رمان مخفی ترین آرزو امیدوارم خوش تون بیاد استقبال کنید تا پارت دیگه رمان رو هم بزارم
ساعت 9 و نیم صبح بود پاشدم رفتم تو آشپز خونه تا کارام رو بکنم قرار بود شب آدرین بیاد خواستگاری رفتم حموم کارام رو کردم ساعت 6 بود ادرین و پدرش زنگ زدند در رو باز کردم بعد از صحبت های زیاد که پدر و مادرم و گابریل می کردند گابریل خواست منو آدرین باهم حرف بزنیم
در اتاق رو باز کردم ادرین اومد تو بعد از سوال و پرسش های منو از آدرین و آدرین از من رفتیم بیرون نمیدونم چرا ماریا گریه می کرد بلند بلند کل مجلس رو صدا گرفته بود ماریا خواهرم بود از من 1 سال بزرگتر بود بهش گفتم چرا این کار هارو میکنی گفت چیزی نیست
چیشد آدرین گفت نه؟ گفتم چرا میخوایم عروسی کنیم دستپپاچه شد عه ..عه چه خوب مرسی حالا ولش کن چرا گریه میکنی خووت که میدونی دلم براش تنگ شده بود
باشه ولش کن من برم برو رفتیم پایین مامان گفت به به عروس و داماد رو....
بیاین دهنتون رو شیرین کنید بعد هم زمان مراسم رو مشخص کنیم.
آدرین پرید تو حرف مامانم گفت جمعه مراسم رو بگیریم روز تولد مرینت من و ادرین برای خرید لباس رفتیم یه لباس خوب انتخاب کردیم و برگشتیم خونه وکلی مهمان دعوت کردیم
جمعه شد و مراسم را شروع کردیم.. رفتیم محضر و عقد کردیم ماریا یک لباس سورمه ای پوشیده بود تیره بود ولی خب درک می کردم اون قبلا عشقش رو از دستت داده بود و براش خیلی سخت بود برای همین بهش چیزی نگفتم بگذریم با ادرین رفتیم واسه خرید لباس عروس قرار شد..... 🐞🐾🐞🐾🐞🐾🐞🐾🐞🐾🐞🐾🐞
قرار شد عروسی رو بزاریم واسه پنجشنبه پنجشنبه شد ادرین منو رسوند دم در سالن زیبایی که واسم وقت گرفته بود رفتم تو....2 ساعت بعد زنگ زدم به ادرین که بیاد دنبالم حدود 5 و نیم عصر بود اومدم پایین رفتم که دنبال ادرین بگردم پیداش نکردم گفتم حتما قایم شده چند بار صداش زدم کسی جواب نداد تا اومدم بهش زنگ بزنم یکی بهم از پشت حمله کرد
من سعی می کردم جیغ بزنم ولی نمیشد و در همون حال بیهوش شدم کم کم چشمام رو باز کردم که دیدم توی یک خونه متروکه افتادم
یک تکونی به خودم دادم و بلند شدم کسی اونجا نبود معلوم بود خیلی از شهر دور بوده بعد از اینکه فهمیدم چه اتفاقی واسم افتاده گفتم حتما این کار پدر ادرین هچون اون با ازدواج ما مخالف بود منم زیاد خوشم نمیومد ازش آدرین بهم گفته بود که گابریل میخواسته آدرین با کاگامی ازدواج کنه ولی آدرین قبول نکرده و 1 سال طول کشید تا آدرین راضیش کرد وگرنه اون از اول با ازدواج ما مخالف بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جالب بود
مرسی
عالی بود
ممنون