفش ها،و لباس هایش نیز همراه او بزرگ شده بودند. فیلیت ویک،خیلی خونسرد روی تک زانو نشست و گفت《گفتی میخوای عادی باشی؟پس بیا باچشمات شروع کنیم!》 او وردی زیر لب خواند و دو نور عمیق را به چشمان دنیز زد.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
چقدر کم کامنت گذاشتم
ولی چیزی به ذهنم نمیرسید که بگم:(
ببخشیددددددد:(
این چه حرفیه آخه کلارا
نوک چوب دستیاش،غبار های آبینقرهای بیرون آمدند. نمیدانست چرا تا آن حد زیاد،اما میدانست غبار ها درحال شکل گرفتن هستند. نصف کلاس،با نور و غباری که از چوب دستیاش خارج میشد پر شد،شکل گرفت و تبدیل به یک حیوان عحیب شد!
______
افرینننننننن
تو موفق شدی پاترونوس درست کنی اونم تو ۱۳ سالگی!
من ده سال بعد تو تونستم:)
نارسیسیا بل تو دودزده سالگی تونست
فیلت ویک تو که میدیدی همه منو دختر قاتل صدا میزنن
چرا سکوت کردی برادر من؟؟؟؟؟
و مانند بدن پروفسور اسنیپ شدند.
______
تصور فیلت ویک بلند قد یکم سخته
《نه!نمیتونین درک کنین!کسی شما رو شبح چشم دورنگی خطاب نمیکنه که بخواین درک کنین!شما هیچ وقت مثل من نبودین! شاید الان فقط اینو میخوام که.....》
________
فقط دلت میخواد که مثل بقیه باشی؟:)
ناگهان تحمل دنیز شکست،بغضی که قورت داده بود راهش را باز کرد و اشک صورت دنیز را پوشاند
________
بمیرمممممممم
بهترین داستان
عالییی🤎✨️
عالی بود
بهترین داستان که توی تستچی خوندم همینه
نظر لطفته