بهنام:اگه تفنگو بندازم اونو ول میکنی؟ عمو:تو چی فکر میکنی. بهنام:خب من فکر میکنم که باید یه گلوله تو مغزت خالی کنم. عمو:پس اگه میتونی خالی کن. بهنام:فکر خوبیه...ولی ترجیح میدم من اینکارو نکنم. بعدم تفنگشو اورد پایین عمو:😏هه.(مرگ). آرمان:ولش کن(با یه صدای خشمگین خشک سرد و بی روح والبته فوق ترسناک). عمو:اگه شلیک کنی شلیک میکنم. من پشتم بهشون بود نمیدیدم چیزی😐 ارمان:مطمعنی؟ عمو:کاملا. یهو صدای بلند شلیک اومد گوشام کر شد دستمو گذاشتم روی گوشام خب قبلش یه خبر بدین فهمیدم ارمان زده بود به دست عموم که تفنگ تو دستش بود تفنگ از دستش افتاد جلوی پام خاست ورداره سری باپام پرتش کردم به ناکجا اباد با اینکه از درد داشت میمرد ولی بازم دستشو محکم داشت فشار میداد و جدم داشت میومد جلو چشمام آرمان:ولش کن. عمو:عمرن. آرمان:اگه ولش نکنی بعدیو توی مخت خالی میکنم. یه جوری حرف میزد من ازش ترسیده بودم این ارمانه؟خدایی؟ عمو:فرقی نمیکنه. بعدم سری دستشو از دورم باز کرد که یه نفس راحت کشیدم آخیش😥خاستم ازش فاصله بگیرم ولی یه حس سوزش بدی بهم دست داد دستمو گذاشتم روی گردنم دستم خونی شد!یه قدم ورداشتم ولی برای قدم دوم پاهام دیگه توان نداشت بخاطر همین افتادم روی زمین(نشست)یه دستم روی گردنم بود گرمای خون به دستام میخورد 💮از زبان آرمان💮 اصلا نفهمیدم کی اینکارو کرد سری باپشت تفنگ بیهوشش کردمو و رفتم سمت میترا صورتش این کچ شده بود و با چشمای درشت نگام میکرد،ترسیده بود روی زانوهام نشستم روبه روش دستای لرزونو خونیشو گرفت سمتم به لکنت افتاده بود میترا:خ.خونه. من:آره میترا خونه ولی خوب میشی. سری بلندش کردم و رفتم سمت ماشینم(یک توضیح کوتاه بدم اون ماشینی که ارش توش بود مال آرمان بود)جلو نشوندمش و سری سوار شدم وباسرعت بالا حرکت کردم با اخرین سرعت ممکن میروندم شانس اوردیم جاده خلوت بود واگر نه احتمال تصادف ۱۰۰%بود 👑یک ساعت بعد👑 با هزار مکافات یه بیمارستان پیداکردم دستی و ترمز و همزمان باهم کشیدم دم در بیمارستان وایسادم رفتم سمت میترا بغلش کردمو بدو خودم رسوندم توی بیمارستان یکم به اطرافم نگاه کردم انگار گرد مرده ریخته بودن رفتم سمت پذیرش زنه چشماش داشت درمیومد از تعجب من:چرا داری نگاه میکنی داره میمیره یه کاری کن.(نیمه داد) پشت بلند گو یه چی گفت و بعدم باهام اومد راهنماییم کرد توی یه اتاق یه دکترم اومد بالا سرش و دوتا پرستار دیگه منم از اتاق اومدم بیرون نشستم رویه صندلی لباس و دستام خونی شده بود ونگاه هرکسیو جلب میکرد زل زده بودم به دستای خونیم باید همون لحظه میکشتمش تا این غلطو نکنه اگه بمیره خودمو نمیبخشم گوشیم زنگ خورد ارش بود ارش:کجا رفتی ارمان چیشد. من:اوردمش بیمارستان(بایه لحن بیحال وناراحت). ارش:کدوم بیمارستان اسمش چیه حالش خوبه؟. من:برات لوکیشن میفرستم. بعدم قط کردم و لوکیشن اینجارو دادم 👑دوساعت بعد👑 سرمو بین دستام گرفته بودم نمیدونم چندساعت گذشته بود که باصدای ارش و بهنام سرمو گرفتم بالا بهنام:چیشد. حالم اصلا خوب نبود اگه بلایی سرش بیاد چی اگه توریش بشه اگه دیگه نتونم ببینمش اگه از دستش بدم با تکونای آرش به خودم اومدم نشسته بود کنارم ارش:ارمان حالت خوبه؟ من:...نه. بهنام:نگران نباش ارمان توریش نمیشه. دوباره سرمو توی دستام گرفتم من:همش تقصیر منه. آرش:هیچی تقصیر تو نیست. بهنام:راست میگه.
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
تنکیو
مرسییی💜🎶
ولی چه فایده راه دیگه ای ندارم بقیه رو چه جوری بزارم 😔
😔