آخرین و اولین دیدار پارت 2

سلام گایززززز خب اینم پارت دو اومیدوارم خوشتون بیاد بعد یه داستان دارم مینویسم اسمش "عضو پنجم بلک پینک هست" دوست دارم ازش حمایت بشه هنوز توی بررسیه ولی امیدوارم اونم دوست داشته باشید خب زیاد حرف زدم برید بخونید👇🏻🤗

[فردا صبح][از زبان ا/ت] با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم...امروز با روز های دیگه خیلی فرق داشت...رفتم دست و صورتم رو شستم..چند دقیقه بعد برای صبحونه صدام زدن و رفتم صبحونه خوردم..بعدش با خودم گفتم برم توی پارک بغل خونمون قدم بزنم..برای همین وارد اتاقم شدم و یه تیشرت سفیده ساده با یه شلوارک لی که تا رون پام بود پوشیدم... خدمتکار : خانم جایی میرید؟ من:اره میرم تا پارک بغل خونمون قدم بزنم خدمتکار:چشم😊 بعد از اینکار به سوالات خانم چوی (خدمتکارشون😜 پولدارن دیگه) جواب دادم🙄 رفتم یه کفش سفید اسپورت پوشیدم و رفتم

[از زبون جونگ کوک] نزدیکی یه هفته بود که کاره خاصی نداشتیم بیکارم نبودیم ها🙄 فقط وقتمون ازاد بود همینجوری سر مبل نشسته بودم هر کدوم از اعضا یه کاری میکردن جیمین توی اتاقش بود.. نامجون داشت کتاب میخوند.. جین داشت غذا درست میکرد.. یونگی هم خواب بود.. هوسوکم داشت توی گوشیش میچرخید.. تهیونگ داشت با یوناتان بازی میکرد... منم عین هویچ نشسته بودم بهشون نگاه میکردم چند دقیقه همونجوری داشتم نگاه میکردم که یه صدایی از گوشیم اومد انگار صدای پیامک بود گوشیم رو برداشتم و بازش کردم وارد پیامک ها شدم

عموم بود... یهو.. یهو یاده ا/ت افتادم.. نمیدونم چرا اشکام سرازیر شد😥 واقعا دلم براش تنگ شده بود اون موقع فقط ۱۸ سالمون بود... که من گذاشتمش همونجا و اومدم کارآموز شدم پیام عموم رو باز کردم گفتم : اوووو انگار به مهمونی دعوت شدم😜 وایسا... یعنی.. میتونم ببینمش

عموم بود... یهو.. یهو یاده ا/ت افتادم.. نمیدونم چرا اشکام سرازیر شد😥 واقعا دلم براش تنگ شده بود اون موقع فقط ۱۸ سالمون بود... که من گذاشتمش همونجا و اومدم کارآموز شدم پیام عموم رو باز کردم گفتم : اوووو انگار به مهمونی دعوت شدم😜 وایسا... یعنی.. میتونم ببینمش

[فلش بک به چند سال قبل][ از زبون ا/ت] توی اتاق نشسته بودم یهو دیدم جونگ کوک اومد داخل اتاقم من: سلام کوک جونگ کوک: سلام.. ا/ت... ام چیزه... ا/ت باید بهت یه چیزی بگم من: چ.چی؟

جونگ کوک : خب راستش نمیدونم چطور بهت بگم و.ولی من باید

پایانننننننن😂💔

بای بای چالش نداریم😐