شکارچیان ارواح ۱۰ :بعد تاریک

لطفا متن بالا را با دقته زیاد بخوانید با تشکر زیاد غزل💜💙بریم سره داستان از👅مری:باورم نمیشه آنا پدر و مادرم رو برد حالا کی موهامو شونه میزنه😢(اشاره به مادر)دیگه کی برام جوک میگه😥(اشاره به پدر)من خرابکاری های کیا رو جمع کنم😭(اشاره به هر دو والدین😆)سم میگه:با کلید ابعاده من بریم؟😊سوزان:نمیشه آنا میفهمه باید یک ورد مخصوص بخونیم دست هم رو بگیرید و بگید سیلا نیسانولا ههمون میگیم سیلا نیسانولا یکدفعه

کفه اتاق پودر شد😲و ریخت پایین انگار سیاهچاله بود😱من جیغ میزنم و سوزان داد میزنه دست هم رو ول نکنید😵سیاهچاله بزرگتر شد😰😵سوزان داد میزنه زود باشید بپرید و همه با هم سقوطه آزاد میکنیم😱آخر سر دست هم رو ول کردیم و افتادیم روی یک زمین تاریک و ترسناک جلومون یک قلعه بود عجب قلعه ی بزرگی بود(یک قلعه ی سیاه با پنجره هایی به رنگ خون و کلاً ترسناک)

از 👅سم(خب چیه تا حالا از👅سم نگفتم)یکدفعه صدای جیغ اومد و یک رعد و برق بزرگ زد😰مری و مایکل با پاشون میکوبن به در و در باز میشه آب دهنم رو قورت میدم و آروم میریم جلو که من یک چیزی دیدم فوری آستین مری رو تکون میدم و میگم مر مری😰😱😭مری میگه چیه میگم شیییییی بالا رو(آروم میگه)(فکر کنم بدونید چی آویزونه یک عالمه خفاش)

مری به مایکل میگه به بالا نگاه نکنید مایکل میگه چرا؟و نگاه میکنه و چراغ قوه میندازه😭مری میگه مایکل😡کله خفاش ها یکدفعه صدای وحشتناکی میدن(بدترین صدایی که تا حالا شنیدید رو فرض کنید)مایکل چراغ قوه رو طرفشون پرت میکنه و خفاش ها پرواز میکنن میرن(الان پیشه آنا هستیم)آنا:اون ها به اینجا اومدن مگه نه خفاش های نازنینم😈(برای کسایی که متوجه نشدن میگم که اون صدا صدای هشدار بود)الیزابت:آنا اون ها هیچ کاره بدی نکردن😢لطفا بزار برن😭آنا:تو به همنوعه خودت خیانت کردی چرا باید به حرف تو گوش بدم😈

آنا:من انتقامم رو میگیرم،ملکه زمینش رو پس میگیره و عروسکم با انسان ها بازی میکنه(چون با اون بازی میکردن و بلا سرش میاوردن می خواد باهاشون مثل عروسک بازی کنه)هیچ کدوم ضرر نمیکنیم😈 کهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

از👅سوزان:با علامته من یک دو سه!و با مایکل در رو میکوبیم آنا میگه نه مری میگه آره و شروع میکنیم به جنگ که یک روح مری رو میکوبه آنا میگه دیر کردین و یک ورد میخونه ووووووووووووووووووووووووووووووووو

یک پرتال به اندازه ی دره مدرسه ی هاگوارتز باز شد و آنا ازش و ارتشش رد میشه و میگه میبینمتون😈البته اگه زنده بمونین 😈یاه یاه یاه یاه یاه

او پرتال رو میبندد و ما رو اینجا ول میکند مری داد میزنه نهههههههههههههههههههههههههههههههه 😭😭😭😭😭😭😭😭

The End😭😈😱 شوخی خرکی😆ببخشید ولی حال داد😈آنچه خواهید خواند:باید بریم بیرون......خفاش!¿¡........چه بلایی سره زمین اومده......لیزا:اینجا دیگه زمین نیست نه اون زمینی که ما میشناسیم. فضولیتون گول کرد نه😈بعد این پارت فودی میرم پارت بعدی😊ببینید چه مهربونم قدرم رو بدونید😊

مرسی که خواندید😊بهترینید😊امیدوارم به هیچ مرضی مبتلا نشید😊امیدوارم شاداب و سلامت باشید😊گود بای مای لاو💜💙مری:وایییی غزل😑خدافظی کن دیگه😒غزل:خدافظ خدافظ خدافظ