Hana and draco p4🦎💚

از زبان دریکو: این بچه چقد میخوابه. پانسی: منم موافقم دریکو: هعب هاناااااا دریکو: هانا خانومممم هانا: میخوام بخوابممممم ... چی ها؟ چیگفتی؟ دریکو: گفتم بلند شووو. هانا : نه قبلش از زبان دریکو: دیگه داشتم عصبی میشدم دستشو گرفتم و بلندش کردم به سمت خودم کشیدمشو و یکم هلش دادم و گفتم: حالا برو حاضر شو. از زبا هانا: واییی چه سوتی بدی دادمممم چرا ساعتمو کوک نکرده بودممم . ردا مو پوشیدمو یه بالم لب براق و کیوت زدم و موهامو بستم و اومدم بیرون پانسی رفته بود اما دریکو منتظر من بود تا منو دید انگار چشاش شیش تا شده بود گفتم: بد شدم؟؟ دریکو گفت: چی نه خوب شدی یعنی خوبه.

باهم رفتیم کلاس معجون سازی خدارو شکر هنوز پروفسور اسنیپ نیومده بود ‌. کنار پانسی نشستمو همون لحظه پروفسور اسنیپ اومد تو همگیمون ساکت شدیم بدون هیچ مقدمه ای رفت سر درس و گفت باید معجون صفحه ۱۰ کتابو درست کنیم و به گروه های ۴ تا ۵ نفره بریم پانسی دوست داشت با بقیه دخترا بره هرماینی هری و رون هم باهم بودن هری اومد پیش من و گفت : امم هانا میای توی گروه ما ؟ دریکو قبلا گفته بود که بیای تو گروه منو کراب و گویل وقتی منو دید که دارم با هری صحبت میکنم عین لبو سرخ شد اومد پشت من و دستشو رو شنم گذاشت و گفت :هانا میخواد با ما بیاد مگه نه؟؟ اصلا نداشت حرف بزنم دستمو کشیدو برد سمت خودشون یه جورایی دوست داشتم با دریکو باشم اما دلم برای هری سوخت..

پانسی هم توی گروه دریکو بود من کلا معمولا معجون سازی رو دوست داشتم و بیشتر توش ماهر بودم مامان قبلا یه چیزایی یادم داده بود ( مک گونگال قبلا پروفسور معجون سازی بوده) به دریکو گفتم پس هرچی گفتم باید گوش کنی ‌.پانسی هم اومد کنارم نشست و گفت منم بدک نیستم. اول به دریکو گفتم: یه پاتیل برام بیاره کم نیاورد و گفت من؟؟؟ چند دقیقه بعد کراب و گویل پاتیل رو میاوردن به دریکو گفتم: کار دیگه ای میکردی به مالفوی بودنت شک میکردم اونم ابرو بالا انداخت .

به کراب و گویل گفتم ا.ه میشه مواد لازم رو برام بیارن . شروع کردم به دست کردن معجون ( قرار بوده معجون مرگ اور رو درست کنیم) کم کم داشتم تموم میکردم و به دریکو گفتم برای اخرین کار برام این پودر رو داخل پاتیل بریزه و اونم با دقت داشت میریخت پشیمون شدم و گفتم : بسه بسه بده من الان میزنی یه جایی رو پر پودر میکنی یا میسوزونی .

بعدش به پروفسور گفتم : کار ما تموم شده🙋‍♀️ اونم بعد انداختن یه برگ خاصی داخل معجون گفت: بعله معلومه که خانوم آلن کارشونو درست و خوب انجام دادن. به جرعت میتونم بگم یه قطرش همه مارو میکشه . همه هم تشویقمون کردن دریکو هم لبخندی بهم زد و گفت خیلی خوبه 😉 پانسی هم گفت: نظر منم همینه.

پرش زمانی به سال سوم 💛 صبح زود بلند شدم امروز کلاسی نداشتم اما دریکو تبود پانسی هم همینطور یه نامه رو روی تختم دیدم فکر کردم از طرف مادرمه . از طرف هری بود( فک کردین😐😂) توشه نوشته بود که از من خوشش میاد. واقعا؟؟ باورم نمیشد . دریکو وارد اتاق شد. سلام هانا: اهه سلام - چیه چرا نگرانی؟ نامه برات اومده ؟ + اههه نه چیز مهمی نیس. هانا: جوری که نفهمه نامه رو زیر بالشتم کردم و به دریکو گفتم میرم پیش لونا - اوکیه باش از زبان دریکو: واقعا فضولیم گل کرده باید بفهمم چه خبره که به من نمیگه اما شاید اعتمادشو از من از دست بده . با خودم کلنجار میرفتم که بلخره رفتم سراغ نامه .

بعد از خوندن نامه💌 دریکو: زندش نمیزارم . مگه میزارم هانا رو از من بگیره من اونو دوستش دارم عمرا بزارم. فکر کرده مگه الکیه.... نه من باور ندارم مگه میشه هانا قبول کنه ؟ نه قبول نمیکنه نه. ........... از زبان دریکو یکم با خودم حرف زدم و یکم اروم شدم.

صدای در اومد🚪.............

خوب بسیاررر بسیاررر کِرمم گرفته و عمرا بهتون بگم باشه واسه پارت بعدی.. بنظرتون کی بود ؟؟😂💛 مرسی که تا اینجا اومدی میری نتیجه؟؟؟