🌱燃燒的愛 2🍬

آنچه گذشت:امسال یه شاگرد جدید داریم هیاکویا میخوای بیای و یکم از، خودت برامون بگی؟ +امسال تازه به این شهر اومدم -تورو به مبارزه دعوت میکنم +میخوای با شمشیر مبارزه کنیم؟

ادامه داستان :و در یک چشم به هم زدن هردوی انها ناپدید شدن 🗣️ یو آروم آروم چشاشو باز کرد. توی یه جنگل بود خسته و کوفته لود. بغل دستشو نگاه کرد سریع از جایی که خوابیده بود فاصله گرفت 🤐 بت وحشت گفت:تو چرا کنار من خوابیدی؟؟؟؟؟ تو چرا لختی 😵😵

(-ایکو/+یو/•میکا)آیکو که اون سمت سرش تو گوشی بود گفت:نکنه توقع داری خرگوشا هم لباس بپوشن =\ +ما کجاییم؟ -توی یه جنگل +اینو که میبینم، کدوم جنگلیم؟؟ -به فرض که آمازون، میخوای چیکار کنی ؟ :/ +اینجوری با من صحبت نکن. خودتم خوب میدونی که اگه اون شمشیر را بیرون نیاورده بودی الان اینجا نبودیم -ببین پسر من هر جوری دلم بخواد صحبت میکنم به تو هم هیچ ربطی نداره +اگه تو پیشنهاد مبارزه را نمیدادی هیچکدوم از این اتفاقا نمیفتاد⚔😐 -میتونستی نیای وقتی جنبه‌ی مبارزه نداری

+من جنبه ندارم؟ خرگوشه گفت:بس کنید!! هر دوی اونها جا خوردن +تو صحبت میکنی خرگوش کوچولو؟؟ خرگوش:ها؟ خرگوش؟؟ حالت خوبه یو؟؟ چرا اینقدر گنده شدی، ببین میدونم که تو سن بلوغ هستی و یه دفعه رشد میکنی اما احساس میکنم خیلی گنده شدی +من حالت عادیم هستم، بزار ببینم اسم منو تز کجا میدونی؟؟ خرگوش:تو از شمشیر استفاده کردی؟؟؟ هیاکویا یوئیچیرو !! من چند بار بهت گفتم که در زمان آینده نباید از شمشیر استفاده کنی!!! -چی؟ اینده؟ نمیفهمم منظورتونو 😵 +از بس خنگی :/

خرگوش :بس کنید، بزارید ببینم، آیکو هیوکارابه مبارزه دعوت می کنه، از شمشیرش استفاده میکنه، هیوکویا هم از شمشیرش استفاده میکنه، ویه دفعه سر از این جنگل در میاریم، واز اونجایی که منو یو با هم به این زمان سفر کردیم با هم به این جنگل اومدیم، و چون هیوکارابه از شمشیرش استفاده کرده و من از شمشیرم استفاده نکردم، من به شکل خرگوشبه جنگل اومدم. فقط اینکه آیکو چرا اومده اینجا 😳

آنچه خواهید دید : +شمشیر گمشده پیدا شد +گوی زمان کجاست؟ -آخه انتن نمیده •یه نفر غیرتی شده •فقط کافیه دل پسره را ببری :)