داستان سرگذشت من در هاگوارتز(p ۱)

صبح نیم ساعت دیرتر از همیشه بیدار شدم اما سرحال بودم از تختم اومدم پایین خمیازه ای کشیدم و همزمان دستام رو برای رفع خستگی کش اوردم رفتم جلو اینه و لباس خواب راه راه ابی سفیدم رو در اوردم و یه بلیز صورتی با یه شلوار صورتی پر رنک که ست بودن پوشیدم موهام رو خوشگل بستم رفتم پایین سر میز صبحونه مامانم داشت میز صبحانه رو میچید و بابام در حال خوندن روز نامه ای بود که صبح همراه بربری کنجدی تازه (دلتون نخواد😋)برای صبحانه خریده بود مامانم هم چایی رو اورد و گفت : صبح بخیر هانا خوب خوابیدی؟ و هانا هم بیدار شد و اومد پایین من خندیدم و گفتم:صبح بخیر خوابالو . خندید مامانم هم اومد نشست سر سفره و بابام هم روزنامه رو نچ نچ کنان کنار گذاشت گفت ادم چه چیزهایی میشنوه مامانم گفت: ول کن این چیزارو بابام گفت: اخه روز روشن و کیف ق.اپ.ی ؟ عجب ادم هایی پیدا میشن هاااا . مامانم: صبحانتو بخور برو سرکار بابام شروع کرد بعدش من شروع کردم و بعدش هانا مامانم یه نگاه به من کرد و گفت برو ببین نامه نیومده؟ گفتم مامان امروز نامه نمیاد که یکشنبه ها نامه نداریم ! مامان: تو برو ببین . من زیر لب : اخه منتظر کی هستی ؟ از سر سفره پاشدم رفتم سمت محل ورود نامه ها از در. با کمال ناباوری دیدم یه نامه که با یه موم قرمز و مهر خورده بسته شده رو زمینه درو باز کردم چیز دیگه ندیدم فقط یه جغد قهوه ای روی شیروانی خانه رو برو نشسته بود

تعجب کردم و ابرو دادم بالا اخه شهر ما جغد نداره اهمیت ندادم با خودم گفتم حتما از سمت جنگل راهش رو اشتباه گرفته و اومده اما یادم افتاد خونه ما با جنگل خیلی فاصله خلاصه گفتم الان به یه دلیل اینجاس اهمیت ندادم و در رو بستم نامه رو از زمین برداشتم باز با خودم گفتم : مامانم از کجا میدونست یه نامه داریم ؟ شاید میخواد باهام شوخی کنه نامرو بردم به مامانم نشون دادم گفتم :باز توش اکلیل ریختی که باهام شوخی کنی؟ مامان: نه تو بخون پشتشو . نامرو برگردوندم دیدم یه تمبر با عکس شیر و مار و گورکن و کلاغ در چهار طرف و یه حرف H وسطش قرار داره. مبدا (محل فرستادن نامه) رو خوندم مدرسه اموزش علوم و فنون جادوگری هاگوارتز . اولش گفتم: په مگه جادو وجود داره که مدرسه داشتع باشه اگه هم اره حتما اشتباه اومده مقصد(جایی که نامه بهش فرستادع میشه) رو خوندم ادرس خونه ما بود 😳من به کلی تعجب کرده بودم مامانم گفت : نترس عزیزم بازش کن . بابام از سر میز پاشد اومد گفت : وای باورم نمیشه بالاخره رسید باز تعجب من بیشتر شد گفتم : چی ؟ منظورتون از بالاخره چیه؟ بابام: عزیزم بیا صبحانتو بخور من دیرم شده برم سر کار . کتش رو رو دستش اویزون کرد سوییچ رو برداشت خدا حافظی کردیم بعد سوار ماشین شد و رفت

من موندم و اینهمه تعجب و سوال که دوس داشتم از یکی مخصوصا مامان یا بابام بپرسم همینجوری زل زده بودم به میز صبحانه که مامانم اروم زد پشتم گفت : صبحانتو بخور بعدش همچیو میگم تازه توی اون نامه جالب تره . رفتیم سمت میز من شروع کردم به خوردن بعد از صبونه به مامانم کمک کردم که میز صبونه رو جمع کنه یه چند دقیقه بعد که میز کامل جم شده بود مامانم گفت : خب اون نامه رو بیار بریم تو اتاقت بخونیم یه چیز هم شاید هم چند تا چیز هم هست میخوام بهت نشون بدم .هانا گفت : منم میام ببینم چیه. مامانم گفت: نه تو فعلا برو تو اتاق خودت بازی کن. من مونده بودم مگه چیه که هانا نباید ببینه ،با مامانم رفتیم تو اتاق . اون نشست رو تخت گفت: در رو هم ببند بیا. در رو بستم در حالی که قلبم داشت میومد تو دهنم با نامه که هنوز تو دستم بود رفتم نشستم رو تخت کنار مامانم. گفت : اول بگم که اگه تو ذهنت این سوال بوجود اومده که اصن جادو و این چیزا وجود داره یا الکیه در جواب باید بگم اره و حتی چند تا مدرسه در سراسر جهان هستن که اونو به بچه هایی که ر.و.ح جادوگری دارن یعنی قراره وقتی بزرگ شدن جادوگر بشن اموزش میده تا بعد از سن قانونی جادوگرا که ۱۷ سال است اونا به جادوگرای ماهری تبدیل بشن اما نباید از جادوشون برای کار های بد و غلبه بر دنیا و اینا استفاده کنند چون باعث بهم ریختن نظم دنیای جادوگرا و ماگل ها یعنی همون ادم های عادی که ر.و.ح جادویی ندارن میشه

خلاصه یکی از اون مدرسه ها که گفتم هاگوارتزه و الان تورو برای تدریس به مدت هفت سال یعنی سن ۱۱ تا ۱۷ سالگی دعوت کرده ... . حرف مامانم رو قطع کردم و پرسیدم : ببخشید وسط حرفت اما اگه از جادو ها در خلاف خوبی ها استفاده کنیم چی میشه ؟ کسی اینکار رو کرده تاحالا ؟ مامان: اره عزیزم زمانی که منم تو هاگوارتز بودم پسری به نام تام ریدل (ولدمورت خودمون) اونجا تحصیل میکرد وقتی به سال پنجمش(دقیقا یادم نیست چند سالگی جادوی سیاه رو دنبال کرد) رسید رفت دنبال جادوی سیاه و ادم بدی شد در نهایت وقتی بزرگ تر شد به خانه پاتر ها حمله کرد و پدر و مادرش رو ک.ش.ت خبرش رو تا اونجا میدونم که الان بچشون تو خونه خالش زندگی میکنه و حتی نمیدونم اون که اینکارو کرده الان زندس یا مرده . بعدش مامانم سرشو میبره پایین و زیر لب با غم کمی میگه: هییی لیلی و جیمز، پدر و مادر خوبی بودن و همینطور هم مدرسه ای و دوست های خوبی برای من و پدرت . چه خاطراتی داشتیم . بگذریم ، کجا بودم ؟

میگم: داشتی راجب هاگوارتز میگفتی ..امم.. اونجا چه جوریه؟ مامان: اونجا جایی که همونطور که گفتم هفت سال تحصیل میکنی و تو این هفت سال چیزای زیادی از جادوگر ها و دنیای جادویی و جادو و اینا یاد میگیری مثلا انواع معجون های جادویی مث معجون قدرت و معجون ع.ش.ق و خیلی چیزای دیگه یا حتی ورد های جادویی برای خیلی چیزا مثلا برای حرکت دادن اشیا و اینا . همینطور که مامانم داشت تعریف میکرد من ضعف میرفتم از ذوق . دیگه کاملا تعجب و ترسم برطرف شده بود و جاش رو به ذوق و اشتیاق داده بود اما زیاد طولی نکشید که یه سوال عظیم مغزم رو فرا گرفت گفتم: مامان یه چیزی . مامان : جانم ؟ من : از کجا میدونستی نامم امروز میاد ؟ گفت خب خودمم تو همین روزا نامم اومد . گفتم : اووو چه جالب یه سوال پدر هم اونجا بودع ؟ مامان : بله عزیزم او یکی از بهترین دوستای من اونجا بود . راستی تا یادم نرفتع افراد اونجا یعنی کلا جادو گرا به سه دسته خو.نی تبدیل میشن اولی اصیل زاده ها هستن یعنی اونایی که نسل های خیلی دورشون هم از طرف مادر و هم از طرف پدر جادوگر بودن دوم ماگل زاده ها هستن یعنی اونایی که پدر و مادرشون به هیچ وجه ر.و.ح جادویی نداره و جادوگر نبودن و دسته سوم دورگه ها هستن یعنی اونایی که یکی از والدین ماگل زاده یا دورگه و اونیکی اصیل زاده یا دورگه باشه و تو الان دورگه هستی چون من ماگل زادم و پدرت هم دورگه معمولا اصیل زاده ها از ماگل زاده و ها و دورگه ها خوششون نمیاد و ممکنه باهاشون بد رفتاری کنن تو زیاد بهشون محل نزار

گفتم : راستی یه چیزی دیشب که من و مگی رفته بودیم قدم بزنیم یه ساعت پیدا کردیم که وقتی مگی اونو انداخت تو دستم به صورت مجازی رفتیم یه کوچه عجیب که ادم های عجیبی که فک کنم همون جادوگرا بودن اونحا رفت و امد میکردن اونجا کجا بود ؟ (برای این قسمت یه پارت جدا گذاشته بودم که درواقع اون پارت یک بود و این پارت دو است ولی شخصی شد اگه بخواید دوباره میزارم اگه ایندفعه شخصی نشه)مامان : فک کنم اونجا کوچه دیاگون بوده جایی که جادوگرا وسایل جادوییشون رو از اونجا میخرن چون ماگل ها نباید از وجود جادوگرا با خبر بشن یه کوچه مخفی هست کع فقط جادوگرا از راه ورودش خبر دارن البته فقط همین نیست خیلی جای مخفی برای جادوگرا هست که تو کم کم باهاشون اشنا میشی اما برای خرید وسایل مدرست فعلا باید بریم به همون کوچه . من که حسابی ذوق زده بودم بی صبرانه منتظر روزی بودم که بریم کوچه دیاگون و خرید کنیم و همینطور هاکوارتز و درس های جادوییش

تو ذوق و شوق خودم بودم که یادم افتاد که مامان قرار بود یه سری چیز ها نشونم بده پس کفتم: مامان اون چیزعایی که میخواستی نشونم بدی چیه؟ مامان : اها وایسا الان میام . رفت از اتاق بیرون یه چند لحظه من با افکارم تنها موندم اما مامانم با یه چند تا وسیله وارد شد گفتم :اینا چین ؟ مامان: خب . اینا یه چند تا یادگاری از دوران تحصیل من و پدرت تو هاگوارتزه . بعدش وسایل رو ریخت رو تخت و دونه دونه برشون داشت : خب اول از همه این . یه چوب باریک با نقش و نکاری روی دسته اش نشونم داد و من حسابی ذوق کرده بودم . مامانم ادامه داد : این چوب دستی جادویی منه دوس داری کمی جادو نشونت بدم ؟ من که حسابی ذوق زده و همینطور شگفت زده بودم گفتم اره اره دوس دارم گفت : با اینکه جادو تو دنیای عادی غیر قانونیه اما باشه . چوب رو گرفت سمت لیوانی که روی میز کنار تختم بود و گفت : وینگاردیم لوی اوسا . یهو لیوان شریع کرد به تکون خوردن هرجا مامانم چوب دستی رو میبرد لیوان هم دنبالش میرفت ولی بعد لیوان رو گذاشت سر جاش . من همینجوری هاج و واج مونده بودم و نگاه میکردم مامانم گفت : اشکال نداره تعجبت عادیه ولی ابن همه ماجرا نیست تو مدرسه با چیز های بیشتری مواجه میشی

چوب دستی رو کذاشت زمین و گفت : تو هم چوب دستی خودت رو میخری و تا اخر عمر ازش استفاده میکنی😉. وسیله بعدی رو بر داشت اولش شبیه یه پارچه بود اما مامانم بلند شد و اون رو دور خودش انداخت جوری که فقط کله اش بیرون بود (مث سال اول که هری شنل رو انداخت رو خودش و فقط کله اش معلوم بود )من باز شگفت زده تر شدم گفتم : وای مامان تو نامرئی شدی!؟گفت : اره عزیزم این شنل نامرئی کنندس که افراد کمی دارنش یکی هم دست جیمز بود ولی الان که نیست فک کنم شنل به پسرش رسیده باشه گفتم: خب اونای دیگه چین ؟ گفت : خب اونا جادویی نیستن اما مربوط به دنیای جادوگرا هستن مثلا این قلم پر رو نکاه کن جادوگرا با اینا مینویسن یا این عکس رو نگاه کن مربوط میشه به سال چهارم من و پدرت . عکسه رو دیدم و با تعجب گفتم: وااییی مااامااان اون عکسه یا فیلمه ؟ تکون میخوره 😧گفت: اره عزیزم تعجب نداره که دنیای جادویی همه چیش عجیبه

ادامه پارت بعد خب کیوتای من🦋🌟 بخونید لذت ببرید و اینکه بهم بگید پارت ها اینجوری بلند باشن یا کوتاه (برای خودم فرقی نداره) نظراتتونو تو کامنتا راجب ادامه داستان بهم بگید لایک هم بکنید که ببینم خوشتون اومده یا نه اگه یه لایک هم بگیرم برای اون یه نفر که خوشش اومده داستانو ادامه اگه بیشتریا خوششون بیاد که عالیه ناظر جون رد نکن چیز بدی نداره به خدا امید وارم شخصی یا رد نشه