عشق کومن پارت 7

وقتی صبح بیدار شدم کوک را روی تختش ندیدم. از اتاق که بیرون اومدم شنیدم یکی میگه : آخه مجبوریم و یکی دیگه که بنظرم آشنا میومد گفت : نمیشه منم بیام و دیگری گفت : نه کمی به خودم جرات دادم و به جلو رفتم که دیدم همه ی اعضا بجز کوک ، کت و شلوار پوشیدن و کلی چمدون اونجا بود. کوک: آخه منم دلم میخواد بیام نامجون : آخه ماخه نداریم. جین : ما میریم زود برمیگردیم. از اینکه به من چیزی نگفته بودند درباره ی اینکه نمیدونم می خوان کجا برن ، ناراحت شدم.

این دفعه بیشتر به خودم جرات دادم و رفتم پیششون و گفتم : کجا میخواین برین؟ تهیونگ : ااااممم خوب میدونی دنا من یعنی ما مجبوریم کهههههه عههههه یه مدتی از این جا بریم و تو و کوک نمیتونین بیاین. +اون وقت چرا؟ جیمین : چونکه به شما دوتا مربوط نیست از این حرف جیمین ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم. بعد از اینکه هی من سوال می کردم و اونا فقط جواب های مسخره ای که به درد عمشون میخورد رو تحویلم میدادند ، بیخیال شدم. آنها خداحافظی کردند و رفتند.

بعد از اینکه در خونرو بستم ، پیش کوک رفتم . چون اون حتما از من بیشتر میدونست .اما هر دفعه که سوال میپرسیدم یا جوابمو نمیداد یا اینکه الکی یه چیزی میگفت. منم دیگه بیخیال شدم و به سمت اتاقم رفتم.

وقتی به اتاقم رفتم تصمیم گرفتم من هم بهتره برم بیرون چون تا شب تو خونه با این کوک مزخرف که اصلا صداش هم در نمیومد( مثلا ببخشید داستانه دیگه وگرنه من خودم هم بایسم کوکه) حوصلم سر میرفت.

لباسم رو پوشیدم. (لباس دنا در بالا) و همون لحظه از ذهنم گذشته که ₩ وای دلم میخواد برم استخر و برای همین هم پاشدم و مایوم رو هم براداشتم گذاشتم داخل کیفم. وقتی پایین اومدم کوک گفت: کجا میری؟ + بیرون کوک: عه میگم میشه من هم بیام امروز خیلی دلم گرفته نمیخوام مزاحمت بشم اما میتونم منم بیام یه لحظه دلم براش سوخت. لبخندی زدم و گفتم : باشه . پس برو مایوتو بردار که بریم. کوک : مایو +آره کوک : مگه میریم استخر +آره میخوایم بریم استخر دیگه هیچ سوالی نپرسید . وقتی آماده شد با هم به سمت در حرکت کردیم.

وقتی رسیدیم مایو هامون رو پوشیدیم و داخل آب رفتیم. خلاصه که خیلی مزه داد. حسابی آب بازی کردیم. بعد موقع عصر به خونه برگشتیم.و چون هر دومون خسته بودیم فورا خوابمون برد.