قسمت دوازدهم....
در روز بعد پس از اینکه مرد کارش تمام شد درحالی که پیاده به سمت خانه اش می رفت، ونی مشکی رنگ هم قدم باهاش حرکت می کرد. با دیدن ون متعجب ایستاد. در بغل ون باز شد و تعدادی مرد هیکلی از آن پیاده شدند و او را به زور داخل انداختند و در را بستند و ون دوباره به آرامی حرکت کرد. مرد به سختی خود را از دست آن مردان خلاص کرد. عصبی به جک که ریلکس نشسته بود و سیگارش را می کشید غرید. _چرا همچین کاری میکنی؟. جک با چشمان سرد و ریلکسش که مانند تیری قوی بودند به او نگاه کرد و با طعنه گفت:_ متاسفم، دفعه بعد واست فرش قرمز پهن میکنم که داخل بشی با یه دسته گل.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
واقعا چه عالی هروقت امتیازی میزارم واسه حمایت هر قسمت بعضی کاربرایی میان لایک میکنن واسه امتیاز که نگاهم بهش نمی کنند اگر اون امتیاز رو نداشت😅
اما دم اونایی که از اولش تا آخرش ازم حمایت کردند گرم اونا دیگه عشقن اونا خودشون عامل انگیزه ام واسه نوشتن اند اونا گلن🌷 منم به وقتش براشون جبران میکنم علاوه بر امتیاز کاملی که بهشون میدم
ممنون بابت امتیاز لازم نبود
راستی داستانات عالیه❤️🌹
فدات....نه بابا این چ حرفیه 🥰❣️
خیییلییی خوبببب
فدات🌹
عالی بود🌿
فدات 🍃🪴
ممنون !
به امتیاز نیازی نیست
برای داستانش پستارو میخونم
مرسی عزیزم ولی دیگه هدیه ای بود ک دادم زشته پس بزنی پس قبولش کن💓🌸
دوباره انتقال میدم و اینبار لطفا پسش نزن دوست داشتم برات انتقالش بدم چون طبق چیزی بود ک توی آخر پست واسه تشکر از حمایت کنندگان داستانمه
آها
ممنونم
خواهش💞
بعد چند روز اومدم دیدم تا پارت ۱۲ گذاشتی
عالی بود
اوه اره😅 سرعت عمل بالا بوده
مرسی
عالی