لحظه آشنایی (تک پارت)

۳۰ اکتبر ۲۰۱۹ _امروز من با فردی به نام آرنولد آشنا شدم . آدم خوبیه اما زود عصبی میشه . ۴ نوامبر ۲۰۱۹ _از بقیه شنیدم که هر وقت آرنولد با همسرش ، سینره ، دعوا میکنه به سراغ ما میاد. ۱۷ نوامبر ۲۰۱۹ _اولین باره دعوای این دوتا رو میبینم . اومد سمت ما ولی منو انتخاب نکرد. ۲۸ نوامبر ۲۰۱۹ _تا کی باید دعوای اینا رو تحمل کنم این بار هم آرنولد منو انتخاب نکرد.

۱۲ دسامبر ۲۰۱۹ _باز دعوا شروع شد الان میاد سراغ ما، همیشه اینطوریه هر وقت دعوا میکنه ما میشیم تسکین دهنده اعصابش، همون طور که حدس زدم آرنولد به سراغ من اومد ، منو آتیش زد و به بالکن رفت ، وقتی که یکم آروم شد منو ول کرد و از بالکن باقی مونده منو پرت کرد. _همه چیز تموم شد وقتی این آتیش خاموش شه من میمیرم آرزو داشتم که بارش برف رو از نزدیک و با چشمای خودم ببینم.

_مروارید های سفید قشنگی از آسمون پایین میان همیشه آرزوی دیدنشو داشتم نمیدونستم که هرکدومش با با بقیه متفاوته عه یه دونه برف زیبا اون با بقیه متفاوته چه دلنشین با باد همراه شده و من عاشق اون دونه برف شدم آروم آروم داره میاد پایین پیش من من ... من...دوست دا...

یکم بچگونه شد نه 😑 نظرتون رو برای بهتر شدن داستان هام چه خوب چه بد بگید