اینم از پارت دو ببخشید طول کشید 😅 مثل همیشه توی هر تست ۵ تا خاطره قرار میگیره بچه ها خیلیییی از کامنتاتون ریختههههه😭😭😭 درواقع پریده🧐 نمیدونم چرا ولی امیدوارم درست بشه این مشکل 🙂
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
74 لایک
یه شب که برقا رفته بود من کلاس زبان داشتم مامانم پایین بود داشت مهمونمونو بدرقه میکرد یهو صدای قدم زدن اومد
من بدو رفتم پایین پیش مامانم یعنی تا 1 ماه نمی تونستم راحت بخوابم و همشم میلرزیدم
ما خوانده مذهبی هستیم واقعا نمی دونستم چجوری اینطوری شد
شب بود بعد من روی مبل جلو ی پنجره ی خونمون نشسته بودم داشتم فیلم میدیدم که یکدفعه از پنجره دیدم که ی دختر با موهای بلند رفت تو اتاق من تا ی مدت تو اتاقم خوابم نمیبرد
بابام ی عروسک باربی قد بلند واسم گرفته بود
چند وقتی بود که گذاشته بودم توی کمدم چون ازش میترسیدم ی جوری بود
ظهر از مدرسه برگشتم و خوابیدم و خواب اونو دیدم که داره بهم میگه یا خودت از توی کمد درم بیار یا خودم میام بیرون
بعد که از خواب پا شدم دیدم عروسکه افتاده رو زمین
از سر ترسم عروسکه رو پس دادیم انابلی بود واسه خودش😕💔
برا منم زیاد ترسناک نیست ولی میگم
بابای من ی دوستی داشته توی روستای بوئین زنجان ،(ما خودمون زنجان زندگی میکنیم)یبار وقتی رفتیم اون روستا ،شب شده بود ماهم سر زمین بودیم ،بابام ی مدت نگاه کردم گفت هر روز همین ساعتا یچیزی از تو آسمون اینجا رد میشه که نمی تونیم بگیم هواپیما عه چون بالای ۱۵ تا اینا چراغ داره ،و رد میشه هروز ،میگه یچیز قطار ماننده ،ماهم اون روز موندیم و نگاه کردیم اون رو من که احتمال میدم سفینه ای چیزی باشه ،
اگه حرفم رو باور نمی کنید ی روز برید روستای بوئین زنجان خودتون ببینید.
من چشمامو می بستم و صدای عجیب میومد و یک اقای ترسناک با چشمای گرد روبروی پنجرم بود و هیچکی باور نکرد
یه شب با خواهرم داشتیم تو باغ خانوادگیمون راه میرفتیم.خیلی تاریک بود جوری که نور گوشی هم زیاد جایی رو روشن نمیکرد. اما قول داده بودیم تا ته باغ بریم و برگردیم.ساعت حدود ۱ ۲ شب بود.یه شاخه درخت بزرگ جلو پام بود پام گیر کرد افتادم.صدای راه رفتن روی برگا از وسط باغ اومد ولی اومدیم خودمونو قانع کنیم که چیزی نیست.رسیدیم ته باغ یه صدای ترسناک تر دوباره از وسط باغ اومد.نور گوشی رو انداختم یه سایه ی بلند سفید دیدیم . تا دیدیم با تمام سرعت دویدیم رسیدیم به خونه. بعد از این اتفاق دوباره نرفتیم اونجا.
یبار رفته بودم سرویس بهداشتی یهو از پشت در یه زن رو دیدم داره نگام میکنه فکر کردم خیالاتی شدم بعدش که اومدم بیرون رفتم حیاط وقتی داشتم میرفتم یهو دیدم همون زن داره نگام میکنه و در داشته بسته میشد که گرفتمش اومدم داخل خونه که دیدم اون زن داره از اتاقم نگاهم میکنه و بعضی شب ها صدای جیغ میومد از بیرون اتاقم تا اینکه بعد کمتر شد و ازبین رفت
من یک بار شب خواب بودم یک هو احساس کردم پرت شدم . بعد بیدارشدم پنجره رو نگاه کردم دیدم ی چیز سیاه ردشد اون یکی پنجره رو نگاه کردم دیدم یکی با چشمای چروکیده نگاهم میکرد انقدر ترسیدم بلند شدم رفتم اتق دیگه خوابیدم
یشب با بچه ها فامیل نشستیم تا صبح بیدار موندیم ساعت نزدیک ۲ بود کرممون گرفت راجب آنابل حرف زدیم وسط حرفامون یهو دیدم تو حیاط یه لامپه لامپه داشت روشن خاموش میشد😐 روبرو ما یه پرده بود پشت پرده یچیزی دقیقا هم قد قواره آنابل بود😐 پردم داشت تکون میخورد ماهم از ترس رفتیم زیر پتو که بعده چند دقیقه تموم شد😐
منممم بگممم این خاطره رو چند جا تعریف کردم بازم میگم چون واسه ترس.ن.ا.ک بودش
یه بار من تو خونه مامان بزرگم تنها بودم بعدا سر و صدا از پشت بوم اومد بعدش رفتم ببینم کیه گفتم شاید دوستام دارن شوخی می کنن* پشت بوم به هم راه داره* بعدا رفتم بالا یه سایه دیدم بعدا یک دفعه نمی دونم چیشد بیهوش شدم. مامان و مامان بزرگم اومدن من به هوش اومدم گفتن چیشده منم گفتم پشت بوم اینجوری شد بیهوش افتادم گفتن ما اصلا تورو از اتاق پیدا کردیم نه پشت بوم گفتم شاید دوستام منو آوردن ولی اون روز بیرون بودن در هم قفل بودش