خوب بریم برای شروع این پارت ♡
از زبان هانا: صبح زود بلند شدم . عدات داشتم با صدای دریکو پاشم . انگار یه چیزی کم بود.
به هر حال دوست دارم حرسش بدم .
اوه الان باید برم سر کلاس تغییر شکل( کلاس مک گونگال)
رفتم تو کلاس جای دریکو هم خالی بود داشتم وسوسه میشدم اما دیدم رون کناره هرماینیه و جای هری خالیه سریع رفتم کنارش نشستم . بعد از مدتی دریکو متوجه حضورم کنار هری شد و عینه گوجه فرنگی سرخ شد و زیر لب چیزایی بهم میگفتم ک شرط میبندم بد و بیراه به من یا هریه .
هری اصلا حرف نمیزد اما باید موضوع رو براش روشن میکردم .خیلی دوستش دارم اما به عنوان یه دوست صمیمی .
به هر حال پروفسور مک گونگال اومد تو و من حرفمو نتونستم بهش بزنم.
با دیدن من کنار هری چشماش شیش تا شد.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
🌹🌹♥️🌹🌹♥️🌹🌹
💚
تازه داستانتو خوندم...
پارت بعد؟
حتما🧡 خوشحالم که خوشت اومده💚
عاولی بید✨
تنک🧡
عالی بود ممنون
💚💚