..........
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدارشدیم⏰ دیدم ساعت هفت صبح شده🌤🕖جنی پتو رو داد روی خودش بهم گفت از حموم بیرون اومدی بیدارم کن تا منم یه دوش بگیرم و گرفت خوابید منم کلی برای خودم برنامه ریزی کرده بودم اول رفتم دست و صورتم رو شستم بعدم رفتم یه دوش بگیرم تو حموم کنسرت گزاشته بودم🧖🏻♀️ صدام هم خیلی خوب بود👩🏻🎤 بلک پینک و بی تی اس میخوندم اول چند بار گفتم کیچیو ات درو درو دو بعد رفتم تو فاز نپیتانو مای😁👩🏻🎤🧖🏻♀️انقدر سروصدا کردم که جنی از خواب بیدار شد و داد زد چه خبرته دختر نمیبنی خوابیدم😾😴منم گفتم ببخشید و لباسم رو تو حموم پوشیدم و اومدم بیرون🧖🏻♀️.
بعد جنی رفت یه دوش بگیره و بعدم صبجانه خوردیم🍞🌰🍩🥛ساعت هفت و نیم شد منم از جنی خداحافظی کردم و رفتم یه کار پیدا کنم(من و جنی هردومون دنبال کاربودیم)من تو همون مغازه ای که قبلا ازش خرید کرده بودم رفتم همون مغازه ای که ازش برا خودم و جنی خوراکی خریده بودم.صاحب مغازه یه پیرمرد مهربون بود😇👴🏼اون منو استخدام کرد و گفت نیازی نیست امروز کارم رو شروع کنم گفت یه هفته بهم فرصت میده تا اون موقع میتونستم کلی کار انجام بدم منم با مهربانی ازش تشکرکردم🥰 بعد رفتم تا برای خودم کلاس رقص ثبت نام کنم بعد هم باید برم باشگاه💪🏻.ساعت هشت و نیم برگشتم خونه🏠 رو مبل نشستم یهو جنی از در خونه اومد داخل.
هیجان دستام رو گرفت و منو چرخوند و محکم بغل کرد منم ازش پرسیدم چی شده؟؟؟ جنی:باورت نمیشه لیسا جونم من قراره معلم بشم😃🥳👩🏻🏫 من:یسسس!!آیه آیه آیه آیه(منظورم از آیه همون اوه یه است) کلی بغلش کردم و پرش پرش کردیم منم بهش گفتم که منم کارپیدا کردم بعدش تصمیم گرفتیم اون روز رو بریم گردش⛰🏞پس تصمیم گرفتیم ساعت 4 عصر حرکت کنیم🕓 ناهار پیتزا سفارش دادیم بعد هم خوابمون نبرد تا عصر،ساعتای 3 عصر بود🕒 حوصلمون سر رفته بود جنی رفت با لپ تاپ من بازی کنه👩🏻💻 منم رفتم پلی استیشن بازی کنم🎮 تا ساعت 4 عصر. ساعت چهار رفتیم آماده بشیم.
من یه لباس آبی با کیف صورتی و عینک آفتابی و کفش صورتی و یه کلاه بنفش پوشیدم:👒 🕶 👗👛 🥿🥿 و البته یه کیف دوشی قرمز هم همراه خودم بردم🎒بعد با جنی حرکت کردیم🛣ترافیک یکم وقتمون رو گرفت🚙🚚🚛وقتی رسیدیم مکانش خیلی قشنگ و سرسبز بود🏞 یه جا نشستیم و چادر زدیم البته نمیخواستیم بخوابیم🏕با خودمون چیپس بستنی و کلی خوراکی آورده بودیم🍉🍌🍓🍒🍎🍏🍑🍕🍟🍔🍱🍩🍪🍧🍦🍨🧁🍫🍭 هیچ کس جز من و جنی نبود یه سری خوراکی هارو خورده بودیم یه غار اونجا بود تصمیم گرفتیم بریم توش آخه خیلی کنجکاو شدیم ببینیم توش چی هست کیفمو برداشتم رفتیم تو غار اولای غار من دیدم یه ماشین مدل بالا کنار چادر ما ایستاد🚗 به توجه به اون ماشین رفتیم تو غار.
یکم رفتیم جلو یه صدایی اومد من و جنی ترسیده بودیم چند تا خفاش اومدن بیرون🦇🦇🦇من دست جنی رو گرفتم جیغ زدم کرونااااا!!😅 دویدیم رسیدیم کنار چادر جنی وایساد من کنترلمو از دست دادم نمیتونستم وایسم از بس تند رفته بودم داشتم با کله میرفتم توی زمین یهو یه نفر کیف دوشی قرمزم رو گرفت🎒تا من نیوفتم صورتم رو برگردوندنم دیدم جیمین😍😍 من:سلامدخیلی ممنونم جیمین🥰🥰(اون ماشینی که کنار چادر ما بود ماشین بی تی اس بود اما فقط جین و جونگ کوک و جیمین اومده بودن) جیمین:سلام خواهش میکنم وظیفم بود🥰 کوک:سلام منم میخواستم بیام ولی جیمین زود تر اومد😒 من:اوه سلام جونگ کوک اشکال نداره شما دوتا برای من فرقی ندارین هردوتون مهربونین😊 کوک:میتونی من رو کوک یا کوکی صدا کنی😉 جیمین:میتونی منوهم موچی صداکنی🤗😇 من:باشه پسرا😁 جیمین:راستش میخواستم شما رو به کنسرتمون دعوت کنم.قبول میکنین دیگه مگه نه؟؟😇
🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییی😇😇😇😇😇
🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
داستانت عالیه عاشقش شدم🍭💓
مرسی گلم😘😘😘
باز مثل همیشه عالی .💚💚💚💚
💛💛💛💛💛