که یهو در اتاقم باز شد، برای چند لحظه تند تند پلک زدم تا به نور عادت کنم وقتی که تصویر برام واضح شد با تعجب و ترس گفتم: مامان؟ سابین: مرینت تو الان چرا بیداری آب دهنم رو به زور قورت دادمو به سمت راستم نگاه کردم ولی تیکی رو اونجا ندیدم که این خیالم رو راحت کرد بعد دوباره به سمت مامانم برگشتم و گفتم: ببخشید ولی اون یه چشم قره بهم رفت گفتم: امم...خب از خواب پریدم نگاه سریعی به صندلی و لباسم ا.ن.د.ا.خ.ت.و گفت: روی صندلیت؟ بدون پیژامه؟(لباس خواب) گفتم: امم..ولی اون نزاشت یه بهونه ی دیگه بیارمو گفت: خیل خب باشه ایندفعه رو میبخشم و در اتاقمو رو تا نیمه آورد پایینو گفت: فقط زودتر بخواب و کامل در اتاقم رو بست نفس راحتی کشیدمو از روی صندلیم بی سر و صدا پاشدم و لباس خوابمو از کمدم برداشتم بعد آروم گفتم: خب دیگه الان میتونی بیای بیرون تیکی اون هم از پشت چرخ خیاطیم اومد بیرونو گفت: ببخشید مرینت من که داشتم لباسمو عوض میکردم گفتم: چی؟ برای چی؟ و شلوار خوابم هم برداشتم گفت: برای برج ایفل گفتم: اوه آها من...که تعادلمو از دست دادم و داشتم میوفتادم که با اون یکی پام خودمو نگه داشتمو کامل شلوارمو پوشیدم و ادامه دادم: من بخشیدمت با خوشحالی گفت: جدی؟
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
عالی مثل همیشه❤️😃پارتتتت بعدیییییی رو کی میدیییی؟؟؟
مممنونممم😘😘😍😍😂😍😍
نوشتمش توی صفحه حالا امیدوارم فردا منتشر بشه😉
اومد😁