لی لی کلاهش را بیشتر روی صورتش کشید. هوا خنک و آفتابی بود. توی حیاط دبیرستان مارین بچه های زیادی بودند. اما در بین این همه نوجوان فقط لی لی تنها بود. کلاه هودی اش را روی کلاه بیسبال مشکی اش گذاشت. سرتاپا مشکی پوشیده بود. کوله اش را محکم ترگرفت سرش را پایین برد و سعی کرد از هیاهوی بچه ها بگذرد و از مدرسه خارج شود درست بود که ساعت مدرسه تموم نشده بود اما لی لی اجازه را از مدیر گرفته بود. صدایی گفت:«هی تو!!» لی لی برنگشت سرعتش را بیشتر کرد.«با توام عجیب الخلقه» دستی روی شانه اش آمد و او را پرت کرد. لی لی روی زمین افتاد و با گروهی از محبوب ترین دخترهای مدرسه روبه رو شد. یکی از دخترها خم شد و به زور کلاه لی لی را برداشت.موهای طلایی لی لی دور صورتش ریخت. لی لی تاجایی که توانست سرش را پایین نگه داشت.دختر گفت«هی به من نگاه کن» لی لی سرش را پایین تر برد تا با او چشم تو چشم نشود. دختر دوباره گفت«با توام!!!»
لی لی با خشم سرش را بالا برد بلند شد جوری که فقط دختر بتواند چشمهایش را ببیند. لی لی غرید:«حواستو جمع کن!! دیگه با من اینجوری رفتار نمی کنی فهمیدی؟»
دختر پوزخندی زد.
اگه عاشقانه نکنییی فراد غدا نمی خورم😂😂😂
شوخی
نمیکنم غذا نخور😂😂😂
سلام کیوتی تستت لایک شد و
دنبال شدی لطفا دنبال کن و اگه خواستی به پارت 45داستان گروه معجزه آسا یه سر بزن و لایکش کن
مرسی ❤
بله ممنون🌹
فالویی
مرسی
پارت بعدی عاشغانه بشه بهتره
چشم😂
داسنانت قشنگه😊👏
اگه خواستی بکن اما بکنی بهتره😐
😂😂چشم چشم
من بررسیش کردم
مرسی فالویی
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو
فالو:فالو