

سلام سلام😁 امروز اومدم با یه پست جدید در واقع یه داستان جدید⚡ قبلش لازمه که بگم ایده ی این داستان رو از مخزن ایده های تستچی الهام گرفتم و هیچ پست مشابهی ازش پیدا نکردم🙌

خب قبلش یه توضیح کوچیکی هم درباره ی داستان بگم 😁: تو یه دختر هفده ساله دبیرستانی هستی و اسمت هم آنی هستش که فردا یه امتحان نسبتا سخت داری و میخوای بری کتابخونه تا درس بخونی؛کتابدار هم دوست باباته. خب بریم برای شروع⚡
«بچه ها سعی میکنم داستان رو از زبان خود آنی شرح بدم😁» امروز توی مدرسه که بودیم،معلم زیستمون بهمون گفت که فردا از فصل ۱ تا ۵ امتحان داریم. ساعت ۱:۴۵ که مدرسه تموم شد به سمت خونه راه افتادم.وقتی رسیدم خونه رفتم تو اتاقم و کیفم رو گذاشتم و لباس هامو عوض کردم و رفتم دست و صورتمو شستم.
رفتم طبقه ی پایین و دیدم که فقط برادر و بابام تو خونه هستن. آنی:سلام،مامان کجاست؟ بابای آنی:مامانت رفته خرید و منم امروز زود رسیدم خونه.حالا بیا بشینید سر میز تا نهار رو بیارم. رفتم نشستم سر میز و بابا غذا رو آورد. آنی:بابا فردا یه امتحان دارم و میخوام برم به کتابخونه تا درس بخونم،اینجا حواسم پرت میشه.امروز ساعت ۳ میرسونیم؟ برادر آنی:آره منم میخوام کتاب های رو که گرفتم برگردونم.
بابای آنی:باشه،پس ساعت پنج میام دنبالتون چون ساعت شش باید بریم خونه ی عموت. بچه ها:باشه.
بعد از نهار مامان رسید خونه.ساعت۲:۳۰ بود.من رفتم طبقه ی بالا تا وسایلی رو که احتیاج دارم بردارم و یکم گوشیم رو شارژ کنم.برادرم هم رفت تا کتاب های رو که باید پس بده رو آماده کنه.
خب امیدوارم تا اینجا خوشتون اومده باشه. خوشحال میشم حمایتم کنید چون در ادامه جذاب تر میشه🙌⚡ لایک و کامنت فراموش نشه💗 برو ادامه چالش داریم⚡💗⚡
ببخشید دستم خورد😁🙂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییی شبیه رمان شهربازی متروکس
من به صاحب رمان اطلاع دادم
و واقعا الهام گرفتن و کپی کردن کار خجالت آوریه
خیلی بهتره که خودت ایده هاتو پیدا کنی
حتی صاحب رمان از زندگی واقعیش (تا حدودی) گذاشته🥰
من از هیچکس کپی نکردم و خودم هم اون پست رو دیدم و از قبلش میخواستم اون پستو درست کنم اما وقتی دیدم که ایشون درست کردن باهاشون صحبت کردم و قرار شد که من اونو درست نکنم،پس بنابراین یه ایده ی دیگه درست کردم؛در ضمن این ایده رو از توی مخزن ایده های تستچی برداشتم و اون پستی هم که اوشون درست کردن هم ایدش تو مخزن ایده ها بود اما مثل اینکه ایشون در جریان نبودن و این داستان و خودشون ایدش به ذهنشون رسیده و توی تستچی نگاه مردم هیچکس این پست رو نساخته بود.
واقعا به جای اینکه هست الکی بدین قبلش بیشتر تحقیق
توی اون جا نشد ادامش:
واقعا به جای اینکه هست بدین قبلش بیشتر تحقیق کنید😓😞
تخت هستم توی پاستیل زنگی میکنم و ۶۶ سالمه
خوشبختم😅
فرصت خودم😉