12 اسلاید چند گزینه ای توسط: Test with paniz انتشار: 4 سال پیش 1,623 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم از ادرینت 6.پارت های قبل رو هم بخونید.
اون دختر صورتشو برگشتوند...اون...مرینت بود?از پشت درخت اومدم بیرون و بهش زل زدم.برگشت نگام کرد.تو چشمای من شادی بود ولی تو چشمای اون ترس...یهو دیدم داره با پاهای لنگ میدوه?
دویدم سمتش و گفتم مرینت وایسا!ولی اون لیشتر دویدو افتاد زمین.هینی که بلند شد گرفتمش گفتم مرینت تو زنده ای!با ترس گفت به من دست نزن ازم دور شو!فک کن منو ندیدی ولم کن!!تو رو میکشنت فرار کن!ادرینو نکشید!گفتم مرینت چیشده من اینجام نمردم!گفت فقط برو!ولم کن!کشیدمش سمت خودم و بغلش کردم.گفت ادرین تروخدا فرار کن!بعد منو بغلم کرد و گریه کرد.برگشتم نگاش کردم گفتم مرینت میشه بگی چیشده؟یک ماه از گمشدن تو میگذره و حالا اینجوری شدی؟میشه با من بیایی بریم خونه؟گفت نه ترو میکشن!دیدم مرینت ول کن نیست.لباس کشیش خریدم و پوشیدم و یه تور دور سرم پیچوندم.مرینت نگام کرد و خندید.بردمش سمت خونه مون.خونه خودم.در زدم.کلویی باز کرد.یهو شوکه شد وقتی مرینت و دید.داد زد الیااااا خدای من.الیا اومد و مرینت و دید و سفت بغلش کرد.بعد کلویی الیا رو هول داد و بغلش کرد.گفت دوپن چنگ دلم برات تنگ شده بود.مرینتم گریه اش گرفت.بعد کلویی گفت این کشیش کیه؟من تور و بالا زدم و و همه خندیدن.بعد گفتم مرینت بهتره بری تو و واسه هممون توضیح بدی این یک ماه کجا بودی!بعد لنگون لنگون رفت داخل و هممون دور میز نشستیم.
از دید مرینت...
یک ماه قبل لحظه بستن دستو پای مرینت.
درد شدیدی رو گردنم احساس کردم و بیهوش شدم.وقتی بیدار شدم داخل یه اتاقی بودم.دست و پامو بسته بودن.اقای اگرست اومد و بهم گفت تو باید از ادرین جدا شی.گفتم ولی منو ادرین عاشق همیم!گفت اگه از ادرین جدا نشی اون میمیره...گفتم نمیتونی چون اون پسرته!یهو یه فیلم نشونم داد از همون لحظه که چشم و دست و پای ادرین و بسته بودن و...
یه تفنگ رو سرت نشونه گرفته بودن.اگرست گفت میخوای بمیره؟گفتم باشه فقط ادرینو ول کنید.بعدشم ادرین و اوردن که دست و پا و چشماشو بسته بودن.وقتی هم باز کزدن چشماشو منو درحال گریه کردن دید و گفت گریه نکن.بعدشم اقای اگرست به ادرین گفت از من جداشه.هروقت که نه میگف منو میزدن.اخرشم قبول کرد ولی...
بادیگار محکم با پاش به پام زد و همون لحظه پام شکست و افتادم تو اب.تیکی طناب رو باز کرد سعی کردم شنا کنم ولی نمیتونستم پام خیلی درد میکرد.یهو لوکا منو دید.منو برد تو قایقشون تو اتاق خودش.بهم گفت حالت خوبه گفتم خوبم ولی باید ادرینو ببینم عصبی شد ولی رفت دنبالش ولی وقتی برگشت ادرین نبود.گفتم ادرین کجاست گفت باید تا عبد همینجا بمونی.گفتم چی؟من خانواده دارم دوست پسر دارم!گفت همینه که هست.و رفت بیرون و درو بست.
لنگون لنگون دویدم سمتش تا درو نبنده ولی درو بست و رفت.من داد زدم درو باز کن درو باز کن!یه هفته گذشت و درد پام شدید شد.گفتم لوکاااا من پام شکسته نمیتونی زندانیم کنی!از اون ور داد زد همینه که هست.بعد جولیکا اومد پیشم.گفتم جولیکا تو دیگه نمیتونی باهام اینکارو کنی!گفت میدونم واسه همین اومدم دردت رو کمتر کنم.یه جور دارویی اورد و مالید به پام.گفت احساس بهتری داری؟گفتم اره ممنون.یه هفته بعدش لوکا درو باز کرد.اومده بود بهم ناهار بده.نشست کنارم و دستم رو گرفت.گفت مرینت ببین من دوست دارم.گفتم میدونم ولی من دوست ندارم?اومد نزدیکم تا منو ببوسه ولی من هولش دادم و گفتم داری چیکار میکنی؟من عاشقت نیستم.
گفت درکت نمیکنم.منم که عاشقتم.اون عاشقت نیست!گفتم از کجا میدونی؟منو ادرین الان عاسق هممیم!هم دیگرو بوسیدیم!ما الان هردو عاشق همیم!یهو شکست عشقی خورد?عصبی شد و درو کوبید و رفت...
یه هفته دیگه گذشت.جولیکا اومد از اون کرمه بهم بزنه.گفت مرینت میخوام بزارم یکم بری بیرون هوا بخوری.گفتم واقعا؟لوکا میزاره؟گفت نه ولی پنهانی برو بیرون و یه هوایی بخور.سعی نکن از اینجا دور شی.وگرنه ادرین میبینتت و اونو میکشن.ولی اگه خواستی فرار کنی نرو خونتون یا یه جایی که لوکا بشناسه.وگرنه ادربنو میکشه.گفتم باشه باشه فرار نمیکنم.
گفت فقط یه هودی بپوش تا کسی نبینتت.گفتم باشه باشه جولیکا.مرسیییی?گفت خواهش میکنم فقط مواظب باش.گفتم باشه باشه.رفتم بیرون و با دقت همه جارو نگاه کردم تا کسی نباشه.کلاه هودیمو در اوردم و همون موقعه،ادرین و دیدم...
زمان حال.از دید ادرین...گفتم پس،برای همین جیغ میزدی که نزدیکت نشم...مرینت گفت اره واسه ی اینکه تورو میکشن.ولی هنوزم میخوان تو رو بکشن!گفتم نمیتونن...مرینت گفت چرا؟گفتم چون داریم میریم دیدار دوستمون لوکا...
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
سلام عزیزم من تازه در تستچی ثبت نام کردم به نام چقدر ماجراجویی در پاریس را میشناسی؟ لطفا ان را انجام بده و لایک کن چون من داستان هایت را میخوانم و لایک میکنم😀😀
سلام دوستان من علی اصغر و داستان بن تن رو مینویسم ، لطفاً داستان من رو هم بخونید ، امیدوارم خوشتون بیادبن تن - تستچی https://testchi.ir/tests/16111/%D8%A8%D9%86-%D8%AA%D9%86
معلومه که مهربونه.....
زیادی خسته یکم ملایم تر بهتر میشه
آفرین
عالی بود قسمت بعد رو هم بفرست دمت گرم
خیلی عالی بود مرسی
ولی چرا لوکا رو اینجوری نشون دادی لوکا که خیلی مهربونه
آره تو داستان میراکلس واقعی پسر مورد علاقه ی من لوکا هست