10 اسلاید صحیح/غلط توسط: بیپر۲ انتشار: 3 سال پیش 235 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اومدم با پارت سوم امیدوارم خوشتون بیاد . بریم ببینیم داستان از چه قراره . بریم ببینیم .
صبح میشه . دیپر : دیگه داره شورش درمیاد ،، من تحمل ندارم ،، سلام من دیپر پاینز هستم الان اومدم به دنیبای ذهن بیل و همه چیز قاطی پاتی شد ،، و الان متوجه شدم ،، واقعا دنیای ذهن بیل چقدر مسخرست ،، چه کنیم . بعد فورد : دیپر رو صدا میکنه ،، دیپر میره پائین . فورد : دیل بیا صبحونه بخور . دیپر : حد تون بدون اسم من دیپره .
کیل : پسره ی بدترکیب ،، چطور جرعت کردی با عمو استن فورد اینجوری حرف بزنی ؟ . ویل : پس خودت چی ،، تو هم همینجوری رفتار میکنی . کیل : ویل ساکت باش ،، من چرا باید همچین کاری کنم . ویل : باشه نکردی . دیپر : اینها ( توی ذهنش ) روانی ن . کیل : تو غلط کردی گفتی روانی . دیپر : بازم یادم رفت ،، اینها ذهن انسان هارو میتونن بخونن . ویل : البته ،، کار راحتیه ،، و تو یه انسانی ،، پس مشکلی نداریم . دیپر : دیگه نمی خواد بقیه ش رو توضیح بدی .
از اون ور بیل میاد پائین و میره سر میزه صبحانه . ویل : پکری . بیل : نه من خوبم . دیپر میره سره میزه صبوحونه و میشینه و شروع به خوردن میکنه . ویل : داری دروغ میگی ،، بگو ببینم قضیه از چه قراره ؟. بیل : راست میگم . ویل : بیل . بیل : باشه ،، دیشب توی خاطراتم یه مرد زرد رنگ و یه پسر نووجون دیدم که اصلا نمیشناختم . دیپر تا میشنوه غذا داخل گلوش گیر می کنه . بیل : حالت خوبه ؟ . دیپر : خوبم ،، خوبم ،، فقط گفتی یه مرد زرد رنگ و یه پسر نوجوون . بیل : چی شد مگه . دیپر نمی تونست بگه که اومده حافظه بیل رو برگردونه یا داخل ذهنش یه داستان سره هم کنه پس یه چیز من در آوردی میگه .
دیپر : خب ،، منم بعضی مواقع داخل خاطراتم میبینم . بیل : واقعا ،، اون ها چه شکلی هستن ،، برای من نامعلومه . دیپر : خب یه مرد ،، بزرگسال ،، با لباس های زرد رنگ و یه پسر نزدیک ۱۲ سال ،، با لباس های قرمز و آبی و بای کلاه سیفید آبی ،، دیگه نمیدونم فقط همین اینقدر برام معلومه . بیل : مهم نیست . کیل : داره ،، چاخان میگه . بیل : تو از کجا میدونی ،، من دارم ذهنش رو میخونم داره راست میگه .
دیپر : بسه ( باحالت عصبانیت و خجالت ) دیگه ،، با اینکه یه انسانم نباید همش ذهنم رو بخونین ،، مؤذب میشم . ویل : واقعا ببخشید خودمون هم بخوایم هم نمیشه . کیل : من می خوام بدونم تو از کدوم شهرستانی اومدی بعد برم سره چیز های دیگه . دیپر : کیل ساکت شو ،، دوباره نمی خوای با مغز بخوری زمین . دیپر و کیل باهم دعوا شون میگیره . کیل : موافقم ،، این دفعه تو هستی با مغز میخوری زمین . دعوا شون داشت پیش میرفت به مبارزه که استن میاد و اون هارو جدا می کنه . استن : با هم کنار بیاین .
کیل : عمرأ . دیپر : اصلا و ابدا . بیل بلند میشه و دست کیل رو میگیره . بیل : بیا با من مبارزه کن ،، وقتی من بردم باید با دیپر کنار میای ،، اگه تو بردی دیپر از اینجا میره . کیل : برو ،، از کی تا حالا برای انسان ها رحم دار شدی . بیل : زود باش . کیل : باشه . کیل و بیل داشتن مبارزه می کردن که این مبارزه باعث شد بازم اون خاطره ی نامعلوم رو ببینه ،، ولی هی حواسش پرت میشد و زمین میخورد ،، کیل داشت برنده میشد . کیل : تو داری شکست میخوری ،، حالا حرکت آخر . ویل : صبر کن کن ،، تو اجازه نداری ازش استفاده کنی . کیل : حرکت فوران آتشفشان ( این حرکت همون آتشفشانه ولی چند میلیون برابر قوی تر ) .
فوران آتشفشان داشت به بیل میخورد ناگهان دیپر میاد با حالت آبی ش . دیپر : باز شدن شمشیر ،، شمشیر ابعاد بر ( شمشیر دیپر ،، ابعاد ،، زمان ،، و غیر... رو میبره ،، و به عنوان شمشیر ممنوعه شناخته میشه ) ،، برش بعدی . ناگهان تمام اون جاهایی که آتشفشان بود ناپدید شد . کیل : چه اتفاقی افتاد ؟ . بیل : تو منو نجات دادی ،، اما چرا ؟. دیپر : چون من یه نگهبانم و باید مراقب کسی که برام ارزش داره باشم . کیل : این انصاف نیست تو پریدی وسط مبارزه . دیپر بیل رو بلند میکنه و میره طرف کیل ،، و اونو به خواب میبره . دیپر : واقعا اعصاب خورد کنی .
شب میشه . بیل : واقعا نمی خوای داخل بخوابی ؟ . دیپر : یکم اینجا مؤذب میشم ،، دلیل رو میدونی . بیل : آره ،، واقعا مارو ببخش . کیل : اون حق نداره اینجا بخوابه . بیل : کسی از شما نظر نخواست . دیپر : من بالای پشت بوم میخوابم . بیل : باشه . دیپر میره پشت بوم . دیپر : پس تنها کاری که باید بکنم اینکه خاطراتی که قبلا داشتیم رو به صورت غیره مستقیم بهش نشون بدم ،، یکم کار سختیه و زمان میبره ،، اما امیدوارم سریع یادش بیاد . از اون ور پیش میبل ،، میبل میاد میبینه دیپر نیستش ،، بعد میرهجنگل رو میگرده ،، میبینه بدن دیپر روی زمین کنار مجسمه بیل افتاده .
میبل : دیپر ،، دیپر ،، منو ببخش تنهات گزاشتم ،، لطفا بیدار شو . ویل میاد . ویل : فعلا بیدار نمیشه . میبل : تو کی هستی ؟. ویل : من ویل سایفرم و دیپر ازم کمک خواست منم کمکش کردم . میبل : چه کمکی ؟. ویل : اون ازم خواست تا بیل برگرده ،، منم گفتم بیل داخل دنیای ذهنشه و جای خطرناکیه ،، ولی قبول نکرد و رفت . میبل : این دروغه . ویل : نه واقعیته .
میبل : پس کی برمیگرده . ویل : نمیدونم اما فقط ۲ ماه وقت داره . میبل : دیپر زود برگرد . لطفا تسته اریدا باترفلای ،، نیمه اکسولاتل رو ببینید . دوستون دارم . خداحافظ .
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
پاسخ نامه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
بنویسسسسس
خسته شدم انقدر گفتم عالى 0_0
ولى واقعاً لايقشى عالى بود دمت گرم
شما عالی تری ممنون
داستانت عالیه
کی نیمه اکسولاتل رو میذاری خیلی منتظرشم
داستانات عالین
اولین نفر لطفا تست منم بخونید
راستی داستان بیشتر شدن لحظه به لحظه عشق من به کت نوار
قسمت جدیدش اومده
جالب شد
خیلی قشنگ مینویسی