از قلب گریفیندور تا قلب اسلیترین(p11)

بزن بریم :)

بچه ها اسلاید اخر توی پارت قبلی اشتباهه و این اصلیه که تو اسلاید بعدیه✨

شب، درمانگاه ساکت بود. رز، هنوز ضعیف، با نفس‌هایی کم‌رمق روی تخت افتاده بود. دراکو و سدریک، کنار تختش بودن. هری، از دور، ایستاده بود. ساکت، ولی بیدار. ناگهان، صدای خنده‌ای سرد، فضا رو شکافت. نه خنده‌ی معمولی. خنده‌ای که با خودش تاریکی می‌آورد. بلاتریکس لسترنج، از سایه‌ها ظاهر شد. چشم‌هاش برق می‌زد، چوب‌دستیش آماده، و لبخندش پر از جنون. سدریک گفت: «تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟» بلاتریکس گفت: «اومدم کاری رو تموم کنم که وردهای ممنوعه نتونستن.» دراکو جلو رفت. «رز الان ضعیفه. این یه حمله‌ست، نه مبارزه.» بلاتریکس گفت: «دقیقاً. چون وقتی ذهنش کامل باز بشه، دیگه نمی‌تونیم کنترلش کنیم. پس باید قبل از اون، خاموشش کنیم.» و همون لحظه، ورد م.ر.گ رو اجرا کرد: «اوراکاداورا!» این ورد به رز نخورد کسی خودش رو سپر کرده بود... اون کسی نبود جز...

سدریک با بدنی بی جان و روح هری، بی‌اختیار، جلو پرید. برای محافظت. ورد دفاعی اجرا کرد، ولی بلاتریکس قوی‌تر بود. 2 نفر، علیه تاریکی‌ای که فقط می‌خندید. رز، وسط درد، یه لحظه ذهنش رو باز کرد. نه کامل. فقط یه ترک. و از اون ترک، وردی بیرون زد که هیچ‌کس یادش نداده بود. وردی که از دلش اومده بود، نه از کتاب‌ها. نور سفید، مثل انفجار، بلاتریکس رو عقب زد. نه زخمی، ولی دور شده. بلاتریکس گفت: «ذهنش داره بیدار می‌شه. دیر شده.» و ناپدید شد. ---------- رز، بی‌حال، ولی بیدار، گفت: «من... نمی‌خ..واستم...نمیخواستم ا.و...ن...» دست های رز میلرزید. هری، اروم به سمت او رفت دست ای او رو گرفت و گفت:«اروم باش! »

اسلاید اضافییییییی✨✨