10 اسلاید امتیازی توسط: منتقل شده انتشار: 3 سال پیش 17 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان🙋🏻♀️ تو پارت 5 دختره و پسره (کسایی که میخوان دنیا رو نجات بدن میان) امیدوارم خوشتون بیاد🙂
فردا صبح ساعت 8...
ساعت: دینگ دینگ دینگ دینگ دینگ...
شاهین: ای بابا اوففف
سونیا: اه به این زودی صبح شد
_ ساعت چنده
_ 8...خفه شو تو هم دیگه😑 (با ساعت بود)
_ از این به بعد ساعت 8 بیدار میشیم که ساعت 10 راه بیفتیم🤨
_ آره دیگه میشه قرارمون🤷🏻♀️
_ آها قرار خوبیه🙂
_ آره🙂...خیل خوب دیگه بلند شو🙄
_ اووووو حالا یه ساعت دیر تر برسیم مگه چی میشه، دنیا به آخر میرسه😐🙄😒
_ والا از دنیا به آخر رسیدن بد تر داره سرمون میاد😒
_ اوهوم واقعا
_ وای شاهین بلند شو دیگه، چقد بحث میکنی😑
_ خیل خوب😒
ساعت 9...
سونیا: کاش بشه صبح که بیدار میشیم کار هامونو خلاصه کنیم
شاهین: منظورت بحث هامونه دیگه😅
_ 🤣🤣🤣
_ 😅والا😅
_ آره😅
_ اگه من از تو سوال نپریم میشه
_ 😂...خوب نپرس😂
_ 😅باشه سعیمو میکنم😅
_ آفرین سعیتو بکن😅
_ ایش😒
_ چیه😐
_ آفرین
_ آآآآآآآآآآآ😅
_ آآآآآآآآآآآ😅
_ 😡😡😡
_ 🤣🤣🤣
_ 😅بسه دیگه😅
_ بسه
چند دقیقه بعد...
شاهین: امممم سونیا
سونیا: امممم بله
_ 😐😐😐
_ 😅😅😅
_ خدایا
_ خوب چیه
_ ااااِ میگم ما چند وقته ازدواج کردیم
_ ااااِ حدود 1 سال
_ خوب ما نمیخوایم بچه دار بشیم
_ اِ شاهین خفه شو
_ وا چیه خوب😐
_ اینقد حرف از بچه نزن
_ چرا
_ محض ارا
_ خوب چرا
_ آخه الان وقت بچه دار شدنه، تو این اوضاع قاراش میش
_ آقا ما که نگفتیم همین الان و همین جا، سر وقتش تو جاش دختر
_ مگه دست ماست که بگیم کِی و کجا
_ آخه همچین میگی انگار دست ماست
_ هه😀
_ خوب نگفتی ما نمیخوایم بچه دار بشیم
سونیا نفس عمیقی کشید و گفت《چرا، ولی به وقتش》
شاهین: وقتش گذشته 1 سال گذشته ها
_ یه دفه بگو من الان بچه میخوام دیگه
_ آره من الان بچه میخوام
_ سونیا به زمین اشارم کرد و گفت: العان
شاهین: العان که نه منظورم اینه که وقتش رسیده تازه گذشته
سونیا نوک انگشتش رو آورد جلو دماغش و گفت: سر فرصت
شاهین: منظورت اینه که منظورت از به وقتش سر فرصته یا اصلاح کردی
_ هر دو
_ آها اوکی
یک ساعت بعد...
رسیدن به همون چاله ها که گل ها اون جا در میان
سونیا: متمعنی این همون مسیره
شاهین: کدوم مسیر
_ همون میرسه چاله ها
_ آره فکر کنم همون مسیره
_ شاهین شاهین شاهین🏃🏻♀️🏃🏻
_ ها چیه🚶🏻♂️
_ اون جارو، تریسا
_ یا خود خدا...اِ نگاه کن لیام هم اونجاست...چرا دست هاشون اینجوریه
_ نکنه...
_ نگو خودم فهمیدم
_ تموم شد، دیگه کاری از دستمون بر نمیاد، کارمون ساختست
_ بدبخت شدیم رفت
_ الان باید فقط امیدمون به اون دختره و پسره باشه
_ آره...وای یا خدا خون آشام ها هم اومدن
_ جون من دوباره غش نکن
_ اِ برو بابا (یکم رفتن جلو)
_ حالا چی کار کنیم
_ باید به بقیه خبر بدیم
_ خوب بریم دیگه
چند دقیقه بعد...رسیدن به بقیه پری ها و داد زدن: گل وحشت داره در میاد جادو هامون دارن از بین میرن
همه با هم جیغ زدن...اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ
بعد گل در اومد؛ همه دیدنش...همه دست دوستشونو گرفتن (البته زن و شوهر یا دوست پسر دوست دختر) بعد گل گرد افشانی کرد
ساتیا دست اون مرده رو گرفت روکا و رونا دست دوست پسر هاشوند گرفتن و آخر از همه شاهین دست سونیا رو گرفت...بعد گرد گل همه جای کالدورا رو پوشوند😱...همه جادو ها از بین رفتن بال ها، قدرت ها همه چیز؛ تنها چیزی که ازشون باقی موند تیزی گوش هاشوت و سرخی لب هاشون بود که اونم به دردشون نمیخورد؛ بعد گرد همه رو 3 متر برد بالا؛ دوست پسر ساتیا گفت«اِ نگاه کنید من دارم شنا میکنم» ساتیا گفت«منم همین طور» و همه با تعجب نگاهشون میکردن...بعد گرده نا پدید شد و همه افتادن پایین
12 سال بعد.....
سونیا: سارینا...سارینا...باز این بچه کجاست، سارینا
شاهین: چی شده
_ سارینا رو پیدا نمیکنم
_ ای خدا این بچه چقد شلوغ میکنه
_ آره واقعا، سارینا
_ جوونَن دیگه
_ جوون که چه عرض کنم نو جوانن
_ حالا هر چی
ساشا: چی شده
سونیا: سارینا نیست
_ ای خدا این بچه چند تا سوراخ سنبه میشناسه😫
_ خودتو یادت رفته، همیشه میرفتی بالای درخت هر چقد صدات میکردم انگار نه انگار آخرشم یا دنپاییت میفتاد یا یه کلاهی چیزی میفهمیدیم بالای درختی ولی هر کاری میکردیم نمیومدی پایین آخرش با کلی بدبختی میاوردیمت پایین
_😁🤭
_ سارینا
سارینا: بله
سونیا: دو ساعت دارم صدات میکنم کجایی
_ من پیش سوزان بودم
ساشا: با سوزان دوست شدی🤨
سارینا: با سوزان دوست بودم😐
_ آها اوکی
_ چطور
_ هیچی همین جوری
_ فکر نمیکردی من با سوزان دوست بشم🙂
_ نه آخه اصلا شبیه هم نیستین
_ مگه دوست ها باید شبیه هم باشن
_ نه منظورم اینه که اخلاقتون با هم جور نیست تو جدیی اون خل و چله
شاهین: از دختره ساتیا و جان بیشتر از این انتظار نمیره
سارینا: چرا همه گیر دادن به خل و چلی سوزان، عوضش هر دومون شیطونیم هر دومون با هوشیم هر دومون شادیم
ساشا: خوبه خودتم قبول داری که شیطونی😅
_ ایششش، همچین، از تو که شیطون تر نیستم
شاهین: بسه دیگه
سونیا: بچه هامونم مثل خودمونن😒
_ یعنی کل کلین😅
_ آره دیگه😅
فردا صبح ساعت 6...
ساعت: دینگ دینگ دینگ دینگ دینگ...
سارینا: اوف به این زودی صبح شد........اه این ساعت بی صاحاب کجاست، خفه شو تو (با ساعت بود) بعد بلند شد (خوش به حالشو تا بیدار میشن از رو تخت بلند میشن)
ساعت 6 و نیم...تو راه مدرسه... سارینا: سوزان
سوزان: جانم🙂
_ تُو تو دسته سرودی
_ آره تو چی🙂
_ من اصل کاریم
_ آها...تکینم هست ها🙂
_ میدونم😒
_ چرا مگه تکین چشه🙂
_ تکین چش نیست، حواس پرت، تنبل تو درساش، دعوایی
_ آره...ولی انگار از تو خوشش میاد🙂
_ از من😳
_ آره🙂
اَی من که ازش متنفرم
ساعت 7...
رسیدن به مدرسه و یه راست رفتن حیاط پشتی و با دوستاشون شروع کردن به گَپ زدن...سلام، سلام، چه خبر، سلامتی...
ساعت 7 و نیم
زنگ مدرسه خورد و همه دوان دوان رفتن سمت کلاساشون
1 دقیقه بعد...
دو نفر داشتن با هم دیگه دعوا میکردن
سارینا چون مبصر کلاسه باید جلو اونا رو بگیره واسه همین رفت جلو که...
تکین زد تو گوشش...
سارینا: منو میزنی😐
تکین: ببخشید اشتباه شد😶
_ اشتباه شد🤨
_ بله
_ میدونی دلیل این اشتباه چیه
_ شما پریدی وسط
_ نه خیر، شما داشتین با هم دیگه دعوا میکردین اونم سر چی، اون گردنبند تو رو بی اجازه بر داشته بود، منم اومدم جلو شما رو بگیرم
_ آخه گردنبد برنز بود، تازه اولین بارشم نبود این گردنبند رو مامانم برام خریده
_ این دعوا کردن داره میتونستی به خانم بگی
_ آخه برداشته بود دیگه🤷🏻♂️
_🙄باید بریم دفتر مدیر، دهمین بارتونه
_ من برم
_ پَ نَ پَ من برم
_ پس اون چی
_ کی
_ اون اوا، اَی نا جنس فرار کرد
_ کی
_ ایلیا
_ کُندال
_ بله
_ بیا بریم صداش میزنن
_ چشم
دفتر مدیر...
سارینا در زد: تق تق تق
مدیر با صدای جیغی گفت«بفرمایید»
سارینا در رو باز کرد و رفتن تو
سارینا: سلام خانم مدیر، این پسره با ایلیا کندال هی با هم دعوا میکنن امروز دهمین بارشونه...
خانم مدیر: وای خدا از دست شما دوتا😒 بعد پشت بلندگو گفت: دانش آموز ایلیا کندال بیا دفتر دانش، آموز ایلیا کندال بیا دفتر
ایلیا اومد دفتر
بعد مدیر موضوع رو پرسید و وقتی دید قابل قبول نیست از نمره انظباتشون کم کرد...
سارینا: دختری با پوست سفید، مو های شرابی و چشم های بنفش (🤨)
تکین: پسری با پوست گندمی، مو های نسکافه ای و چشم های عسلی
ساشا: پسری با پوست سبزه، مو های قهوه ای و چشم های سبز
سوزان: دختری با پوست سفید کک مکی، مو های قرمز نارنجی فر فری و چشم های آبی
جان: مردی با پوست سفید کک مکی، مو های بور فر فری و چشم های آبی
خصوصیات:
سارینا: باهوش، با ادب، مهربان، زود جوش
تکین: اندکی حواس پرت، خون گرم، دعوایی،تنبل (از لحاظ درس) شیطون😜
ساشا: غیرتی😬، با مزه، با هوش، زود جوش😒، اعصاب خرد کن
سوزان: خل مشنگ و در عین حال با هوش،بانمک ولی بعضی وقت ها زیادی خل میزنه😂، به دل میشینه
جان: خل مشنگ و در عین حال با هوش،بانمک ولی بعضی وقت ها زیادی خل میزنه😂
ایلیا هم فعلا مهم نیست وقتی نقشش پررنگ تر شد میگم فعلا اینو بگم که کندال فامیلیشه🙂
خوب دوستان این پارت هم تموم شد راستی عکس تست عکس شاهین هستش خدافظ تا پارت بعد بابای👋🏻
💗💖💕💗💖💕💖💕💗💖💕💗💖💕💖💕
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
پاسخ نامه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
خیلی خوب بود
سارینا نجات دهندست😑 اصلا خیلی ضایست😑
میگم تو قصد نداری پارت بعدو بزاری😑
تو خودت قصد نداری پارت بعد داستانتو بزاری😑
هنوزم که هنوزه منتظریم 😑😑😑😑😑
و راستی اولین نفر من لایک کردم پارت بعدو بنویس دیگه بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس
یا ابالفضل ٢ ماه گذشته هنوز پارت بعدو ننوشتی بنویس دیگه ما منتظریم....................
تیک تاک..... تیک تاک....... تیک تاک....... تیک تاک.......... بنویس دیگه مُُُُنتََََََظِِِِِریم
حواهرم شما مشکلت چیه هی میای تو تستای من موج منفی میدی😐😐😐😐😐😐😐😐
😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑
واقعا جواب قانع کننده ای بود😐✋
عالی مثل همیشه❤
منتظر پارت بعدی هستم
ممنون گلم😘