قسمت دوم....
مرد با لحنی ملایم و خسته جواب داد._بابایی همبرگر خریده.
دخترک از خوشحالی و ذوق بلند هورا کشید و از بغل مرد در آمد و با خوشحالی به سمت آشپزخانه دوید. مرد با آنکه خستگی داشت از پای در می آمد ولی بخاطر دختر کوچولویش که نباید گرسنه میماند خستگی را تحمل می کرد. پس از در آوردن کلاه بیسبال و کاپشن رنگ رفته اش آنان را به چوب لباسی که کنار در بود آویزان کرد و به آشپزخانه رفت و پشت میز غذاخوری ای که دو صندلی بیشتر نداشت نشست. پس از درآوردن همبرگرهای گرم و داغ یکی را جلوی دخترک قرار داد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
∩^ω^∩
عالی بود
عالی🍃
عالی مرسی که شروع کردی🤩🤩🤩
ممنون و خواهش🌼🏵