فقط خودم و خودت ۵۲

از زبون مرینت: صبح با صدای تیکی پاشدم: مرینت....مرینت؟ گفتم: بله تیکی؟چی شده؟ -الیا بهت زنگ زده، خواستم بپرسم جوابش رو میدی یا اینکه...حرفش رو با برداشتن گوشیم و ر.د کردن تماس الیا ق.ط.ع کردم و گفتم: ولش کن تیکی حوصله ی اینو ندارم که جوابش رو بدم مخصوصا وقتی که میدونم می خواد درباره‌ ی چی حرف بزنه گفت: خیله خب باشه سعی کردم دوباره بخوابم که دوباره الیا زنگ زد تیکی: شاید کار مهمی داره ها مرینت گفتم: نه تیکی نمی‌خوام الان باهاش حرف بزنم...حتی اگه کار مهمی داشته باشه که پیامی که الیا توی پیغام گیر گذاشته بود پخش شد: سلام مرینت حالت چطوره؟ نمیدونم دقیقا دیشب چی شد ولی نینو بهم گفت مثل اینکه کت نوار نجاتت داد خب خبر خوبی بود ببخشید دیشب بهت زنگ نزدم تا حالت رو بپرسم گفتم شاید خسته باشی و نخوای جواب بدی، خب دیگه خواستم حالت رو بپرسم و یه خبر دیگه هم بهت بدم یادت میاد که ادرین و لایلا هفته ی پیش رفتن اسپانیا؟ گفتم فلیکس جای ادرین رفت دیگه نه؟ حالا ولش کن امروز قراره برگردن هردوتاشون یعنی هم لایلا هم فلیکس ادرینم خواسته برای فلیکس جبران کنه برای همینم قراره امروز باهم برن بیرون، ادرین مارو هم دعوت کرده اومدم بهت بگم اگه میخوای و میتونی ساعت ۵ عصر بیا دم موزه ی لوور اونجا قراره منو تو و نینو و ادرین و فلیکس همدیگه رو ببینم و یه ذره تو پاریس بگردیم...خب دیگه همینا خدافظ

گفتم: جان؟ ادرین ما رو هم دعوت کرده؟....اخجون این خیلی خوبه تیکی: ولی مرینت تو مگه ع.ا.ش.ق کت نوار نبودی؟ گفتم: آره تیکی اما چه ربطی داره؟...آها بخاطر هیجانم نه؟ -دقیقا گفتم: خب به هر‌حال ادرین آدم معروف و خوبیه پس ذوق زده میشم بابت این حرکتش از زبون تیکی: بعد اینکه این جمله رو گفت با یه پرش از تختش پایین اومد و در اتاق رو باز کرد‌‌و گفت: تو نمیای پایین؟ گفتم: نه نمیخوام خیلی مزاحمت بشم اما اگه میشه میتونی برام یه دوتا ماکارون بیاری؟ گفت: حتما و رفت پایینو در رو بست. نمیدونستم چرا مرینت اینجوری شده آخه تاحالا ندیده بودم جز اون موقع هایی که ع.ا.ش.ق ادرین بود اینجوری برای دیدنش ذوق کنه اما دیگه منو الیا نمیتونیم نقشه بکشیم چون نقشه ی دفعه‌ی قبلی الیا یه مشکل بزرگ درست کرد. دیگه روی میز مرینت نشستم و یه ذره فکر کردم که...

از زبون ادرین: که یهو صدای باز شدن در خونه اومد، به ساعت گوشیم نگاه کردمو گفتم: ولی الان که ۹:۴۰ دقیقست نباید فلیکس و لایلا بیان که و به سمت در اتاقم رفت وقتی بهش رسیدم آروم بازش کردم و به سالن خونه نگاه کردم که دیدم پدرم داشت می رفت توی اتاقش با خودم گفتم: مگه اون اصلا رفته بود بیرون که الان اومده خونه؟ که حرفای اکو توی سرم تکرار شد :"مگه یادت رفته؟ تو پسر د.ش.م.ن اونی" سرم رو م.ح.ک.م تکون دادم و با سرعت توی اتاقم رفتمو در رو بستم پلگ: چی شد؟ کی بود؟ گفتم: بابام هنوزم حرفای اکو آزارم می داد برای همین خیلی سر و وضعم خوب نبود پلگ که انگاری اینو فهمیده بود سوال پیچم نکرد و فقط گفت: آها گفتم: دیگه بهتره تغییر شکل بدم گفت: ایبابا من نمیخوام...راه بهتری نمیتونی در نظر بگیری؟ گفتم: نه، پلگ کلوز ات و از پنجره پ.ر.ی.د.م پایینو پشت یکی از دیوارای خونمون قایم شدم. از زبون کارساندیا: سعی می کردم که بانوی بدبختی رو راضی کنم که کت نوار راستش رو نمیگه اما بعد چند دقیقه تونست نیروم رو ر.د کنه گفتم: نهههه و بعد چند دقیقه شک به حالت عادی برگشتم گابریل: به خاطر همین میراکلسم رو بهت نمی دادم یه چشم غره ای رفتم و گفتم: آه دوباره شروع شد

گابریل: چی شروع شد؟...لایلا همه ی اینا تقصیر توعه گفتم: چی تقصیر منه ها؟ ای کاش بهت درخواست همکاری نمی‌دادم. الان میفهمم ناتالی چی از دستت میکشه - چه ربطی داره؟ ناتالی خودش انتخاب کرد کمکم کنه تو این راه من فقط چند بار ازش اینو خواستم گفتم: یه لحظه، حرف ناتالی شد اونو ادرین کی قراره برگردن؟ -فردا نابغه گفتم: چی؟ یعنی من الان باید اسپانیا باشم برای پرواز فردا -اره گفتم: خب پس من میرم و با یکی از معجون هایی که درست کرده بودم خودم رو به اتاقم تو هتل اسپانیا انتقال دادم‌. روی تختم ظاهر شدمو به لاهاف نرم تخت دست زدم و اهی کشیدم که ناتالی رو دم در اتاقم دیدم، با تعجب داشتم بهم نگاه می کرد: لا..لایلا؟ چ...چجوری...گفتم: آ...ناتالی نفس عمیق بکش گفت: اما تو...تو نبودی و یهویی ظاهر شدی چجوری؟ اون راز گابریل رو می دونست و حتی باهاش همکاری می کرد اما من اصلا نمیتونستم بهش اعتماد کنم برای همین یه دروغ دیگه سر‌هم کردم: اول از همه ببخشید ترسوندمت داشتم برای شعبده بازی کردن که توی یکی از معروف ترین جاهای سانفرانسیسکو برگزار میشه تمرین می کردم میدونی بعد چند روز که برمیگردیم پاریس قراره برم اونجا

گفت: چی؟ اون الان شعبده بازی بود؟ گفتم: آره یه چند ماهی میشه که دارم روش کار می کنم و از روی تختم بلند شدم: حالا بگذریم خیلی درگیرش نشو، چیکارم داشتی؟ -با....باشه چیزه هانی گفت بریم دم مرداب برای آخرین شب اینجا گفتم: اوه آره یادم اومد یکی دو روز پیش خودش بهمون گفت و...

از زبون فلیکس/ادرین قلابی: داشتم با استلا حرف میزدم که یهویی گفت: ادرین شنیدم پاریس چقدر خطرناکه اما مطمئن نبودم راسته یا نه، یعنی جدی هر روز یه اکوماتیز دارید یا یه..اسمش چی بود سنتی مانستر؟ گفتم: بله همون توی ذهنم: البته که خودم یکی از همونام الان که اعتماد ادرین رو بدست آوردم میتونم راحت به نقشه ی اصلیم ادامه بدم واضحه که لایلا یه جای کارش میلنگه و البته شوهر خالم گابریل که مطمئنم شدوماثه تنها کاری که باید بکنم درمورد لایلا مطمئن بشم و بعد بقیه ی نقشم رو اجرا کنم استلا: آره همون...چیزه یعنی چطوری میتونی توی پاریس راحت باشی اصلا امن نیست اونجا که گفتم: خب آره تا یه جاهایی و...از زبون مرینت: وقتی رفتم پایین توی هال مامانم رو دیدم که داشت چایی می ریخت لبخندی زدم د.ل.م واقعا برای خونه تنگ شده بود جلو رفتم و گفتم: صبح بخیر مامان و ب.غ.ل.ش کردم

گفت: اوه صبح بخیر مرینت ترسوندیم ازش ج.د.ا شدم: ببخشید و روی صندلی نشستم به میز نگاه کردم که روش پنیر، خامه، نون، نوتلا و تنقلات دیگه بود. مامان یکی از فنجون های چایی رو جلوم گذاشت و گفت: بفرمایید گفتم: ممنون و یه ساندویچ درست کردم. درحال خوردن اون بودم که....

خب تموم شد بچه ها امیدوارم این پارت هم د.و.س.ت داشته باشید اگه می‌خواستید پارت بعد هم بنویسم لایک کنید و نظر بدید تا انرژی بگیرم بای بای