★نسل بر باد رفته★ p²

عکس فرحبخش و زیبای پست. خوانندگان رمان {مربع‌عاشقی} رمان میراکلسی که مینوشتم از این به بعد توی تستچی آپلود نمیشه. تو وبلاگ ساغی‌باگ تو ب.ل.ا.گ.ف.ا میزارم.اگه دوستی داشتید که رمانم رو میخونده اطلاع بدین😶‍🌫️😉

اونموقع نوتم کار نمیکرد مجبور شدم تو عکس بزارم

آلبوس داد زد:"دراکو داره با هانا ا.ز.د.و.ا.ج میکنه؟!" پسرک ۱۹ ساله با تعجب به آلبوس نگاه کرد:"نمیدونستی مگه دعوت نامه..." ناگهان حرف او قطع شد چون دخترکی با موهای نسبتا آبی یک پس گردنیبه پسرک مو آبی زد"احمق،امروز قرار بود به هری و جینی و هرمانی و اینا دعوتنامه بدی؟ خیرسرت ۱۹ سالته تدی!اون هاناعم اصلا حواسش به کارای شما دوتا نیست!"تدی گفت"مون!تو مگه تو ایران نبودی؟" دخترک چشماشو چرخوند و گفت:"تدی لوپین! من غروبم نه مون(بنده وارد میشومممممم بیوی غروب لوپین رو امروز بزارم بفهمین)اوه آلبوس فکر کنم آخرین باری که دیدمت ۷ یالت بود،نه؟"آلبوس تصویر محوی از آن دختر یادش بود،ولی درست نمیشتاختش.بلوینا گفت:"اممم غروب بهتر نیست به آلبوس بگی کی هستی؟ ۷ سالش بوده!""اوه باشه. خب من فرزند ارشدم ریموس لوپینم.۳ سال از پدرت بزرگترم و ریونکلاویم.تو مدرسه جادوگری توی ایران درس میدم.البته امسال اومدم بیرون" تدی گفت:اومدی بیرون؟چرا ؟"مون یا به اصتلاح غروب گفت:"از مدیر اونجا اجازه گرفتم.گرچه اونجارو بیشتر دوست دارم ولی حالاکه هانا داره ا.ز.د.و.ا.ج میکنه کی میخواد مراقب شما دوتا باشه؟ میدونم تد،ولی تو معمولا نیستی!حاله که دانشگاه هم به مدرسه ی هاگوارتز اضافه شده توهم داری میری،من به مامان و بابا فول دادم مراقب تو و بلوینا و هانا باشم!" بعد آرام سد و گفت:"اونجا مدرس تغییر شکل شدم،ظاهرا مدرس قبلی استفاء داده." آلبوس میخواست نشان ندهد که اورا میشناخته گفت:"ولی تو اونقدر بلدی جادوکنی که مدر سبشی؟" غروب به او نگاهی کرد و گفت:"من تو جنگ هاگوارتز خیلی بیشت از پدرت کار کردم،انتقام پدر و مادرم و سوروس اسنیپ رو گرفتم!، حالا بچه ی سال اولی، تا آخر سال باید منو تحمل کنی!" و به سمت جایی که هری بود حرکت کرد بلوینا گفت:" ترسناکه قبول دارم" و دستش را به سانه آلبوس زد.

توی قطار نشسته بود و با اضطراب پاهاشو تکون میداد،اگه اون دختر میومد توی این کوپه واقعا باید چه غ.ل.ت.ی میکرد؟اما خب زندگی همیشه مزخرفه.یونو؟دقیقا همون موقع بلوینا لوپین و مون لوپین وارد کوپه ی دیانا،سایا و سام اومدن.سام نزدیک بود گریه کنه(شتتتتتت😂😂😂)دیانا برادرش رو دید و داشت منفجر میشد.بلوینا که از قبل با سایا صمیمی شده بود رفت سمتش.دیانا شروع به خواندن کتابش کرد و دختر بزرگتر عینک مطالعه گذاشت رروی چشمش و شروع به نوشتن کرد،سام بعد از ۱۵ دقیقه تمام به بلوینا زل زدن،رو به مونگفت:"شما کی هستید؟پروفسورید؟احتمالا نیستید چون من ۵ ساله تو هاگواتزم."مون سرش رو از دفترش بلند کرد و گفت:"مون لوپین." سایا و بلوینا که دست از صحبت کشیده بودن،سایا با تعجب گفت:"لوپین؟مگه بزرگترین بچه ی ریموس لوپین و نیمفادورا تانکس هانا نیست؟" اما اینبار به جای مون،دیاتا جواب داد:" نه.بزرگترین فرزند ریموس لوپین و نیمفادورا تانکس،غروب لوپین بود.اون حدود ۳سال از هری پاتر بزرگتره.اون توی ۱۲ سالگی خیلی به تاریخ فرهنگ *ایرانی*علاقه مند میشه و اسمش رو از مون به غروب تغییر میده." مون لبخند زد:"ظاهرا از خودمم منو بهتر میشناسی." سام گفت:"این خواهرم دیانا مالفویه.مادر شمار خیلی دوست داره.الگوشه"