سرگذشت من در هاگوارتز (P4)

من و مامانم تا این حالت هانا رو دیدیم خندمون گرفت😂من رفتم هانارو بیدار کردم گفتم: هانا پاشو جلو تلویزیون خوابت برده برده بود.اونم از خواب پرید و گفت: کی ؟ من ؟ من خوابم برده بود ؟ گفتم : اره تنبل پاشو وقت ناهاره . رفتم لباسام رو عوض کردم وسایلم رو گذاشتم تو اتاق و اومدم برای ناهار ...« یه ماه بعد» ... شب بود و من همینجوری تو تختم دراز کشده بودم و به ماه نگاه میکردم چون یه روز مونده بود به رفتن به هاگوارتز یعنی فردا میرفتم و قلب من از ذوووووققققق بسسسسییااااارررر داشت میودم تو دهنم ،انقدر از ذوق تند میزد که نزدیک بود از جاش بپره بیرون باز مث روز قبل از رفتن به کوچه دیاگون شب خوابم نمیبرد با این تفلوت که ذوق من بیشتر از دفعه قبلی بود تا صبح که اصلا خوابم نبرد حتی صبح هم خوابالود نبودم

صبح شده بود به ساعت در حال زنگ زدنم نگاه کردم دیدم ساعت هفته به ساعت و گذر ثانیه ها نکاه میکردم که مامانم برای بیدار کردنم اومد و در زد من با ذوق پاشدم و رفتم در رو باز کردم به مامانم گفتم : وایی باورم نمیشه یعنی امروز دیگه به اون مدرسه خودم نمیرم واقعا ؟ یعنی الان قراره برم سال اول هاگوارتز به جای سال چهارم مدرسه خودم ؟ وایی باورم نمیشه ! یعنی امروز به جای اشنایی با معلم های عادی ، با درس های عادی قراره خداحافظی کنم؟ واییی خدایااا😁تمام حرفام رو با ذوق بسیااااررر و تند تند میگفتم . مامانم یه زره با تعجب بهم نکاه کرد بعد گفت: اروم ! نفس بکش دختر 😂یعنی واقعا انقدر ذوق زده ای ؟ گفتم: اره به شدددددتتتتت . مامان: خب باشه پس من تا دارم صبونرو درست میکنم تو هم لباستو بپوش به مگی هم گفتم بیدار شه برو ببین بیدار شده یا نه. رفتم یه لباس عادی پوشیدم ولی ذوق داشتم زودتر ردامو بپوشم

بعد از صبونه اول هانا رو که حالا کلاس اولی شده بود رو بردیم گذاشتیم مدرسه اش بعد من و مامان راه افتادیم به سمت ایستگاه اتوبوس با اتوبوس رفتیم سمت ایستگاه قطار من به بلیط نکاه میکردم که یه چیزی توجم رو جلب کرد : «سکوی ۳٫۴ ۹» به مامانم گفتم : ماااماااننن این چه سکوییه؟ اینحا اصن وجود نداره! مامانم منو برد ببن سکو های ۹ و ۱۰ گفت: خب عزیزم باید بری اونجا .من که حسابی گیج شده بودم گفتم : برم تو دیوار ؟ سرم درد میگیره!مامان : عزیزم یادته گفتم یه سری جاها ورودی مکان هایی برای جاذوگراست ؟ اینم یکی از همون جاهاس! من که داشتم دیوار رو بر انداز میکردم دیدم باز یکی صدام میکنه: هلن ، هلن ! برگشتم دیدم هوم ، مگیه . رسید بهم و دست داد و گفت : تو هم مثل من دیشب از ذوق نخوابیدی ؟ گفتم : نه 😅مامانم گفت : خب حالا با چرخ دستی هاتون بدویید به سمت ستون . من و مکی دوییدیم و دیدیم واو چه اینجا جالبه به شماره سکو نگاه کردیم دیدیم اره همینجاست ، «سکوی ۳٫۴ ۹» همینجاست خودشه ذوق من بیشتر شد برای اینمه تا لحظاتی دیگر میرفتیم هاگوارتز یه نگاه به دپر و برم انداختم دیدم یه ایستکاه قطاره که روی قطاری که وایساده همون علامتیه کع روی تمبر نامه ام بود دلشتیم نکاه میکردیم که دیدم مامان هامون هم اومدن به ایستکاه . مسئول ایستگاه از بلند گو گفت : قطار تا لحظاتی دیگر راه میافتر لطفا هر چه سریع تر وارد شوید من و مکی از مامان هامون خداحاغظی کردیم قول داذیم که هر هفته نامه بفرستیم

وارد قطار شدیم . قطار کوپه ای ببودمن و مکی یه کوپه پیدا کردیم که توش یه دخترع با یه پسره نشسته بودن به نظر اوناهم سال اولی بودن سلام کردیم و گفتیم بچه میشه اینحا بشینیم اوناهم گفتن البته بفرمایید خوشحال میشویم نشسته بودیم که دپباره در باز شد یه پسره که اونم سال اولی بود وارد شد اجازه دادیم بشینه قطار شروع به حرکت کرد من و مگی نشسته بودیم و داشتیم باهم راجب اونجا حرف میزدیم انکار نه انکار که سه نفر دیکه هم در این کوپه حضور دارن سرم رو بردم بالا و نگاهی به اون سه نفر کرذم گفتم : راستی اسم شما چیه ؟ پسره که از اول نشسته بود گفت من انتونی هستم بعدش دختره گفت من رز هستم بعد پسره که اخرین نفر وارد شد گفت منم متیو هستم گفتم عالیه و یه سوال دیگه اگه اشکال نداره میشه بپرسم گروه خونی شما چیه ؟ من خودم دورگه هستم و مثل بعضی اصیل های مغرور نیستم. اینو که گفتم انتونی یه جوری نکاه کرد گفتم: ببخشید من منظورم تو نبود مگه تو اصیل زاده ای ؟گفت: اره ولی من اصلا مثل بقیه اصیل ها مغرور نیستم .گفتم: نه منظور من تو نبودی یکی دیگه که قبلا دیدمش رو میگم . مگی ایندفعه یه جوری نگام کرد خندیدم و گفتم قابل تجه اصیل های این کوپه من مظورم یکی دیگست و داستانشو برسیم هاگوارتز تعریف میکنم «و این یعنی اغاز یه دوستی با اکیپ پنج نفره» بعد رو به متیو گفتم : تو چی تو که اصیل نیستی ؟ خندید و گفت : نه ولی مثل تو دورگه ام . گفتم چه جالب و رز تو چی ؟ گفت : منم ماگل زادم . گفتم : خب پس بهتره بیشتر از ما جلوی بعضی اصیل های مغرور که متظورم اصیل های این کوپه نیست مراقب باشی چون اونا میونه خوبی دورگه و مخصوصا ماکل زاده ها ندارن

وارد قطار شدیم . قطار کوپه ای ببودمن و مکی یه کوپه پیدا کردیم که توش یه دخترع با یه پسره نشسته بودن به نظر اوناهم سال اولی بودن سلام کردیم و گفتیم بچه میشه اینحا بشینیم اوناهم گفتن البته بفرمایید خوشحال میشویم نشسته بودیم که دپباره در باز شد یه پسره که اونم سال اولی بود وارد شد اجازه دادیم بشینه قطار شروع به حرکت کرد من و مگی نشسته بودیم و داشتیم باهم راجب اونجا حرف میزدیم انکار نه انکار که سه نفر دیکه هم در این کوپه حضور دارن سرم رو بردم بالا و نگاهی به اون سه نفر کرذم گفتم : راستی اسم شما چیه ؟ پسره که از اول نشسته بود گفت من انتونی هستم بعدش دختره گفت من رز هستم بعد پسره که اخرین نفر وارد شد گفت منم متیو هستم گفتم عالیه و یه سوال دیگه اگه اشکال نداره میشه بپرسم گروه خونی شما چیه ؟ من خودم دورگه هستم و مثل بعضی اصیل های مغرور نیستم. اینو که گفتم انتونی یه جوری نکاه کرد گفتم: ببخشید من منظورم تو نبود مگه تو اصیل زاده ای ؟گفت: اره ولی من اصلا مثل بقیه اصیل ها مغرور نیستم .گفتم: نه منظور من تو نبودی یکی دیگه که قبلا دیدمش رو میگم . مگی ایندفعه یه جوری نگام کرد خندیدم و گفتم قابل تجه اصیل های این کوپه من مظورم یکی دیگست و داستانشو برسیم هاگوارتز تعریف میکنم «و این یعنی اغاز یه دوستی با اکیپ پنج نفره» بعد رو به متیو گفتم : تو چی تو که اصیل نیستی ؟ خندید و گفت : نه ولی مثل تو دورگه ام . گفتم چه جالب و رز تو چی ؟ گفت : منم ماگل زادم . گفتم : خب پس بهتره بیشتر از ما جلوی بعضی اصیل های مغرور که متظورم اصیل های این کوپه نیست مراقب باشی چون اونا میونه خوبی دورگه و مخصوصا ماکل زاده ها ندارن

داشتیم حرف میزدیم که در زدن ، پاشدم رفتم درو باز کردم دیدم یه پیرزنه با یه چرخ دستی پر از خوراکی وایساده جلو در وقتی درو باز کرذم گفت : سلام بچه ها مسیر طولانی در پیش داریم چیزی میل ندارید ؟ لوبیا برتی بات ، پاستیل کدو حلوایی ، شکلات قوباغه ای و ... یه نگاه به بچه ها کردم و گفت: چیزی میخواین ؟ رز گفت: از همش بگیر تست کنیم . منم با نظر رز موافق بودم پس گفتم : همشو بده . پیرزنه گفت : چشم بفرمایید از هر چیزی یه دونه بر دارید . چند دیقه گذشت و داشتیم خوراکی هامون رو میخوردیم که دیدیم یه دختر مو قهوه ای اومد در رو باز کرد گفت بچه شما یه وزغ ندیدید ؟ یه پسر به نام نویل وزغشو گم کرده . گفتیم : نه ندیدیم . گفت : باش پس من میرم از کوپه های دیگه بپرسم فعلا. و رفت سراغ کوپه بعدی

خب کیوتا🌟🦋پارت چهار هم تموم شد لایک و کامنت فراموش نشه (ناظر جون لطفا رد نکن)