سلام این پست داستانی هست که خودم نوشتم امیدوارم دوست داشته باشین:)
ربکا مثل همیشه داشت به سمت مدرسه می رفت، از کنار همان درختان همیشگی می گذشت و در همان مسیر همیشگی گام برمی داشت ، با همان تپه چاله های همیشگی! مثل همیشه بود ؛ تکراری و خسته کننده ! قرار بود مثل همیشه آرام وارد مدرسه شد همان جای همیشگی بنشیند ، همان ناهار همیشگی را بخورد و همان کار های همیشگی را انجام دهد!
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
چه قشنگ:)