سلام دوستان.امروز میخوام یه داستان فروزن بزارم.اگه خوشتون بیاد ادامشو میزارم
داستان از زبان السا...یه روز عالی تو آرندل بود. من و آنا و اولاف و کریستوف و اسون،خواستیم بغل درّه(همون دره ی فروزن ۲ که توش بخاطر اتفاقات فرار کردن)یه پیک نیک بگیریم و داشتیم آماده میشدیم که اولاف،شور و شوقش رفت بالا و گفت:کی میریم؟کی میریم؟زود باشین دیگه! آنا یه خنده ی ریزی کرد و گفت:صبر کن ساندویچ هارو آماده کنم،بعد.با معده ی خالی که نمیشه رفت پیک نیک! منم با لبخند گفتم:منم شربتو درست کنم بعد،تشنه که نمیتونیم بریم پیک نیک! کریستوف هم اسونو با یه دستش بغل کرد و گفت ماهم وسایل هارو آماده کنیم،بدون وسایل و دست خالی نمیشه پیک نیک کرد،میشه؟
15 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
پاسخ نامه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
Reza اسمم برات مهم نیست ممنون که نظر دادین ♡
عالیییی بودی عزیزم❤❤❤
چرا جواب نمیدین؟!???من خیلی دوست دارم نظر بدین??????
دوستان منتظر نظراتتون هستم♥...