هلو گایز اینم داستان جدید
سلام اسم من مرینت پرنسس سرزمین ماه پدر مادرم از وقتی مردن خیلی افسرده شدم و من باید کاراشون رو بکنم ولی از اتاقم چندساله بیرون نیومدم تمام کارام رو تو اتاق میکنم نه خواهر دارم نه برادر با خدمتکارم خیلی صمیمیم امروز هم مثل همیشه صبحانم رو خوردم پتو رو کشیدم رو سرم (فقط بگم از کسی کپی نکردم تهمت نزنید)
الی اومد الی. مرینت تو رو خدا دوباره شروع نکن ۳ ساله خودت رو حبس کردی من .الی بیا فقط بغلم حوصله هیچ کاری رو ندارم اومد تو بغلم الی ۱ سال ازم بزرگتر بود تو بغلش فقط گریه کردم الی از اتاق رفت دفتر خاطرات مامان که خودش داده بود بهم رو خوندم عکسای مامان و بابا رو میدیم نوشته بود چجوری با بابا اشنا شد باهم ازدواج کردن
من بیشتر شبیه بابام بودم اخلاقم مثل مامانم واقعا خودمم از حبس کردن خودم خسته بودم اومدم از اتاق بیرون همه منو میدیدن تعجب میکردن ( عزیزم سه ساله کسی به جز الی اتاقت نیومده حق دارن ) از نظر خودم تغییر کرده بودم رفتم پیش الی الی دااشت سکته میکرد من. عزیزم ۱۰ دقیقه پیش پیشم بودی چته الی. م مری مو موهات من .موهام چیشده الی .دو رنگه صبر کن بیا دستم رو سفت گرفت بردتم کتاب خونه الی. ملکه بهم یاد داد درباره جادوش البته جادوش نبود ملکه گفت اگه موهای کسی پایینش نارنجی بود یعنی من براش پیام فرستادم به من هم نشون داد و معنی هر نوعش رو بهم یاد داد ملکه الان بهت پیام فرستاده ملکه گفته که دخترم من و پدرت حالمون تو این دنیا خوبه تو دیگه بزرگ شدی زودتر باید ازدواج کنی خوشحال شدم تو اون دنیا حالشون خوبه
از چشم ادرین. من. اما پدر من نمیخوام ازدواج کنم گابریل .همین که گفتم امیلی. گابریل نامه رو برای یکی فرستادم من .حداقل بگین کیه امیلی. پرنسس سرزمین خورشید قیافه من و بابا.😮😮😮😮 قیافه مامان.😊 من. اما مامان راجب دختره شنیدم که یه دختر از خود راضی و پروعه امیلی .حالا هرچی که هست قراره تو باهاش ازدواج کنی خب سلام ببخشید یه بحث خانوادگی پیش اومده بود من ادرینم پرنس سرزمین خورشید من باید به زور با یه دختر از خود راضی ازدواج کنم از چشم الی. نامه اومده بود نامه رو خوندم یه جیغ بنفش زدم مرینت تند تند اومد مرینت .الی چیشده من. مرینت فکر کنم مامانت خبر داشته پادشاه سرزمین خورشید بهت نامه داده که با پسرش ازدواج باید بکنی یهو بیهوش شد
وقتی بهوش اومد ناراحت بود فردا باید میرفت اونجا واسش لباس گذاشتم که فردا بپوشه همه چیز اماده کردم از چشم مرینت از خواب پاشدم لباسام رو پوشیدم سوار کالسکه شدم تو راه بیرون رو نگاه میکردم از چشم ادرین صدای شیپور بلند شد فکر کنم رسیدش از پنجره نگاه کردم از کالسکه پیاده شد خیلی خوشگل بود به قیافش نمیخورد از خود راضی باشه رفتم پایین تعظیم کرد و هزارتا حرف زدیم من فقط به مرینت نگاه میکردم اخر اتاقش رو بهش نشون دادم وقت شام شد رفتم پایین قبلش چک کردم مرینت هست یا دیدم نیست رفتم تو اتاقش دیدم یه چیزی بغل پاشه زانو هاش رو بغل کرده داره گریه میکنه من حالت خوبه با گریه اره خوبم ممنون من نه حالت خوب نیست مری یاده مامان بابام افتادم دلم واسشون تنگ شده نمیدونم چرا ولی بغلش کردم
شبیه گوجه شده بود 🍅 ولی حداقل گریش قطع شد من. بدو شام دیر شد مری. چ چشم رفتیم پایین مری زودتر از همه غذارو خورد رفت و خوابید صبح از خواب پاشدم رفتم دیدم مرینت نیست تموم قصر رو گشتم نبود رفتم تو حیاط داشت با یه صبر کن ببینم روباه سریع دویدم پیشش من .مرینت حالت خوبه صبر کن این روباه رو فراری بدم برمیگردم مری. نه لطفا اسیب بهش نزن روباه مهربونیه بعد نشست زمین نازش کرد من. مطمئنی خطر نداره مری. نه اولش شاید وحشی باشه ولی بعدش مهربون میشه من .منظورت از وحشی دیدم دستش رو پشتش قایم کرد من .دستت رو ببینم سرش رو به معنی نه تکون داد دستش رو سفت گرفتم اوردم جلو دیدم از دستش داره خون میریزه دستش رو سفت تر گرفت فقط میدویدم بردمش تو اتاقم دستش رو بستم من. چرا نرفتی از اونجا مری. ۱ اون روباه منو یاد بابام مینداخت ۲ به درد عادت دارم من. چرا مری. ۱ چون بابام هر وقت دلش میخواست با روباه ارتباط برقرار کنه ۲ چون وقتی تنبیه میشدم به درد عادت میکردم الان ۳ ساله که مامان بابام مردن دلم براشون خیلی تنگ شده
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
۲ماه که منتظر پارت بعد این داستان هستم چرا پارت بعدتت نمی یا از این داستان که خیلی خوشم آمده اما فقط همین پارت رو گذاشتی
پارتت کی میاد
میسه پارت بعدتت رو بذاری لطفا
پارت بعدتت رو بزار توروخدا خواهش میکنم بزار بین این داستانات این از همه خوب تر بود لطفا بزارهمین امروز
چرا بعدی نمی یاد
عالی بود چرا پارت بدت نمی یاد
عععاااللیی بود بعدی کی میرسه
اگه تونستی ب تستام سر بزن
لایک کردم
عالی پارت بعد
اوکیه الان میزارم
عالی بود
تنکس بیبی