خوببب بریمم .
امروز توی سرسرا نشته بودیم. دامبلدور اومد گفت که امروز روزیه که همگی منتظرش بودیم روز انتخاب نفرات مسابقه سه قهرمان . و بهمون جایی رو نشون داد تا اسم هامون رو داخلش بندازیم .
در حال گوش دادن بودم که..
دریکو: هی هانا من میخوام اسممو بندازم تو جام. هانا: دیوونه شدی؟؟؟ دریکو: چیه مگه ؟ هانا: آه باشه اسمتو بنداز . میدونستم که حرف زدن و کل کل باهاش معنایی نداره .
غذامونو که خوردیم . شنیدم کسی صدام میکنه . هرماینی و لونا بودن . هانا: بله؟؟ هرماینی: باید چیزی رو نشونت بدیم. هانا: آه باشه الان میام . رفتم پیششون .
هرماینی : همین الان من و لونا یه چیزی رو دیدیم یه تک شاخ مرده بود. هانا: خوب که چی چیکار کنم؟؟ هرماینی : تو متوجه نمیشی این نشونه بدیه هانا. لونا هم سرشو به عنوان تایید تکون داد .هانا: چه معنایی؟
لونا جواب داد. : ما رفتیم کتابخونه و درموردش تحقیق کردیم . هانا: پس به خاطر همین برای ناهار نبودین . هرماینی: دقیقا .
لونا: حالا اینو ولش گوش کن. یادته دفعه پیش ( صداشو اروم کرد) دفعه پیش همونی که میدونی .. هرماینی پرید وسط حرفش: ولدمورت .لونا: اره . ولدمورت ضعیف شد؟ هانا: هوم. هرماینی میخواست حرف بزنه که هانا گفت: ای بابا یکدومتون حرف بزنین 😑
لونا: ولدمورت از خون تک شاخ تغذیه میکنه. هانا: اینو توی کتابخونه پیدا کردین؟ هرماینی: بخش ممنوعه .
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
عاشق داستانت شدم ♥️♥️♥️
آجی پارت بعدی رو بزار خیلی قشنگه 💕🍭🎠
تو بررسیه . مرسیییییی💜💜💜
عالی بوددد
تنکک🧡💚
پارت بعددددددددددددد
حتماا💚💚💚💚
🧡🤣
عالی بود
میسییی 💚💚💚
خیلی قشنگ مینویسی❤️
تنک 💚💚 نظر لطفته♡