سلاممم. چطوریننن✨ ناظر تایید کن💚💚
از زبون هانا: کم کم نزدیک سراسرا شده بودیم . با نور خیلی کمی مواجه شدیم . دریکو با تعجب گفت: قضیه چیه؟ هرماینی با لحن پوکری گفت: برو از دامبلدور بپرس . هانا: دیگه هیچکدوممون صحبتی نکردیم . همگی روی صندلی ها نشستیم . دامبلدور سریعا وارد شد و طوری که خوشم میدونست دیر کرده رفت سمت معلمان . پچ پچی باهم کردند . دامبلدور شروع کرد به صحبت کردن : خب اول از همه باید از همتون عذر خواهی کنم میدونم که خیلی منتظرتون گذاشتم . و رو کرد به جام . حالا وقت انتخاب سه قهرمانه .
اولین نفررررر( اینجا مثلا با داد گفته) ویکتور کراممممم. ( بازم با داد گفته . عاقا دیه هروقت میکشم با داده😂)همگی تشویقش کردن دریکو : من خیلی ویکتورو دوس دارم . هانا: یجوری میگی انگار پسر خالته😂 دریکو: داداش من قبلا باهاش دوست بودم . و با قیافه پوکری ب هانا نگاه کرد . هانا: خبب.. ضایع شدم مرسی ( ببخشید بابت این دیالوگ مزخرف😂) از زبون دریکو : الان ناراحت شد . خب چیکارش کنم. دستمو رو شونش گذاشتم برگشت یه نگاهی بهم کردو و بعد سرشو برگردوند . دامبلدور: و نفر دوم ............دریکو مالفوییی . دریکو: ایول . هانا: برو برو ... دریکو مغرورانه رفت . هرماینی: اوه. صدای جیغ و داد های اسلیترینی ها میومد. دامبلدور : و نفر سومممم فلور دلاکورررررر همه بچه های مدرسه بوباتون دست میزدن. دامبلدور: خب حالا ما سه قهرمان داریممم . بازم صدای دستا . .... و من از از صمیم قلب برای این سه نفر ارزوی موفقیت دا.... حرف دامبلدور ناتموم موند .
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
عالی هست هم خودت و هم داستانت 💗💗
سدریک فرد
عااا✨🙂
عالییی
تنکک✨💚