قاتل احساسات9

(معرفی و بخونین👆) صدای خنده ش اومد برگشتم و دیدم داره من و نگاه میکنه مرینت:چیه؟ آدرین:با لباس من خیلی خنده دار شدی😂😹 مرینت:هر هر هر😂😒 صبح:هاووووو وای من کجام😳😳 جیغغغغغغغغ چرا اتاقم این شکلی شده😦صدی در اومد و بعد آدرین با قیافه ی ترسیده و دیدم مرینت:دیگه مطمن شدم این یه کابوسهههه تو توی خوابمم هستی آخهههههه😫😫 یهو انگار خیالش راحت شده گفت:چیه؟ واقعا توی خواباتم هستم؟ مرینت:بله هستی نمیبینی الان داری به صورتful HD ور ور میکنی:/؟ آدرین:ور ور خانوم بیا صبحونه و از اتاق رفت بیرون عه تازه داره یه چیزایی میاد😁 آهاااا من پام رفته بود توی گودال گل واییییییییییی دانگشاههههههه باباااااااااا سریع رفتم دستشویی و جوری آب و به صورتم میکوبیدم که پوستم کنده شد رفتم بیرون و به ساعت نگاه کردم عه ساعت6ونیمه که چقد زودهههههه😐😐😐 چقد عجله داشتم😑😑 با بی حسی رفتم بیرون و با دیدن پله ها تازه یاد عروسکم و کلیدم افتادم به جایی که عروسکم و گذاشته بودم نگاه کردم اما نبود!!! سریع و با اعتراض رفتم توی آشپزخونه مرینت:عروسک و کلید من کجاست🤨؟؟؟ آدرین:من چه میدونم💁 به سمت خدمتکارشون رفتم مرینت:ببینم شما عروسک و کیف من و ندیدین؟ خدمتکار:نه! مرینت:یعنی چی دارم دیوونه میشم مگه خونتون جن داره اینا رو میبرننننن!!

مرینت:هوی بچه جون پاشو من و ببر دانشگاه آدرین:تو خیلی پررو شدیاااا تو عمرم کسی مثل تو ندیدم! مرینت:اولا پررو خودتی دوما معلومه مثل من گیرت نمیاد من یدونم جهت نمونم😌😒👌 آدرین:من رییستم واقعا اینجوری حرف زدن شایسته نیست خانوم خانوما😐🚶 مرینت:تو فقط رییس شرکتتی رییس من که نیستی😛 آدرین:بعضی وقتا از دست تو دلم میخواد خود.کش.ی کنم😐💀مرینت:حرف نزن پاشو من و ببر دانشگاه آدرین:ماشینتون که اینجاست! خودت برو! مرینت:من اگه رانندگی بودم به توی... استغفرالله میگفتم😐؟ آدرین:واقعا😐 بلدنیستی😐 مرینت:من فقط20سالمه و از اونجایی که نمیدونستم قراره گیر تو بیوفتم کلاس رانندگی نرفتم😐 آدرین:بذار صبحونه م تموم شه! مرینت:که صبحونت تموم شه؟ آدرین:بله! مرینت:که اینطور آدرین:همینطور چند قدم به سمتش رفتم نگاهی بهم انداخت و دوباره نگاهش و انداخت روی بشقابش و به ادامه ی خوردنش پرداخت رفتم بالای سرش ولی توجه نکرد کفرم و در اورده بود و باید تلافی میکردم بشقابش و از جلوش برداشتم که نگاهم کرد آدرین:هی! چیکار میکنی؟؟ دویدم سمت ظرفشویی و اونم دنبالم اومد سریع غذای توی بشقاب و خالی کردم توی ظرفشویی مرینت:اوه چه بد! تموم شد بیا بریم و بشقاب خالی و انداختم توی سینک و روم و برگردوندنم و رفتم

آدرین:ت … تو روانی هستی حتی به خودم زحمت ندادم برگردم همونطور که پشتم بهش بود گفتم:نظر لطفتونه و به راهم ادامه دادم از آشپزخونه که اومدم بیرون کنار خودم دیدمش اما بازم به راهم ادامه دادم و رفتم بیرون دستگیره ی ماشینش و کشیدم تا باز شه اما نشد آدرین:😂 اینجاست و کلید توی دستش و بالا انداخت و دوباره گرفتش مرینت:خب! باز کن! آدرین:اگه نکنم؟ مرینت:مسخره بازی در نیار دیرم میشه! آدرین:من فقط یه سوال پرسیدم جواب بده تا باز کنم! مرینت:اگه باز نکنی تیکه تیکه ات میکنم فهمیدی؟ آدرین:اوه اوه چه عصبانی دوتا دستش بالا اورد و ادامه داد:باشه باز میکنم👐 دستش و روی ماشین نشونه گرفت و قفل و زد سوار شدم و اونم سوار شد (و دیالوگ همیشگی داستان های من پیش ب سوی دانشگاه😂) رسیدیم مرینت:ممنون! آدرین:هرچند به زور از دست دادن صبحونم بود اما شنیدن تشکر از زبون تو واقعا عجیبه😦 مرینت:من اونطوری که تو فکر میکنی نیستم و با ناز در ماشین و باز کردم پیاده شدم و رفتم توی حیاط دانشگاه هوففف الان من بعد از کلی غیبت اومدم دانشگاه و اوناهم دلیلش و میدونن پس مشکلی نیست با این فکر مصمم و با نفس عمیق به سمت داخل قدم برداشتم

رسیدم دم در کلاس مشتم و بالا بردم و در زدم✊ صدایی نیومد پس درو باز کردم و رفتم داخل فقط چند تا از دخترا بودن رز:اوه مرینت! اومدی! امیدوارم حالت بهتر شده باشه! تسلیت میگم😔 مرینت:ممنونم رز و نشستم سر جام آلیا فقط نگاهم میکرد مرینت:چیه؟ نمیخوای تسلیت بگی؟ آلیا:میدونم چیزی از دردت کم نمیکنه و حتی ممکنه که ناراحتت کنه، پس نه! مرینت:دوست جونی خودمی😘 آلیا بغلم کرد که تازه یادم افتاد و از بغلش بیرون اومدم و دست به سینه روم و اونطرف کردم مرینت:بی معرفت چرا بهم سر نزدی آلیا:میومدم چیکار کنم؟با چرت و پرتام حالت و بد تر کنم؟ این جور مواقع تنها باشی بهتره مرینت:این به کنار،خونتم که میام درو بزام باز نمیکنی😐😤 آلیا:بستگی داره چه موقعی اومده باشی! مرینت:دیشب! آلیا:داریم میریم مسافرت! بیرون داشتم کارای اون و انجام میدادم! مرینت:ولی نمیخوای توی شرکت به بابام کمک کنی؟ آلیا:چرا! اینترنتیم میشه! مرینت:پس فکر همه چیش و کردی! آلیا:همینطوره! راه برگشتی نیست! مرینت:حالا چند وقت میمونین؟ آلیا:1ماه! مرینت:چییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آلیا:شوخی کردم بابا شاید 5،6روزی😹✋ مرینت:کوفت😐😐😐

کمی بعد استاد و بچه ها اومدن و درس شروع شد و منم کتاب آلیا رو باهاش شریک شدم چون همه ی کتابام و کلا کیفم و وسایلم خونه بود😂 بعد از تموم شدن دانشگاه داشتم برمیگشتم که خوردم به یه پسره سرش و بالا اورد موهای آبی با چشمای آبی!(من و نکشین😂😘) پسره:اوه معذرت میخوام! مرینت:خواهش میکنم من معذرت میخوام دیدم این نمیخواد حرکتی انجام بده پس ازش دور شدم و از همون راه پر از درخت مخصوص خودم به سمت خونه رفتم رسیدم در زدم و بابا درو باز کرد تام:عزیزم! کجا بودی!؟ به سمت آشپزخونه رفتم و یه لیوان برداشتم و از یخچال بطری آب و بیرون اوردم و برای خودم ریختم و خوردم مرینت:در اصل من باید بپرسم،کجا بودین؟ تام:من که خونه بودم،تو نبودی! مرینت:در اصل بخاطر نبودن شما نبودم! تام:🤨؟ مرینت:دیشب خونه نبودین و کلیدمم که میدونین خونه ی دوستتون گم و گور شده بعد از پیاده روی نتونستم بیام خونه تام:پیش دوستت موندی؟ مرینت:بد تر از اون! خونه ی دوستتون موندم😐😤 تام:گابریل؟؟؟ مرینت:بله تام:😃😊😄 مرینت:چیه؟ اون پسر خودخواهش به زور تا دانشگاه رسوندتم! ما شینمونم که ازشون نمیگیرین😤 تام:😁😃 مرینت:بابا جان من دارم حرص میخورم انقد لبخند معنی دار نزنیددددد👊

تام: از ظهر گذشته بیا ناهارمون و بخوریم! مرینت:خیلی خب! چرا بابا انقد مشکوک میزنه؟!؟!؟!؟!؟ هیییییی غذام و خوردم و رفتم بالا توی اتاقم و گوشیم و برداشتم و زنگ زدم به آلیا مرینت:الو؟ آلیا:الو؟ مرینت:آل میشه جزوه ی خلاصه ی خلاصه از این یه هفته ای که نبودم و بدی؟؟؟ آلیا:خیلی خب کمی دیگه میام اونجا و قطع کرد کمی توی گوشیم چرخ زدم تا اومد آلیا:بفرمایید جزوه رو از دستش قاپیدم مرینت:ممنون آلیا:خواهش میکنم و خواست بره که دستش و گرفتم مرینت:کجا کجا؟ آلیا:آم..میرم خونمون💁 مرینت:نه خیر باید به من کمک کنی!! آلیا:آخه ما میخوایم بریم مس... مرینت:😒😠 آلیا:خیلی خب خیلی خب! مرینت:آفرین دختر خوب بدو بیا و نشستم روی صندلی و جزوه رو پرت کردم روی میز جلوم و بازش کردم مرینت:این دیگه چیه😳؟ آلیا:وایییییی گرفتاری دارم😖😩!*****آلیا:خیلی خب فهمیدی؟ مرینت:بله فهمیدم! آلیا:آفرین من دیگه میرم چیییییییی دختر هوا تاریک شده ببین😖😖😖 اوففففف از تو مرینتتتتتت مرینت:😁😁😁 آلیا:من رفتم خداحافظ و سریع از اتاقم رفت واقعا شب شدا😺😂 رفتم پایین که دیدم بابا داره میره بیرون! بابا واقعا عجیب شده! باید بدونم کجا میره با این که کار درستی نیست اما خب چه میشه کرد🙊 دنبالش رفتم یه تاکسی گرفت سریع یه تاکسی گرفتم و دنبالش رفتم تاکسی اون از اونجا رفته بود کمی صبر کردم اما چیزی نشد اصلا کجا اومده؟؟؟ حساب کردم و پیاده شدم و رفتم تو، بار؟؟؟ بابا؟؟؟ وایسا ببینم اونم آدرین نیست اون گوشه؟؟؟