هلو ساری که نبودم
بعد از مدرسه رفتیم خونه مامان : بچه ها مسابقه مد نزدیکه اماده باشین ۱ هفته دیگس من : من اولین بارمه نمیدونم چیکار باید بکنم مامان: کاری نداره میری رو صحنه برمیگردی من :باشه ۱ساعت بعد: حوصلم سر رفته بود رفتم ببینم مامان چیکار میکنه رفتم تو اتاقش من :مامان نمیتونی طرح بکشی مامان : نه من: میشه من میتونم من بکشم برات مامان: مگه بلدی من: به چی فکر کردی طرح هارو کشیدم مامان: واووووو اینا عالین بزن قدش🤛🏻 من:🤜🏻 روز مسابقه : اماده شدیم رفتیم اونجا دیدم ادرین هم هست کار ما تموم شد گفتن عصر نتایج برامون ارسال میشد رفتیم خونه عصر نتایج اومد دیدیم ما مسابقه رو بردیم
از چشم گابریل :نتایج اومد با نبرده بودیم عصبانی بودم با عصبانیت رفتم اتاق ادرین من: ادرین نتایج رو دیدی ادرین :اره ولی عجیبه ما نبردیم شرکت جکسون معمولا دوم میشد من: تحقیق کن ببین طراحشون کی بوده که با حقوق ۵ برابر استخدامش کنم ادرین: باشه الان از مرینت میپرسم از چشم ادرین :به مرینت پیام دادم من: سلام مرینت خوبی بهتون تبریک میگم که بردین مرینت: سلام ادرین ممنون من هم به شما تبریک میگم که دوم شدین من: راستب طراحتون کی بود مری: (بچه ها دقت کردین که ادرین مرینت رو تو گوشیش پرنسس سیو کرده 😂😂):طراح لباس ها خودم بودم من :😳😳😳 مرینت: چیزی شده من: ن.نه.هی.هیچی.نش.نشده فعلا خدافظ رفتم در اتاق بابا رو زدم من :پدر طراح لباس هارو فهمیدم کیه گابریل :چه خوب میتونبم استخدامش کنیم کی هست من :پدر طران لباس ها مرینته گابریل: ادرین داری شوخی میکنی دیگه من :نه پدر طراح لباسشون مرینته گابریل: پس معلوم شد استعداد طراحیش به کی رفته خب میتونی بری
رفتم تو اتاقم حاظر شدم چون بعد مسابقه مد همیشه یه جشن بود با گابریل رفتیم وقتی رسیدیم مرینت رو دیدم خبلی خوشگل بود نه ادرین نه تو عاشق هیچکی جز لیدی نمیشه یهو یکی شرور شد فتم یه جایی تبدیل شدم مای لیدی هم اومد بالاخره شکستش دادیم دیدم ناراحته من :چیزی شده بقضش رو حس میکردم لیدی: نه نشده دیدم دیگه نمیتونه تحمل کنه اومد تو بغلم گریه کرد لیدی :دیگه باید بدم ۱ دقیقه مونده تبدیل به خودم بشم داشت میرفت دستش رو گرفتم داشتیم به حالت عادیمون برمیگشتیم اون رفت اون ور دیوار دیگه نتونستگ تحمل کنم دویدم رفتم جلوش وایسادم داشتم شاخ در می اوردم باورم نمیشد مرینت لیدی باگ باشه از چشم مرینت: ادرین یهو اومد باورم نمیشد ادرین کت نوار باشه یهو دیگه هیچی ندیدم از چشم ادرین :یهو مرینت افتاد زمین بلندش کردم بدو بدو میرفتم بیماریتان به مامان باباش هم زنگ زدم همه باهم رسیدیم بیمارستان ۳۰ دقیقه بعد : دکتر : حالشون خوبه فقط سکته کرده الان بهوش اومده همه رفتن تو من وایسادم که اخر برم رفتم تو مری: ا .اد .ادرین گمشو از اتاقم بیرون ازت متنفرم از چشم مرینت: سدم رو از دستم کشیدم بیرون رفتم معجزه گر خرگوش رو برداشتم تبدیل به بانیکس شدم رفتم اون زمانی که هویت همو داشتیم میفهمیدیم خودم رو برداشتم بردم یه جا که کت نوار هویتم رو نفهمه بعد از پرتال اومدم بیرون الان دیگه هیچی یادم نبود برای چند دقیقه معجزه گر خودم رو گذاشتم تو جعبه یکی در زد من :بفرمایید ادرین بود +میتونیم حرف بزنیم _ بله به کمد تکیه داد ترسیدم جعبه معجزه گرا رو ببینه یهو در کمد باز شد +این دست تو چیکار میکنه از لیدی باگ دزدیدیش پلگ کلوز ان داشت جعبه رو بر میداشت تیکی هم توش بود نمیدونستم چیکار کنم رفتم جلوش داشتم باهاش میجنگیدم + تو یه دزدی ها دزد _ من دزد نیستم + پنجه ی برنده داشت سعی میکرد به من بزنه من جا خالی میدادم سریع دویوم دستم رو رو دکمه جعبه معجزه گرا گذاشتم همه کوامی ها اومدن بیرون از چشم تیکی: ادرین پنجش رو فعال کرده بود مرینت مارو از جعبه بیرون اورد یهو دیدیم تبدیل به سنگ شده ادرین :خب تیکی حالا که حساب این دزد رو رسیدم بگو صاحبت کیا و کجاس برم تو دو تحویل بدم با داد گفتم: عوضی تو صاحبم رو کشتی ادرین :مگه..... من اره اره مرینت صاحبم بود ادرین سریع معجزه گر بانیکس رو برداشت و تبدیل شد رفت به زمانی که داشت پنجشو میزد سریع رفت یه کاری کرد که وایسه بعد گفت بس کنید ببین مرینت لیدی باگه بعد تو الان مرینت رو میکشی بعد رفت تو زمان حال از چشم مرینت سنگ شده بودم به خواطر گربه ........ (سانسور) یهو اومد تو اتاقم معجزه گر بانیکس رو ازش گرفتم و با داد گفتم :گمشو بیرون ع.و.ض.ی بعد مهمونی رفتم از اتاقم بزرون من :مامان بابا میخوام مدرسم رو عوض کنم ماریا :بیا مدرسه من خیلی خوبه رفتم تو سایت مدرسشون پروندمو انلاین از اون مدرسه گرفتم رفتم تو مدرسه ماریا ثبت نام کردم
خیلی مدرسش بزرگ بود اول کار هزارتا دوست پیدا کردم یه پسره رو دیدم فکر کنم عاشقش شدم از چشم ماریا :مرینت همینجوری به یه پسره نگاه میکرد میخورد هم سن و سالاش باشه یهو یکی منو برد یه گوشه پسره: اون دختره کیه من :خواهرمه چطور پسره: میتونی منو بهش معرفی کنی من: لازم به معرفی نیس ۱ میشناستت ۲ عاشقته پسر : ایول میرم تو کارش از چشم مرینت :رفتم تو کلاس مریا رفت کلاس خودش منم کلاس خودم بقل دستیم همون پسره بود ( اسمش جکه ) جک :سلام اسمت چیه من: سلام اسمم مرینته جک: اسم من هم جکه صبر کن ببینم تو مدل معروف مرینت جکسونی من: بله معلم اومد تو کلاس درس داد زنگ تفریح خورد رفتم پایین یه گوشه وایساده بودم یهو جک دستش رو گذاشت دو طرف دیوار و منو بوسید داشتم میمردم از خجالت سریع از مدریه رفتم بیرون بدو بدو داشتم میرفتم تو کوچه نزدیک عمارتمون بودم یهو چهار نفر اومدن جلوم وایسادن شخص اول :چه دختر خوشگلی مال منه به هیچکدومتون نمیدمش شخص سه :فکر کردی مال من شخص اول چاقو گذاشت رو گلوم شخص ۱: ببین جیکت در نمیاد وگرنه میکشیمت سرم رو به معنی باشه تکون دادم یهو دو نفر همشون رو زد برگشتم دیدم ادرین و مارسل بودن گریم گرفت رفتم تو بغل مارسل گریه کردم مارسل هم نازم کرد من :ادرین خان از کمکت ممنون ولی سعی نکن نزدیکم بشی من برای اینکه فراموشت کنم از مدرسه رفتم تو چند بار من رو داشتی میکشتی و اینکه من دوست پسر دارم (بچه ها قبلا ادرین از مرینت خواستگاری کرده ولی اینو به هیچکس نگفتن ولی چند وقت بعدش مرینت به خواطر اونکارای ادرین حلقش رو پس داد بهش )دیدم ادرین دستم رو گرفت برد یه گوشه ادرین تو نامزدمی حق نداری با مردای دیگه باشی اهمیت بهش ندادم رفتم پیش مارسل سوار ماشین شدیم من رو رسوند خونه ( مرینت ۱۹ سالشه ماریا ۲۰ مارسل ۲۱) حالت تهوع داشتم هی بالا می اوردم یهو هیچی ندیدم از چشم ماریا رفتم تو اتاق مرینت دیدم مرینت افتاده زمین یه جیغ بنفش زدم همه اومدن تو اتاقش مرینت رو بردیم بیمارستان ۱۰ دقیقه بعد :دکتر : تبریک میگم خانم جکسون حاملن همه : چیییییییی😳😨 رفتم تو اتاق مرینت مرینت :چی شده حالم خیلی بد بود من :مرینت تو با کی ازدواج کردی مری: مگه چیشده من: بابا دختر حامله ای مری: چییییییی وای نه ازش متنفرم حالا باید بچشم داشته باشم
فردا رفتم مدرسه جام رو عوض کردم کنار الیزابت که دوستم بود نشستم الیزابت :دختر چرا پیش دوست پسرت نمیشینی من :بعدا برات قضیه رو میگن زنگ تفریح خورد رفتم یه جایی که هیچکس نبود الیزا: خب بگو من :ببین ادرین اگرست رو میشناسی الیزا: اره خب من: من قلا با ادرین نامزد بودم ولی یه کارایی کرد که باعث شد یه جوری که نفهمه ازش جدا بشم ولی به روش قانونی نشدم و ما هنوز نامزد محسوب میشیم من به خواطر ادرین کلا مدرسم رو عوض کردم که فراموشش کنم ولی الان از شانس گندم ازش حاملم الیزا :😳😳😨😨😮 یا خدا به خدا یه چیزی میشه حالا بگو برای چی جدا شدی ازش من: تاحالا شرور شدی الیزا نه بابا من اصلا تو عمرم ناراحت نبووم که شرور بشم و داشتم میشدم دیدم با جکی چون جک رو دوست دارم ولی الان خوشحالم که از ادرین حامله ای منم به جک میتونم برسم من: خب راستش من لیدی باگم ادرین هم کت نوار بعدش چندبار منو با استفاده از پنجه برنده کشته ولی با معجزه گر خرگوش زندم کرد منم به خواطر اینکه چندبار منو کشته و اینکه هزار بار گفته دوست دارم دوست دارم ولی خودش دوست دختر داشته الیزا: که اینطور پس بگو لیدی کی بوده دوست صمیمیم تو راه خونه بودم دیدم ادرین داره بغلم راه میره من :برو پیشم نباش ادرین: تا نزاری حرفام رو بزنم نمیرم من: باشه یکم دلم میخواست با ادرین باشم حس های قبلم رو داشتم ولی جک رو دوست نداشتم رفتیم پارک ادرین: مرینت دستم نبود اینجوری شد واقعا من فکر میکردم تو جعبه رو دزدیدی واقعا اینکار رو با من نکن من عاشقتم تو ۱۰۰۰۰۰۰۰ بار من رو رد کردی ولی من هنوز عاشقتم من: ادرین قول میدی تو رو با هیچکس دیگه نبینم اگه دیدم واقعا جدا میشیم ادرین :قول میدم بعد حلقم رو دستم کردم من: یه خبریم دارم ادرین چی من :ببین اگه نمیخوایش فقط بگو ادرین بگو دیگه نگران شدم من :ادرین من حاملم ادرین :چی از کی ها من :از تو ولی فقط به الیزا گفتم کلا همه چیز حتا هویتمون رو گفتم ولی تاحالا شرور نشده به نظرت به همه بگیم ادرین باشه رفتیم اول به گابریل گفتیم گابریل: شاید تو رقیبمون باشی ولی هرگز نمیتونی عروسم باشی من :باشه ببخشید مزاحم شدم داشتم میرفتم خونه تو راه به مارسل زنگ زدم من :مارسل بلیت برای امریکا بگیر ۱۰ دقیقه دیگه پرواز باشه بدون برگشت باشه کلید یکی از خونه ها اونجا هم اماده کن گوشی رو هم بده به ماریا ببین ماریا تمام لباسام رو جمع بکن بزار تو چمدون وسایلی هم که میدونی بزار چمدون هم بزار جلوی در تلفن رو قطع کردم وسایل رو برداشتم مارسل بلیت رو برام فرستاد رفتم تو هواپیما نشستم تا رسیدم رفتم بیمارستان بچم رو سقط کردم ( بچه ها شرکت جکسون تو امریکاست ولی اینا تو پاریس زندگی میکنن) بعد رفتم شرکت چندتا کار رو به عهده گرفتم دیدم الیزا و الینا ( خواهرن الیزا همون الیزابته ) پیام دادن که: ما اومدیم امریکا زندگی کنیم من :اگه هنوز جایی نرفتین خونه ای چیزی بخرین بیاین اینجا منم تنهام پیشم زندگی کنین زنگ رو زدن تا باز کردم پریدیم بغد هم دیگه الیزا :واوووو چه بزرگه من :بهله برای همین مبگن بیاین اینجا
الینا :خب حالا برای جشن بریم دیسکو من: اوکی رفتیم خیلی خوش گذشت الیزا و الینا: لطفا شراب قرمز بدین مرینت تو شراب چه رنگی میخوای من: من اهل اینکارا نیستم ولی له من هم شراب قرمز بدید وای حالم بد شد خودمون رو به سختی به خونه رسوندیم هرکی یه ور ولو شدیم ۱ سال بعد: امروز من بچه هام به دنیا میان یه دختر یه پسر چند ساعت بعد: بچه هام به دنیا اومدن فردا قرار بود الیزا و الینا برگردن پاریس میخواستم پسرم رو بدم به ادرین یه بلیت هم واسه پسرم گرفتم که الیزا مراقبش باشه از چشم ادرین :الان یک سال و چندماهه دنبال مرینت میگردم هیچکس هم سراق ازش نداره یهو دیدم زنگ خونه رو زدن باز کردم کسی نبود دیدم یه نوزاد رو زمین بود یه نامه هم بغلش بچه هرو برداشتم در خونه رو بستم نامه رو خوندم نوشته بود: اقای اگرست من خانم جکسون هستم این پسر پسر شماست بچم دوقولو بود الیزابت دخترم رو پیش خودم نگه داشتم الان میگید مگه یه بچه دیگه هم نبود من اون موقع بچم رو سقط کردم اسم برای پسرتون نزاشتم و لطفا فامیلی خودتون رو روش بزارید من هم فامیلی خودم رو دخترم میزارم که بچم نفهمه برادر داره دیگه هیچوقت مزاحمتون نمیشم خدانگهدار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا اینجور شد اینا به هم نرسیدن
خیلی خ به
اجی میشی
به تست های منم سر بزن
فقط چرا بعدی رو نمیزاری
اجی میشم یه مسافرت چند وقته رفتم تا ۳۰ روز نمیتونم بزارم چون انتن نمیگیره ولی حالا سعیم رو میکنم
عععاااللیی بود بعدی کی میرسه
اگه تونستی ب تستای من هم س بزن
الان مینویسم بابا اجب منا من که ۲۴ ساعته تو پروفتم
و اینکه ناراحت نشو اگه نظر نمیوم زیاد اهل نظر نیستم
جدی اشکال نداره اجی