10 اسلاید چند گزینه ای توسط: 💖ᏗᏝᏗ💖 انتشار: 3 سال پیش 703 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
درگیری با جرج رو از دست ندید. امیدوارم لذت ببرید.
بازم به پیام نکاه کردم. ترسیده بودم . یک نفر منو تقریبا تهدید کرده بود . لوکاس متوجه ترسم شد به گفت : چیزی شده؟ نمی خواستم جوابشو بدم اما با خودم گفتم: اون همیشه بهم کمک کرده پس اینبار هم می تونه کمکم کنه...
پس بهش گفتم : بیا اینو بخون. گوشی رو از دستم گرفت و خوند و گفت : نمی شناسیش؟ گفتم : احتمالا نه رو کرد به بچه ها و گفت : شما چی؟ اگنس پیامو خوند . جو هم خوند و دوتایی با هم گفتن : جرج! لوکاس : کی ؟ اگنس براش توضیح داد. سوزوکی هم تمام مدت ساکت نشسته بود رفته بود تو لاک خودش. لوکاس رو کرد به من و سوزوکی و گفت : کسی که اینجوری ابراز علاقه کنه قصد خوبی نداره. پس با هم بمونین.
بعد اومد و موهام رو باز کرد { لوکاس} گفتم : چرا بازشون کردی؟ گفت : اینجوری قشنگ تره. من : چی؟؟ گفت : آخرین باری که موهاتو باز کردی 3 سال پیش بود! اگنس: چی؟؟ من : آخه معمولا به موهام واکنش های عجیبی می دن. سوزوکی : خب حق هم دارن. اگنس : منظورت چیه ؟ سوزوکی : خب خودت ببین! اگنس : لونا خودتی ؟ من : گفتم که ! جو هم که کف کرده بود. لوکاس : موهای لونا به مامانم رفته. سوزوکی : پس مامان خوشکلی داشتی ها. من : ممنونم. اگنس : خب فکر کنم بهتر باشه دیگه ما بریم. لوکس : اینجا امن تره.
بچه ها : چی ؟؟؟ لوکاس گوشیشو بهمون نشون داد . گوینده اخبار : طوفانی 4 روه توکیو را در بر گرفت. امشب یعنی 5 شنبه تا روز 2 شنبه هوا طوفانی است. پس در خانه بمانید. لوکاس : حالا فهمیدید؟ اگنس : آره . یعنی فعلا اینجا موندگاریم. لوکاس : شما 2 تا { جو و سوزوکی} با من بیاین. لونا اگنسم با تو. فوری منظورش رو گرفتم .
دست اگنس رو گرفتم و بردمش بالا تو اتاقم وارد که شد گفت : وای چه جای دنجی! من : اتاقمه. اگنس : واقعا! نشوندمش رو صندلی و گفتم : سازی بلدی بزنی؟ گفت: گیتار بلدم. من : عالیه . پیانوم رو آوردم و سر هم کردم گیتار مامانم رو هم دادم دست اگنس و گفتم : ببین این مال مامانمه مواظبش باش. گفت : چشم قربان . بعد نشستم پشت پیانو... غرق در پیانو زدنم بودم وقتی تموم شد نگاه کردم دیدم جو و سوزوکی و اگنس زل زدن بهم . لوکاس اومد بالا و گفت : خیلی عالی بود فکر می کردم یادت رفته باشه! من : چی؟؟ یه چیز از مامان یاد گرفته باشم همینه ! گفت : پس عمرا یادت بره! یهو یه نگاهی به سوزوکی کردم و گفتم : موهاتو زدی کنار؟ گفت : چی؟؟ آها آره. لبخندی زدم و گفتم : بهت میاد.
قرمز شد . اگنس و جو و لوکاس لبخندی زدن و رفتن بیرون. سوزووی اومد داخل تر و گفت : لونا؟ من : گوش می دم. گفت : چرا جرج اون پیامو داد اونقدر ناراحت شدی؟ من : ای شیطون! لبخندی زد و گفت : ممنون. لبخندی زدم و هر دومون رفتیم تو حال... همه منتظر بودن. من قشنگ گوجه شدم . سوزوکی هم فقط لبخند زد. من نمی دونم این چجوری خودشو کنترل می کنه.
اون ۴ روز خیلی معمولی گذشت و خیلی چیزا هم درباره سوزوکی فهمیدم. صبح سه شنبه : لوکاس : بچه هاااا . پاشدم گفتم : منظورت چیه؟ گفت : اگنس هم خوابه خب. نگاه کردم دیده اگنس هم خوابیده . یه کش و قوسی به خودش داد و اونم بیدار شد. لوکاس: من برم اون دوتا رو هم بیدار کنم. رفتیم پایین . من رفتم میز رو بچینم که دیدم سوزوکی از تو اتاق اومد بیرون . همین جور که سینی آب پرتقال ها توی دستم بود گفتم : صبح بخیر. گفت : اِاِاِ صبح بخیر. جو هم اومد و نشست.
همه آماده شدیم و رفتیم به طرف مدرسه. که یهو متوجه ماشین جرج شدم. اگنس با یه قیافه عجیبی بهم نگاه کرد. من فقط لبخند زدم. دوتامون زدیم زیر خنده. داشتیم می ترکیدیم که جو به سوزوکی گفت: این ۲ تا خل شدن؟ نه؟ سوزوکی :??♂️ یهو دیدم ماشین ایستاد. دیگه نخندیدم جرج از ماشین پیاده شد. سوزوکی :? هی نزدیک تر شد و اگه اون لحظه در حیاط ظاهر نمی شد احتمالا یه چیزیمون می شد. تو دلم گفتم : بعدا به حسابت می رسم. رفتیم سر کلاس و نشستیم سر جای همیشگیمون. جرج پشت سر ما وارد شد و لبخندی حاکی از رضایت روی لبش بود. چند دقیقه بعد معلم وارد شد و گفت : آقای تاکاکی (سوزوکی) لطفا جاتون با خانم ماریا عوض کنید.
سوزوکی با ناراحتی: اما ... معلم : اما نداره. همین حالا. سوزوکی هم سرش رو انداخت پایین و خواست بره که دستشو گرفتم. و نگذاشتم بره. تعجب کرد. پاشدم و رو کردم به جرج و گفتم : کار تو بود نه؟ خجالت هم خوب چیزیه. بعد سوزوکی رو نشوندم سر جاش و گوشیمو در آوردم و به معلم نشون دادم. اون پیام رو خوند و :? این یعنی... من : بله این یعنی همین. خانم هم به جرج نگاهی کرد و گفت : واقعا که جای تاسف داره. جرج هم با خشم به سوزوکی نگاه کرد.
زنگ تفریح خورد سوزوکی بهم گفت : اون پیامو بهش نشون دادی؟ گفتم : نگران نباش درک می کنه! گفت : به هر حال ممنونم. دوباره گوجه شدم . سوزوکی : دوباره که گوجه شدی!? من : ? نمی دونم چرا اینجوری می شم . سوزوکی : ولی من می دونم. من : چی؟ لبخندی زد و دستم رو از زیر میز گرفت. لبخندی زدم . بعد باهم رفتیم تو حیاط. خیلی حس خوبی بود تا اینکه جرج اومد و گفت : از حد خودتون خیلی فراتر رفتین...
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
پاسخ نامه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
جالب بود
بیا یه سر به تست منم بزن اسمش هست بیشتر شدن لحظه به لحظه عشق من به کت نوار
منتظر نظرت در مورد هستم هستم
آخر جرج این هارو میکشه
امیدوارم لذت ببرید
خیلی خیلی عالییی و محشر بود بهترین ♥️ بعدی رو زود تر بزار