ندانم چه گویم فقط احساس من به تو

تیک تاک ساعت با صدای قلبش ترکیب می شد ، اما او متوجه هیچکدام نمی شد . آنقدر غرق صدای دلنشین زن روبه رویش شده بود که هیچ چیز دیگر برایش معنی نداشت ، آنگونه محو زیبایی وجودش شده بود که کلمه آیی برای بیان حسش نبود و نخواهد بود

محو رفتارش شده بود ، شاید از نظر دیگری رفتارش عجیب باشد ولی برای او زیبا بود . بی نقص نبود ولی ایده آل او بود کی گفته است ایده آل باید بی نقص باشد ؟ حتی وقت فکر کردن به این ها هم نداشت ، ذهنش آنقدر درحال تماشای ریز جزئیات شخص روبرویش بود که وقت نمی‌کرد به این چیزها فک کند

چشمانش خاص نیستند ، البته فقط برای دیگران اینگونه به نظر می‌رسد برای او مثل سیاه چاله بود و او را به داخل میکشید ، میگویند م،رگ حتمی است ولی او حاضر است به خاطر چشمان او خاکستر شود . رفتارش هر لحظه بیشتر او را مجبور می کرد کنجکاوی کند ، میخواست بیشتر و بیشتر صاحب آن چشمان را بشناسد ، او میخواست تا ابد آن چشم ها و صاحبشان مال او باشند .

میگویند ع.شق منطق را خرد می‌کند راست میگویند از بی منطقی ها خوشم نمی آید ولی اگر این بی منطقی به خاطر تو این بی منطقی را دوست دارم با تمام وجود میپذیرم بی منطقی که به خاطر تو است! خلاصه هزاران کلمه آیی که در دل دارم این است (( دوست دارم )) اره میشه گفت این میتواند خلاصه اش باشد..........

امیدوارم صدای قلبم را بشنوی که برای تو میزند فقط و فقط برای تو اینگونه می‌تپد که شاید به تو برسد ، آرزوی بچگانه آیی است ولی دیگر چه میشود گفت از دست این بی منطقی که تو سرم آوردی و مرا شیفته خودت کردی ؟ @رپربهشتی؛