🤍 قاتل پروانه ها پارت اول🤍

تو راه مدرسه بودم داشتم از سرما میلرزیدم برف شدیدی میومد اما وایب جذابی داشت بالاخره رسیدم وقتی رفتم داخل کلاس کسی اونجا نبود اولین روز کلاس هشتم خیلی زود بزرگ شدم دنبال اسمم میگشتم رسیدم به میز دوم نوشته بود"فیونا"به اسم بغل دستیش نگاه کردم باورم نمیشد اسم من بود درست میدیدم نوشته بود"کایا"نشستم اونجا چند دقیقه ای به اسمش زل زده بودم یهو بغضم ترکید یعنی هنوز منو یادشه؟ یعنی هنوز احساساتش نسبت به من مثل قبله؟ فقط منتظر اومدنش بودم سرمو گذاشتم روی میز اشکم از روی چشمام لیز خورد و اومد روی گونم و بعد ریخت روی دستم اشکامو پاک کردم بلند شدمو از کلاس رفتم بیرون

توی ذهنم اسمش بود فیونا فیونا فیونا فیونا رفتم تا یه آبی به صورتم بزنم وقتی شیر آبو باز کردم و دستم رو از آب پر کردم حس کردم صداش رو شنیدم یه آبی به صورتم زدم وقتی میخواستم برم با خودم گفتم فیونا اصلا کیه و چرا بخاطرش من دارم این کارو با خودم میکنم؟ فیونا یه دختر خیلی خوشگلیه کلاس اول منو اون دوستای صمیمی بودیم اما اون بعد ۲ هفته از این مدرسه رفت من اونو خیلی دوست داشتم اما اون بدون اینکه از خودش ردی بجا بزاره از زندگیم رفت و حالا برگشته و این منو میترسوند که دیگه منو به عنوان دوست صمیمیش قبول نکنه یا شاید منو نشناسه به سمت کلاس دویدم از دفتر مدیر رد شدم از سر کنجکاوی وایسادم ببینم چخبره دیدم فیونا با مامانش وایساده و داره با مدیر حرف میزنه نگاهم به جذابیت فیونا جذب شد فیونا اومد به سمت در سریع فرار کردم و پشت در سالن وایسادم فیونا وارد کلاس شد منم رفتم ببینم که چیکار میکنه پشت در وایسادم و دیدم داره دنبال اسمش میگرده وقتی پیداش کرد نشست و به اسم من نکاه کرد

زیر لب زمزمه کرد"کایا" ادامه داد: فیونا با قلبی بزرگ در چشمانش درخشش نور صبح در دل شب کایا میدرخشد چشمانش چون ستاره در دل من میدرخشد این دو درخشش میسازند زندگی پروانه هارا این شعری بود که توی بچگی باهم ساختیم

🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍