فقط خودم و خودت ۲۱

که یهو یادم افتاد ادرین فردا میره اسپانیا 😱همون لحظه.....از زبون ادرین : رفتم خونه و گفتم: پنجه ها داخل و تبدیل به خودم شدم زنگ زدم به فلیکس و گفتم: الو فلیکس🤨؟ گفت: سلام ادرین خوبی🙃؟ گفتم: آره خوبم ممنون گفت: ببین من دارم وسایلمو جمع میکنم که بیام پیشت😊 گفتم: چی😨؟ نه نه نه اون وقت که پدرم حتما میفهمه ما نقشه کشیدیم🙄 گفت: مگه تو با پدرت هماهنگ کرده بودی که اومدی لندن پیشم؟🤨 اونم از تو بالکن نه در ورودی 😑گفتم: امم خب😅.....بیخیال بزار فردا صبح از در پشتی خونم بیای تو باشه😞 ؟ گفت: خیل خب بابا باشه فردا صبح میام فقط ساعت چند؟ گفتم: اممم..ساعت ۷ صبح بیا چون ساعت ۸ و نیم پروازه گفت: باشه کاری نداری🤨؟ گفتم: نه و خدافظی کردیمو اون قطع کرد پلگ اومد پیشمو گفت: در ضمن یادت نره فردا با نادیا مصاحبه دارین و اینکه کممبرای من.....گفتم: کممبرای تو چی🤨 ؟ داد زد: تتتتمممموووو😠😠.....با دستم جلو دهنشو گرفتم و گفتم: هیش🥶 تو که نمیخوای گیر بیوفتیم😠؟ میخوای؟

گفت: نه ولی کممبرام تموم شده🥺 یه کممبر گنده گذاشتم تو دهنشو گفتم: بیا اینم کممبر😠 اونو قورت داد و گفت: اخجون🤩 و نشست رو میزم گفتم: پلگ اگه تو میخواستی به یه دختر ابراز ع.ل.ا.ق.ه بکنی چیکار میکردی🫤؟ گفت: اولا من هیچ ع.ش.ق.ی جز کممبر....و البته حبه قند ندارم🤧 گفتم: حبه قند🤨؟ گفت: تیکی کوامی لیدی باگ😔 گفتم: وایییی یعنی تو ع.ا.ش.ق اونی😍😃؟ گفت: آ..خب فک کنم☹️ گفتم: چه خوب تیکی ام تو رو د.و.س.ت داره😃؟ گفت: نمیدونم😔 حالا میشه ولم کنی😒🙄؟ گفتم: اوه آره آره 😅😅

از زبون مرینت: همون لحظه نادیا وارد اتاقم شد و گفت: سلام مرینت مرسی که از مانون مراقبت کردی😉 گفتم: سلام خانم شاماک خواهش میکنم😅 مانون: مامانی😃 و نادیا اونو برداشتو گفت: خب من دیگه زحمتو کم کنمو برم😙 گفتم: چشم خانم شاماک هردوشون گفتن: خدافظ مرینت🤗 گفتم: خدافظ و اونا رفتن تیکی از پشت کامپیوترم اومد بیرون و گفت: مرینت بیا اینجا رو نگاه کن😃 گفتم: چی شده🤨 ؟ گفت: بهتره بیای و ببینی😁 رفتم دم کامپیوترم و تیکی اونو روشنش کرد و زد رو کانال اخبار دیدم اخبار ظبط شده مال همین امروز هستو نادیا داره میگه: گیج نشید این فقط اخباره امروز روی برج ایفل کت نوار به دلایل نامشخص لیدی باگو ب.غ.ل کرد😍 و عکسی که الیا از ما گرفته بود بالای صفحه نمایان شد و نادیا ادامه داد: و مثل اینکه لیدی باگم اونو ب.غ.ل کرد ولی این غیر ممکنه چون بارها و بارها لیدی باگ به ما گفته که ع.ا.ش.ق کت نوار نیستش پس این قطعا تاثیر ع.ش.ق.ه🥰 که به لیدی باگم غلبه کرده😜 با ما همراه باشید تا فردا ساعت ۴ عصر مصاحبه ی رو در رو با لیدی باگ و کت نوار و اخبار تموم شد

گفتم: خدایا کت اخر سر ابرومو میبری😩 تیکی گفت: چیزه نشده که مرینت یه ب‌.غ.ل ساده بود دیگه همین😉 گفتم: امیدوارم که واقعا همینطور باشه🫤 که الیا بهم زنگ زد جوابشو دادمو گفتم: سلام الیا😊 گفت: سلام مرینت وای برای تو کت یه قرار ترتیب دادم😁 گفتم: چی😧؟ چرا همچین غ.ل.طی کردی😠؟ گفت: برای اعترافت😌 گفتم: اعتراف چی؟ الیا تو گ.ا.و.ی نه😠؟ گفت: نه نیستم و اینکه اعتراف ع.ش.ق دیگه😏 فک کردی نمیدونم نه؟ خودم همونجا بودم وقتی ندای ع.ش.ق بهت ضر.به زد😌 گفتم: آ..خب نه احتمالا یه مشکلی پیش اومده همین 😅

گفت: هه هه هه تو گفتی و ماعم باور کردیم🤪 قرارت ساعت ۹ شبه روی برج ایفل😍 گفتم: ولی الان که ساعت ۸ و نیمه🤨 گفت: خب بجنب دیگه😏 گفتم: الیا از دست تو و گوشیمو قطع کردمو یه آرایش قلیط کردمو گفتم: تیکی اسپانس آن و رفتم روی برج ایفل اونجا...

از زبون ادرین: داشتم اهنگ گوش میدادم که دیدم الیا یه ویدیوی جدید تو وبلاگش گذاشته رفتم اونو دیدم داشت توش میگفت: های کت نوار😉 میدونم که اینو میبینی ببین برای تو و لیدی باگ یه قرار ترتیب دادم روی برج ایفل ساعت ۹ بیا اونجا😏😎 لیدی باگ یه چیزی میخواد بهت بگه بایییی🫡 و لایوش تموم شد گفتم: این که عالیههه😃😃 پلگ....پلگ ؟گفت: بله🙄؟ گفتم: ساعت چنده🤨؟ پلگ: ۷ و بیست دقیقه گفتم: اینم عالیه😄 پلگ کلوز ات و تبدیل شدمو رفتم یه ذره برج ایفل رو تزئین کردم اخر سرم یه چند تا کروسان گذاشتم روی یه میز دو نفره که اونجا گذاشته بودمو منتظرش موندم

که یهو اومد گفتم: سلام بانو😊 گفت: سلام کت گفتم: خوبی؟ الیا داشت میگفت یه چیزی میخوای بهم بگی😅 گفت: نه نه اشتباه شده من چیزی برای گفتن ندارم 😁گفتم: خب..باشه میای بشینی؟ گفت: آره البته☺️ و دور اون میزه نشستیمو باهم حرف زدیم که یهو بهش گفتم: بانوی من یه چیزی ازت بپرسم راستشو میگی🤨؟ گفت: آره بپرس🤔 گفتم: تو منو واقعا دوست داری....؟یا نه😔؟ گفت:........

خب تموم شد امیدوارم خوشتون اومده اگه دوست داشتین نظر بدید و لایک کنید باشه تا پارت بای بای❤️❤️❤️💖💖💖💖💖