فقط خودم و خودت ۴۴

که یهو صدای زنگ خونمون اومد بابام دستی پشت گردنش کشید و گفت: آخه این وقت شب کی میتونه باشه سابین: مهم نیست باید ببینیم کیه و در خونه رو باز کرد که الیا رو دیدم: عه تویی الیا؟ الیا بهم چشمکی زد و گفت: البته که خودمم مامانم در خونه رو تا ته باز کرد و گفت: سلام الیا بیا تو الیا: سلام خانوم دوپن باشه اگه زحمتی نیست و اومد توی خونه خواستم بهش سلام کنم که ب.غ.ل.م کردو آروم گفت: اوه دختر خوبی؟ خیلی نگرانت شده بودم گفتم: آره مرسی خوبم الیا خداروشکر تونستیم از اونجا ف.ر.ا.ر کنیم گفت: خوبه و از ب.غ.ل.م بیرون اومد و ادامه داد: و اگه زحمتی نیست اومدم امشب رو پیشت بمونم گفتم: نه بابا چه زحمتی حتما که یهو یادم افتاد‌ قبلا ب.ا.ه.م بحثمون شد: راستی ببخشید بابت اون روز خیلی ح.ا.ل.م خوب نبود‌ برای همین...که حرفم رو ق.ط.ع کردو گفت: نه نیازی نیست معذرت خواهی کنی منم یکم زیاده روی کردم

گفتم: ممنون... بیا بریم بالا گفت: باشه و رفتیم تو اتاقمو نشستیم روی تخت الیا: خیل خب دختر ببین کل قضیه رو برام تعریف کن گفتم: باشه خب اون دختره ما رو برد به یه خونه ای و معجزه گر هاکماث رو گرفتو بعد یه سری اتفاقات ما اونجا ز.ن.د.ا.ن.ی شدیم ولی خلاصه تونستیم ف.ر.ا.ر کنیم‌ گفت: یاخدا درمورد کت نوار چی بخشیدت؟ گفتم: نمیدونم که اون جملش رو به یاد اوردم: منم ع.ا.ش.ق.ت.م باگابو و ادامه دادم: یعنی فکر کنم گفت: وایییی که یهو گوشیش زنگ خورد گفت: یعنی کیه و گوشیش رو از توی جیبش در آورد از زبون الیا: وقتی گوشیم رو از توی جیبم در آوردم فهمیدم نینو بهم زنگ زده، جوابش رو دادم: الو؟ نینو: وای الیا باور نمیکنی چی دیدم‌...چیزه ببخشید سلام گفتم: سلام مگه چی دیدی؟ گفت: کوامی لیدی باگ و کت نوار گفتم: چی؟ گفت: جدی میگم

گفتم: خیل خب باشه احتمالا کاری واسشون پیش اومده خدافظ گفت: آ..خدافظ و تلفن رو قطع کردمو به مرینت نگاه کردم -کی بود؟ گفتم:نینو....میگه تیکی و پلگ رو توی آسمون دیده گفت: اوه آره میدونم گفتم: خب کجا داشتن می رفتن؟ گفت: اونو دیگه نمیدونم گفتم: مگه تیکی بهت نگفته؟ گفت: نه نگفته من لحظه آخری پشت پنجره با پلگ دیدمش

از زبون ادرین: بعد اینکه هیچی ندیدم ا.ح.س.ا.س کردم که س.بک شدم آروم اروم چ.ش.م.ا.م رو باز کردم و دور و برم رو نگاه کردم همجا تاریک بود و من انگار یه جورایی می‌درخشیدم گفتم: سلام اما جوابی نیومد دوباره سعی کردم: سلاممم اما بازم کسی جواب نداد انگار تنها بودم، فقط چندتا تصویر توی ذهنم پدیدار شد: پلگ،لیدی باگ و نینو باید ب.خ.ا.ط.ر اونا هم که شده برگردم پس شروع کردم به قدم زدن حتی جلومو نمی دیدم اما اهمیتی بهش ندادم و تندتر قدم زدم که نوری رو دیدم یه چیز دایره ای که می درخشید قدم های تندم تبدیل به دویدن شدن، وقتی بهش رسیدم تبدیل به یه موجودی مثل من شد و نورش از بین رفت اما مثل من توی تاریکی معلوم بود: و..وای این منم و خواستم بهش د.س.ت بزنم که خودش رو عقب کشیدو گفت: برات بهتره بهم د.س.ت نزنی گفتم: چرا؟ اصلا تو کی هستی؟ گفت: من کیم؟ میشه گفت بخشی از تو ام بخشی که خشم و ن.ف.ر.ت رو حمل می‌ کنه اما میتونی اکو صدام بزنی گفتم: خشم و ن.ف.ر.ت؟ گفت: آره مثلا مواقعی که پدرت باهات بد رفتاری میکنه یا مواقعی که لیدی باگ ر.د.ت می کرد گفتم: لیدی باگ؟ اما من که هیچ وقت از د.س.ت اون عصبانی نشدم خنده ای کرد و گفت: آها اونوقت وقتی که بهت گفت میدونم تو خیلی بدرد نخوری یا اون موقعی که گفت اگه میخوای کمکم کنی وقتمو رو هدر نده عمه ی من بود که عصبانی شد گفتم: آ...خب آره راست میگی فکر کنم بعضی وقتا از د.س.ت.ش عصبانی شدم و سرم رو ا.ن.د.ا.خ.ت.م پایین گفت: چرا هنوز ع.ا.ش.ق.ش.ی؟

در همین حین از زبون لایلا: وقتی در خونه رو باز کردم گابریل گفت: راستی....ن.ق.ش‌ه ی بعدیت چیه؟ بهش نگاه کردم: هیچی...یعنی هنوز ن.ق.ش.ه ای ندارم اما فکر کنم اون ما.ی.ه تا چند روز کت نوار رو د.ر.گ.ی.ر کنه گفت: یعنی چی؟ گفتم: یعنی چون م.ا.ی.ه ی اخری خیلی قوی بود و هنوز اثرش تو بد.ن کت نوار هست بتونه یکی دو بار دیگه دوباره ب.ی.ه.و.ش.ش کنه گفت: جدی؟ گفتم: اره

از زبون تیکی: وقتی ادرین رو روی ز.م.ی.ن دیدم به پلگ گفتم:.....

خب تموم شد اگه میخواستین پارت بعد هم بنویسم لایک کنید و نظر بدید بای بای❤️❤️💖💖💖