17 اسلاید امتیازی توسط: ROKY🐀🐀 انتشار: 3 سال پیش 5,173 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

سلام 🙌 من اومدم 😐🙌 براتون داستان های کوتاه و ترسناک اوردم بترسید 😐 شب خوابتون نبره 😐 البته زیاد هم ترسناک نیست که رو ذهن تون تاثیر بزاره 🙌 و اگه زیر 12سال هستید 👈👉 و میدونید میترسید و مثل من س۰گ نترس نیستید نخوانید لطفاً 😐 ) خب دیگه برید بخونید 🙌



لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (46)
  • imageKIMLIA
    ابنبات'م@𝒉𝒊𝒏𝒂;

    اصغر یکی زیر تخته نمیزاره مو بوخوابوم ،اصغر یکی بالای تخته نمیزاره مو بوخوابوم

  • imageNyusha
    در حال ساختن فردا

    خیلی چیز های تکراری داشت
    ولی بدک نبود

  • imageᴀʟɪᴄᴇ★
    برگشتم🪐

    اسلاید ۴ برو به هر دوتاشون لگد بزن ببین محو میشن یا نه🤭😐🤣

  • imageⓓⓡⓐⓒⓞ
    پایان خوش؟ من: نه ممنون:)

    من یبار با مامانم خواهرم رفتیم قبرستون برا مامان بزرگم وقتی رسیدیم هیچکی نبود دیدم خواهرم حرف میزنه گفتم داری با کی حرف میزنی گفت نمیبینی شون مگه، گفتم کیارو، گفت اونارو دیگه مامان بزرگم اونجاست داره با آدم های دیگه دست تکون میده😶 ( این داستان کاملا واقعیه)

  • imageLeah
    ندیدم نشنیدم نخوندم

    چالش یک: چند وقتی بود که صدا های عجیب از کمدی که خالی بود میومد(اون کمد اضافه هستش)
    تا اینکه یه روز در اون رو باز کردم دیدم به جای خاک
    خیلی تمیز بود جای پنجه های بزرگ هم بود😑

  • imageKim sasha
    (:Omegavers fan

    مامانم رفته دست شویی و هنوز برنگشته یکی کمکم کنه

    • imageKim sasha
      (:Omegavers fan

      ولی صدای آب میاد حدودا 1 ساعت میشه

    • imageKIMLIA
      ابنبات'م@𝒉𝒊𝒏𝒂;

      شت

  • به خدا دارم راست میگم
    شب بود داشتم با مامانم و بابام فیلم می‌دیدیم
    در اتاق یک دفعه ای بسته شد رفتم در اتاق باز کنم وقتی که باز کردم مردی کچل با شنل مشکی را دیدم سریع در اتاق و بستم و دوباره باز کردم ولی کسی اونجا نبود
    به جون بابام دارم راست میگم

  • imageکیوتی🥳🥺
    در حال رقصیدن زیر باران

    ج چ:شاید فکر کنی دروغ میگم ولی واقعیه...

    مادر بزرگم همیشه برامون مربا درست میکرد می آورد ولی بعد فوتش گشنم شده بود رفتم در یخچال باز کردم و همون مربا بود ولی خیلی قرمز تر:)

  • imageگلـ★ـوریا
    ولی‌زندم‌براروشنایی۵صب؛

    چ ج: میگن بچه ها میتونن جن هارو ببینن برای همینه بچگیشونو به یاد نمیارن
    ولی من کاملا او جن هارو یادمه

  • imageآیرین
    آهای‌ستاره.....☆

    ج‌ چ:یه روز که داشتم میرفتم خونه مادربزرگم یه پسرک با مو های زرد دیدم چشماش قرمز بود داشت به من نگاه میکرد من سرم رو برگردوندم دوباره نگاه کردم دیدم نیست _حالا اینکه هیچ دوتا از دوستام و خواهرم هم گفتن منم اونو دیدم داشت به من نگاه میکرد.

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.