داستان هرگونه شباهت با دنیای واقعی کاملا نا مربوط و تصادفی است
شِرا اغاز یک شورش
فصل اول:شروع افسانه ای دیگر
نیسا همینطور که راه می رفت یه لگد به قوطی حلبی سر راهش زد خیلی کفری بود از خودش از مردم و از همه بدتر از این دنیای نکبتی که توش گیر افتاده بود همینجوری زیر لب به این و اون لعنت می فرستاد که هِلن اونو از پشت صدا زد.
-نیسا ! نیسا! صبر کن
-دوباره شروع نکن هلن !
هلن نفس نفس زنان خودشو به اون می رسونه.
-هنوزم درک نمی کنم چرا با اون یارو گَلاویز شدی؟
_مگه ندیدی اون عوضی داشت به یه بچه ی کلاس اولی زور می گفت
-نه اونو که می دونم چرا کتک کاری کردی؟
-اولش که نمی خواستم کاری بکنم اومدم که بچه هه رو از اونجا ببرم که بهم فحش داد منم عصبانی شدم و بهش حمله کردم واونم یه مشت جانانه نصیبم کرد.
نیسا یهو وایمیسه سرشو پایین می اندازه اشک دور چشماش حلقه می زنه هلن خوب می دونه اون داره به چی فکر می کنه.
-اون حرف راجب...پدرت بود؟
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
اره
خیلی باحال بود