سبد حصیریای که سالها پیش مادربزرگش آنرا درست کرده بود از انباری بیرون آورد ، خاک رویش را با دست تکاند . آهی کشید : خیلی وقته پیک نیک نرفتم . بعد سبد را روی میز گذاشت ؛ شروع کرد : اول دستمالی با چهارخانه های سفید و قرمز ، بعد بطری های شیر ، کوکی هایی که دیروز الکسا برایش پخته بود ، کیک هویج ، توت فرنگی ها و یک عالمه شکلات . حالا نوبت خودش بود . جلوی آینه رفت و سعی کرد موهای قهوهایش را با دست مرتب کند ، دیروز گارا گربه شیطونش شانهاش را شکانده بود . پیراهن قرمز و سفید اش را پوشید و کفش های مشکی نویش را به پا کرد . خندید: روز خوبیه ، خانم کاراگاه پس از سالها به پیک نیک میرود! روبه مبل برگشت و دختری با موهای سفید و آبی را نظاره کرد ، اخم کرد و گفت: آه.. مری کی میخوای دست از خوندن کتابت برداری ؟؟ مری: صور اسرافیل! صدایی از سمت چارچوب درآمد: اون رو ولش کن جینای عزیزم. خانم کاراگاه ، جینا پاولوف به سمت چارچوب برگشت در حینی که موهایش را میبست ، میرقصید ، میخندید و میگفت: مارسل ، مارسل! پس.. پس توهم میای؟؟! امروز شادترین روز زندگیمه! دست برد و موهای مشکیش رو نوازش کرد . مارسل غرید: من بچه نیستم که! جینا گفت: وای ببخشید عزیزم! نظرت چیه به الکسا بگیم ؟ اونم خوشحال میشه بیاد.. مری کتابش را بست: نه ! به اون نگو . روی پارکت چوبی شروع به قدم زدن کرد: اون همیشه میگه من و مارسل نباید باتو حرف بزنیم ، انگار دشمنات هستیم ما.! مارسل سرش را کج میکرد ، گویی چیزی را پنهان میکرد . اما چیزی هم نگفت . جینا دهانش را باز کرد تا از الکسا دفاع کند ؛ صدای زنگ درخانه کوچک و نقلی جینا پیچید.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
مثلا قرار بود اینیکی طولانی نباشه😂🤫
@Λ𝗓︎𝗂𝗇︎
ستاد تشویق به ساختن داستان های بیشتر
______
دقیقا
داداش خیلی خوب بود
ممنونم
ببین،یا بازم مینویسی یا.....
برام مهم نیست
....
باید بنویسی نمیشه
@رزمشکی؛
من فکر میکردم بفهمتر( دیگه ببخشید..) از این باشی که ببینی چی نوشتم؛ نوشتم بیخودی منتظر نباش ، یعنی انتظارت الکی است
______
جدی جدی داری میگی نمیخوای بعدی ها رو بذاری تستچی؟
شما باید بذاری اصلأ حق انتخاب نداری عزیزم
بدون همچین داستان هایی دسته داستان خلوت و بد استت
خدای من این رو میسپارم به خودت جوابشو بده فقط 🤲😔
ستاد تشویق به ساختن داستان های بیشتر
@رزمشکی؛
بیخودی منتظر نباش
______
این یعنی چی ؟
من فکر میکردم بفهمتر( دیگه ببخشید..) از این باشی که ببینی چی نوشتم؛ نوشتم بیخودی منتظر نباش ، یعنی انتظارت الکی است
ولی وسطش داشت اشکم در میومد:)
هاهاهاه کار یک نویسنده به دست گرفتن احساسات مخاطبه دیگه
هاهاهاه کار یک نویسنده به دست گرفتن احساسات مخاطبه دیگه
وایی😭
من منتظر بعدی ها هستم
بیخودی منتظر نباش
بایدد بازمم بنویسیی
خیلی خیلی قشنگ بود:))
مرثی ریرا جون😘🌹
خواهش😩🌷
هورا یه داستان دیگه
بریم بخونیمش
آخجونی آخجون آخجون ریراا
😹